جواب داد: «من جوجه با استخوان سفارش دادم اون جوجه بیاستخوان.» گفتم: «خوب چه ربطی داره؟» گفت: «همین دیگه. یعنی میخواد مکمل من باشه.» گفتم: «پس اگه چای نبات سفارش میدادی الان تو کمپ بودی!» یه بار بهش گفتم: «خداوکیلی وسواسی که تو در انتخاب همسر داری حسن روحانی اگه تو انتخاب وزیر داشت ما الان اقتصاد اول آسیا بودیم.» خلاصه اینقدر تیکهام عمیق بود که تا چند وقت اخبار رو دنبال نمیکرد. بگذریم. بنده خدا از با استخوان و بیاستخوان شروع کرد و الان داره سرِ با مهریه و بیمهریه بحث میکنه. غرض اون که مراقب انتخابهاتون باشید.
(1) میریزوند: فعل ماضی استمراری از مصدر ریزاندن. گذرا به مفعول.
#علی_بهاری
#طلاق
#ازدواج
#تفاهم
@tanzac
پیج مشکلات زن و شوهری:
هر کار میکنم نمیتونم این شوهرم رو از مامانش اینا بکنم. هردفعه میره پیش مامانش پرش میکنه میاد بهم میگه که مامانم اینا رو دعوتشون کنیم. هرچی هم منصرفش میکنم دوباره میره خونه مامانش خنثی میشه. شما بگید چه کار کنم نیان.
معاونت امور زنان مستقل: جلو درتون بنویسید ساعت کار: همه روزه به از ساعت 7 تا 7:40دقیقه صبح.(ر.ک: کتاب چگونه با مادرشوهر خود مهربان باشیم، ج12، ص223)
BANOOYE MANTEGHEI: فقط 40 دقیقه؟ میترسی سرطان مادرشوهر بگیری؟ از صبح تا شبش کن ولی بزن برای نهار و شام تعطیل میباشد. خانوما پرچما بالا
MONA MANKAN: شام دعوتشون کن نون پنیر بذار جلوشون بگو ما شام سبک میخوریم.
ABJI JOON: نون پنیر که خوبه. من میگم دست پخت خودتو بخورند میرند دیگه نمیان.
Koohe tajrobe: این حرفها چیه؟ اتفاقا بهترین غذاها رو جلوشون بذار تا تو رودروایستی بیافتن. اگه باهاشون خودمونی باشی میشی عضو خونواده ولی وقتی که خیلی رسمی باهاشون بودی میشن مهمون سالی یک بار.
Elnaz: هر موقع شوهرت خواست یک نفر از خونوادشو دعوت کنه تو ده نفر از خونوادهات رو بکش وسط. انقدر زیاد کن چیزی نگه. البته اینو علم ثابت نکرده فعلا در حد فرضیه است.
Davood: باور کن مادرشوهر فقط واسه چزوندن نیستا، آپشنهای دیگهای هم داره.
Ramal tomam: یک معجون درست کن با پوست پیاز نشسته، بال مگس ترانسیلوانیایی، پشکل گوزن برازجان، بعد قرمه سبزی درست کن توی قل چهل و سوم معجون رو بریز توش. بعد مادرشوهرت رو در شبی که ماه کامله دعوت کن بده بخوره دیگه نمیاد.
Oskol tamam: آخه این بیچاره پوست پیاز از کجا پیدا کنه توی این گرونی پیاز؟
در جستجوي عشق: تو شوهر پیدا کردی؟ شوهر واقعی؟ کجا؟
شوهرت: نگاه کن تو رو خدا. من میگم تو این چیزا رو از کجا یاد میگیری؟ نگو اتاق فکر داری ...
