داستان مترسک
🔷روزگاری که احدی از فرمان ایالات متحده در محفل سران ممالک سر باز نمیزد. حُکّام طابعِ حُکم او و سلاطین پاچهبوس و چاکر او بودند. و این نبود جز پس از دبلیو دبلیو آی آی.
🔸(نترسید! کسی وسط نوشتن آدرس اینترنتی با دستهبیل توی سر من نزد. دارم نام خلاصه شده جنگ جهانی دوم را به اَنگِفارسی تایپ میکنم! قبلا پارسی زبانان فینگیلیش تایپ مینمودند و اکنون ما آمریکاییها انگِفارسی...)
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#آمریکا
🔹متن کامل را در ویرگول بخوانید
@tanzac
🔹ساختمان ایران ١
🔸فکر و ذکرم فقط پی انتخابات پیش رو بود و خستگی رو از یادم برده بود. خیالپردازی میکردم که باید موقع تبلیغات انتخاباتی مدیرای ساختمون ازشون مطالبات به حق داشته باشم.
🔸باید توی جلسات عمومی بهشون در مورد بوی بد جوراب همسایهمون بگم. البته اینو باید توی جلسهی خصوصی میگفتم. به کسی هم که فقط این ایام یادش میافته با ما سلام و احوالپرسی کنه نباید رأی بدم.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
🈁متن کامل در سایت ویرگول
@tanzac
طنزک
🔹ساختمان ایران ١ 🔸فکر و ذکرم فقط پی انتخابات پیش رو بود و خستگی رو از یادم برده بود. خیالپردازی می
🔹ساختمان ایران ٢
🔸اختلاف عقاید ساکنین ساختمان ایران
▪️ساختمانی که ما توش زندگی میکنیم اسمش ایرانه. یه آپارتمان با انواع عقاید و مذاهب. برای همین مدیریتش کار سختیه. واحد بغلی ما روضه هفتگیشون تعطیل نمیشه. واحد روبهروییشون هم پارتی و جشنهای شبونهشون قضا نمیشه! یه طبقه درخت کریسمس میبینی که گوزنِ بابانوئل داره برگاشو میخوره. طبقهی بعدی هم قرمز یلداییه. حالا نمیدونی باید عین دونههای انار دسته به دسته و با نظم و ترتیب یک جا بشینی. یا عین دونههای هندونه با شلوار کردی مشکی پاتو دراز کنی. طبقهی ما هم که تم مشکی دائمی داره. گاهی هیئتیها استفاده میکنن، گاهی هم بچههای محفلِ پارتی.
ادامه در فرسته بعد 👇👇
@tanzac
🔸خلاصه اهالی همهی این واحدها با تمام تفاوتهاشون کنار هم زندگی میکنن. مدیر ساختمون هم بدون توجه به این تفاوتها فقط شارژ ماهانهشو رو میگیره. اما مشکل از اونجایی شروع شد که یکی از اهالی طبقه سوم مدیر شد. بعدشم احساس کرد باید تم کریسمس طبقه خودشون رو برای همه طبقهها اجرا کنه. چشمتون روز بد نبینه. یه طبقه شاخ گوزنا رو صاف کردن. خود بابانوئل رو هم سیاه کردن و دف دادن دستش تا «ارباب خودم بز بز قندی» بخونه! جاتون خالی طبقهی ما هم گوزنای بابانوئل رو برای شام هیئت قربونی کردن.
🔹این شد که تصمیم گرفتم خودم نامزد بشم و مدیر ساختمون ایران بشم. اما از بد ماجرا همه میگفتن نمیخوان رأی بدن. اصلا مدیریت ساختمون رو به رسمیت نمیشناختن. طبقهی سوم میگفتن پول شارژ ماهیانهی ما خرج گوزن و کاج طبقات دیگه شده پس دیگه رأی نمیدیم. طبقهی خودمون ترسیده بودن مدیر بعدی پول گوزنا رو ازشون بگیره. فقط یکی از طبقات رأی میدادن، اونا هم میگفتن اگه نتیجه اونی که ما گفتیم نشد، نتیجه رو قبول نداریم.
🔸من هم تبلیغات چهره به چهره رو شروع کردم. البته با حساب این طبقاتی که من دیدم، اگه فقط واحد خودمون هم بهم رأی میدادن من مدیر میشدم. خوب هم بود. هزینه تبلیغاتم رو میذاشتم برای وقتی مدیر شدم. اون موقع همه هزینه رو برای چسپوندن پوستر کسب و کارِ مُرده شوری خودم و کندن پوستر بقیه میکردم.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
طنزک
🔹ساختمان ایران ٢ 🔸اختلاف عقاید ساکنین ساختمان ایران ▪️ساختمانی که ما توش زندگی میکنیم اسمش ایرانه
🔹ساختمان ایران٣
📍 ایرانو به کی بسپاریم؟
🔸 روز رأیگیری برای انتخاب مدیر ساختمان ایران نزدیک میشد. من که نامزد مدیریت شده بودم بیشتر از بقیه استرس داشتم. انگار که خانومم را با کارت عابربانکی که پیامکش فعال نیست، توی پاساژ تنها گذاشته باشم. چون دورهی قبل انتخابات شنیده بودم اعتماد به نفس همهچیز است. اما نتایج که آمد متوجه شدم یک مقدار تبلیغات هم لازم بوده است.
ادامه در پیام بعد ...
@tanzac
🔹البته نگران تبلیغات رقیبها نبودم. بیشتر نگران شامی بودم که به در و همسایه میدادند. وگرنه یکیشان انگار خواب مانده و دماغش به تنهایی به آتلیه رفته. یکی دیگر اسمش گرگعلی و فامیلش گداخان بود. کسی به اینها رأی نمیدهد. این که ایدههای خوبی برای آیندهی ساختمان دارند کافی نیست. مدیر ساختمان باید خوشکل و خوشنام هم باشد.
🔸نگرانی من از این بابت بود که اهالی ساختمان ممکن بود گول سابقه و مدرک تحصیلی مرتبط را خورده و این اشخاص اشتباهی را انتخاب کنند. پس گفتوگوی چهرهبهچهره را از طبقه پایین که پدرخانمم آنجا ساکن است، شروع کردم. البته خانمم معتقد بود، طبقه پایینیها من را که دامادشان هستم ول نمیکنند و به دیگری رأی بدهند. این حرف درستی بود اما مقداری به آن شک داشتم. چون بودند رقیبایی که از طبقه پایین نامزد شده بودند.
📍برای شام به منزل پدرخانمم رفتیم که هم تبلیغ کنم و هم یک وعده غذا از مخارج ماهانه منزل کم بشود. سرِ سفره داشتم فکر میکردم که چطور بحث را شروع کنم و به صحبتهای مادرزنم گوش میکردم. بحث تفکیک زباله بود. پدرخانمم که دید دست به غذا نزدم گفت: «پسرم، مشکلی پیش اومده؟» وقتی گفتم نه، پدرخانمم بشقاب مرا برداشت و سهم من را هم خورد. بخش اول نقشه با شکست مواجه شده بود. پس تمرکز رو گذاشتم روی رأی.
🔸گفتم: «اگه من رأی بیارم همه ساختمون رو مثل خونهی خودم تمیز میکنم. در اولین قدم هم زبالهها رو تفکیک میکنم.» پدرخانومم هم در حال خوردن غذای من گفت: «خیلی خوبه پسرم. ما قبلا زبالهها رو میبردیم سر کوچه، از این به بعد میریزیم خونهی شما. نزدیکتر هم هست.» نمیدانستم این تعریف بود یا تخریب! ولی فکر کنم این جمله در کنار دامادی من، رأی این طبقه را مال من خواهد کرد.
🔷بعد از آن به طبقهی بالا رفتم. باجناقم کلا آدم تنبلی است و خانهی خودش راه هم مرتب نمیکند، چه برسد به راهرو. پس به او وعده دادم که «اگه مدیر شدم دستور میدهم کسی به تمیزی راهرو گیر نده. زبالهها را هم بدون تفکیک از شیشه پرت کن پایین!» روی نقطهی حساسی دست گذاشته بودم و فکر میکردم این رأی دیگر مال خودم است. اما باجناقم با نامردی گفت: «شرمنده، کاندیدای قبلی گفت: میاد ظرفامونو میشوره!»
🔸درست است که من وعدهی دروغ میدادم ولی حداقل وعدهام شدنی بود. دیدم سه-هیچ عقب افتادم. پس دست به یه تاکتیک ناجوانمردانه زدم و گفتم: «ببین! من پدرخانوممون رو راضی میکنم تو زن دوم بگیری. هم ظرف بشوره و هم راهرو رو تمیز کنه.» بعد هم که برق چشمهای باجناقم را دیدم، همان موقع هم گوشی را در آوردم و با پدر خانمم در این مورد صحبت کردم. داشتم قول موافق را میگرفتم اما در همین حین پدرخانمم از کنار ما رد شد و وارد خانهی باجناقم شد.
▪️متأسفانه رأی و اعتماد باجناق باهم از دست رفت، ولی خدا را شکر پدرخانمم فکر کرده بود باجناقم قرار است زبالهها را تفکیک کند.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
طنزک
🔹ساختمان ایران٣ 📍 ایرانو به کی بسپاریم؟ 🔸 روز رأیگیری برای انتخاب مدیر ساختمان ایران نزدیک میشد
🔺ساختمان ایران۴
🔻به خاطر مصالح طبقه!