#محمد_حسین_علیان
#ازدواج
#طلاق
#تفاهم
@tanzac
نامهای به خُدِ خودا
خودایا من خیلی شما را دوست دارم. مامانم میگوید فقط خُد خودا میتواند مشکل ما را حل کنه. خودایا توروخودا مشکل ما رو حل کن. باشه؟ توروخودا! آها راستی صبر کن اول مشکلم رو همش رو بگم. چون یه بار دعا کردم دیگه خواهرم پیپی نکنه تو شلوارش ولی اون شب خونه رو به گند کشید. مامانم میگه خدا واسش مهم نیس ما چی میخوایم! ولی مامانم واسش مهم نیس من چی میخوام. حالا اون گذشته الان مامان و بابای من میخوان از هم اُلاق بگیرن. البته خاله جون میگه اُلاغ نه! نمیدونم چی! حالا مهم نیست اُلاغ یا چُلاغ یا هرچی، همونی که یعنی هرکدوم بره یه خونه برا خودش زندگی کنه. من نمیخام اینا از هم اُلاغ بگیرن. تازه نمیخوام هم هی با هم دعوا کنن. خودا جون، جون مامانت نامه من رو بخون. من هم عوضش قول میدم دیگه وقتی مامان جون نماز میخونه از اون کارا که هی میگه اللهاکبر نکنم. دوستت دارم البته اگه دعام رو مسجواب کنی.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#طلاق
#ازدواج
#تفاهم
@tanzac
من یه لبخند زدم و گفتم: «البته دور از جون مادرشون. منظور شوهر عمهام اینه که یکم گرون نیست؟» پدر دختره یه سیب برداشت و گفت: «اولا که سیب هم میوه خداست شما چه اصراری داری موز بخوری؟ شمردم تا حالا سه تا موز خوردی دله. ثانیا من خانمم رو تو بارداری خیلی تقویت کردم. یعنی اینقدر که من شیردهی خانمم رو تقویت کردم ... » یکهو شوهر عمهام ادامه داد: «اگر ایران گاوهاش رو تقویت میکرد الان اقتصاد لبنیات دنیا دستش بود.» که اینجا دیگه بابای دختره عصبانی شد و همهمون رو به شکل نیمه محترمانه بیرون کرد. درسته شوهرعمم با مفهومی به نام "شعور" آشنا نیست ولی خوب شد به هم خورد. خیلی سختگیر بودن. والا.
#علی_بهاری
#طلاق
#ازدواج
#تفاهم
@tanzac
نیمه ی دوم بحث در مورد من بود. انتظار خونه و ماشین نداشتن، میگفتن همین که یه بیمه عمر که حداقل ده سال ازش گذشته باشه و اگه بمیری برسه به دختر ما داشته باشی، یه حقوق کارمندی بخور و نمیر که بعد از مرگ برای همسرت بمونه و دو دانگ از خونه ی بابات که اگه مُردی دخترمون یه جا داشته باشه و این هفت تا سکه و شیربها به صورت نقدی بدی که ما باهاش جهاز رو بخریم کافیه...
بعد از صرف چای بین دو نیمه و در همون لحظات اول نیمه ی دوم، ما حال و هوای تیم مالدیو بعد از مسابقه با ایران رو داشتیم. سه تا گل ابتدایی هم توی ویدئوچک آفساید اعلام شده بود. برای همین با دستانی به درازای بهتاش فریبا برگشتیم خونه و انگار نه انگار که اون شب رفتیم خواستگاری.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#طلاق
#ازدواج
#تفاهم
@tanzac
من بی اختیار منفجر شدم از خنده! زنه گفت: وا! من کی گفتم پوستم کدر میشه؟ گفتم پوستم خراب میشه. شوهره گفت: چه فرقی می کنه؟ حالا کِی پوستتون خراب نمیشه خانوم؟ زنه گفت: نمی دونم شاید 6-5 سال دیگه. باید با دکتر پوستم مشورت کنم. من دوباره بی اختیار زدم زیر خنده! شوهره بهم گفت: می بینی تو رو خدا؟ شااااید پنج شیش سال دیگه اونم تازه باید با دکتر پوستش مشورت کنه!
خلاصه دیدم این زنه از خر شیطون پایین بیا نیست که نیست. زنگ زدم به دوستم گفتم: حاجی زودتر برگرد این مرده معطله. اگه شاهدم خواستی خودم هستم چون عاقل و عادل و به شدت بالغم!
#محمدحسين_فیض_اخلاقی
#طلاق
#ازدواج
#تفاهم
@tanzac