🔹صبح با دیدن تبلیغات باجناقم از خواب بیدار شدم. روز انتخابات از آنچه فکر میکردم به من نزدیکتر بود. انتخابات مدیر ساختمان ایران را میگویم. همین ساختمانی که ما در آن زندگی میکنیم. ظاهرا بقیه کسایی که کاندید شده بودن شروع به تبلیغات گسترده کرده بودند. فقط من بودم که عقب ماندهام. همهی اینها را از آنجا فهمیدم که عیال با زدن کاغذ تبلیغات باجناقم توی صورتم، بیدارم کرد. واقعا اگر آدم بخواهد با توجه به این تبلیغات رأی بدهد گمراه میشود. هرکس بیشتر پول دارد بیشتر تبلیغات میکند.
🔹ادامه در نويسهی بعد...
@tanzac
🔹شاید بهتر بود به باجناقم پیشنهاد ائتلاف میدادم. اما نه! توی دبیرستان این ایده جواب نداده بود. یکبار رقیبم به دادههای آماری من توجه نکرد و کنار نرفت. میگفت: «جامعه آماری باید بچههای مدرسه باشن، نه خونوادت!».
🔻یکبار دیگر هم که قبول کرد و کنار رفت؛ انتخابات باطل شد. چون همه فکر میکردند من رقیب را به زور فرستادهام که انصراف بدهد. مشکل رأیدهندگان این بود که تحقیق نمیکردند. در صورتی که من اصلا کاری نکرده بودم. قلدر کلاس این کار را کرده بود. بعدش هم که قلدرخان فهمید ساندویچی که به او دادم، مال همان رقیبم بوده کاری کرد که انتخابات باطل شود. امان از دست این جناحبازیها.
🔸رقیبهراسی هم کار درستی نبود. اصلا انسانی نیست که کسی به خاطر مدیریت یک ساختمان پشت سر باجناقش حرف بزند. حتی ممکن است خدای ناکرده به گوشش برسد و کار از رفاقت و رقابت به دشمنی و کینه برسد. نه! مال دنیا ارزشش را ندارد. هفتهی بعد هم منزلشان دعوت به کباب بره هستیم. اصلا کار درستی نیست. ولی خب برای باقی رقبا همین کار را باید بکنم. امشب حتما با ماژیک روی تبلیغاتشان فحش و تهمت مینویسم. در همین فکرها غرق بودم و با چندتا از تبلیغات باجناقم، شیشه رو تمیز میکردم که فکری در ذهنم جرقه زد.
🔹میشد تبلیغات رو به صورت لیستی انجام داد. مسلم است که هزینهی چاپ یک لیست سینفره خیلی کمتر از سیتا تبلیغ هزینه داره. فقط باید یک نفر که بخواهد تبلیغ کند را پیدا کنم و از او بخواهم با توجه به مصالح اقتصادی، جای تبلیغات فردی، تبلیغات لیستی انجام بدهد. فقط سه مشکل وجود داشت. اول این که توی ساختمان ایران، ما معمولا اهل کار جمعی نیستیم. مشکل دوم این بود که لیستی رأی دادن دیگر خیلی قدیمی شده و به نوعی توهین به شعور رأی دهندههاست. مثل این که من بگویم: «پسرم شما تشخيص نمیدی. بذار من برات تعین تکلیف کنم.» مشکل سوم هم این که وقتی یک مدیر میخواهیم، لیست کلا معنی نمیدهد.
🔹 تبلیغات باجناقم تمام شد و شیشههای خانه نه. بله دوستان. مشکلات مدیریت که یکیدوتا نیست. طرف را راضی میکنیم که فکر نکن. بدون تحقیق و به خاطر مصالح طبقه، با من ائتلاف کن. به کسی که لیست من گفته رأی بده. تهش هم به خاطر قوانین بد ساختمان، نمیتوانند به همهی لیست رأی بدهند. آسمان به زمین میآمد سی مدیر میداشتیم؟
🔻من بروم چند تبلیغات دیگر از باقی رقبا برای پاک کردن شیشه جمع کنم.
🔹 ادامه دارد...
#انتخابات
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
@tanzac
طنزک
🔺ساختمان ایران۴ 🔻به خاطر مصالح طبقه! 🔹صبح با دیدن تبلیغات باجناقم از خواب بیدار شدم. روز انتخابات
🔹ساختمان ایران ۵
📍مهندسی انتخابات
🔸هر روز انتخابات مدیریت ساختمان ایران نزدیک میشد و من واقعا نمیدانستم چطور تبلیغ کنم که رأی بیاورم. خرج کردن را که همه بلد هستند. من هم میتوانم با شام دادن و وعدهی هر رأی یک میلیون تومان رأی جمع کنم. اما مرد آن است که با محبوبیت خودش رأی جمع کند نه پولش. اصلا هم بحث پولش نیست. چون اصلا پولی ندارم که بخواهد بحثش باشد.
🔸شعار من در انتخابات صداقت و عدالت و نظافت و این حرفهاست. اینها هم که خدا را شکر، مفت است. البته خودم میدانم که زیاد شعاری نباید حرف زد. حواسم هست. برای همین به حاجصیفالله که میخواست نامزد شود، بدون صداقت گفتم ثبت نام هفتهی بعد است. آن بندهی خدا هم باور کرد.
▪️ادامه در نویسه بعد...
🔹ولی زیاد فایده ندارد. اینها برای منی که فقط دم انتخابات با همسایهها حرف میزنم رأی بشو نیست. آخر کار هم باید دست به جیب بشوم و چند کارگر برای منزل بیاورم. تا روز انتخابات با شعار عدالت برایشان حق رأی بگیم. به نظافت هم فکر خواهم کرد تا از آنها هم رأی در بیاورم.
🔸در اخبار یک چیزی شنیدهام به نام مهندسی انتخابات. البته زیاد نشنیدم چون «پس از باران» شروع شد و همسرجان دوست ندارند دیالوگی از فیلم جا بماند. خواهرزادهام سال گذشته رشتهی مهندسی عمران قبول شد. هنوز درسش تمام نشده اما اگر قبول کند انتخابات ساختمان ما را مهندسی کند خوب خواهد بود.
🔹پیشنهاد تغییرات در حوزهی انتخابیه را به مسئولین داده بودم و جواب نداده بود. اما اگر میشد اهالی ساختمان شقایق هم با ما رأی بدهند خیلی خوب میشد. عموی من و ده پسرش در آن ساختمان زندگی میکند و با احتساب مهمانیهایی که سر ما خراب میشوند اهالی ساختمان ایران محسوب میشدند. ولی حیف این پیشنهاد رد شد. همین تصمیمات غلط مشارکت را پایین میآورد. تقصیر من است که میخواستم میزان مشارکت در انتخابات بالا برود.
🔸تازه میفهمم نامزد انتخابات شدن هم کار سختی است. این دموکراسی لعنتی اصلا به درد ما ایرانیها نمیخورد. خود من آنقدر درگیر انتخابات شدهام که به بعدش فکر نکرده ام. البته مسئولیت مدیریت ساختمان که کار آنچنانیای ندارد. بیشتر منظورم این است که اگر انتخابات درست برگزار نشد. یعنی اسم من از صندوق در نیامد چه باید بکنم.
🔹 شاید چند برگه اضافی در جیبم پنهان کردم و موقع رأیگیری در صندوق انداختم. بدیاش این است که ممکن است تعداد آرا از افراد ساختمان بیشتر بشود. اما چاره چیست؟ به خاطر مصالح ساختمان ایران باید این کار را بکنم. شاید هم به پسرم بگویم روز انتخابات همان دور و بر باشد و برای آنها که سواد ندارند بنویسید.
🔸واقعا دیگر نمیدانم. آیا میشود بدون مسئول رأیگيری بودن، مدیر ساختمان شد یا نه؟ فکر میکردم نامزد شدن برای انتخابات آسانتر از این حرفها باشد. اگر برای بیزینس مردهشوری خودم اینقدر فکر میکردم، امروز داشتم با شاهزاده چارلز و جو بایدن بر سر قیمت کفن و دفنشان مذاکره میکردم. ولی متاسفانه شوق به خدمت به ساختمان ایران اجازه نمیدهد.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
دبه فرهنگی | در جشنواره فجر چه میگذرد؟
🔹ساعت ۱۰ صبح است. اولین بازیگر با کلی خدم و حشم وارد سالن میشود. شلوار گشاد مشکی مجهز به هفت خشتک به پا دارد و یک کت فاستونی سفید را به تن کرده است. پای راستش بوت قهوهای زنانه و پای چپ دمپایی حمام - دستشویی آبی. کلاه ورزشی آدیداس هم سرش گذاشته است. همه خبرنگاران عکس میگیرند. یک جوان فریاد میزند: «عاشق سلیقتم!»
🔸ساعت ۱۱ است. همه کلافه از این که شخصیت دیگری به اینجا نیامده تا این که سر و کله یکی از بازیگران زن پیدا میشود. ملافهای سفید با گلهای سبز لجنی پوشیده و از حوله آبی به عنوان روسری استفاده کرده است. کفش استوکدار نایک به پا دارد و کمربند وزنهبرداری به کمرش بسته است. کیفدستیاش هم، کیسه خالی برنج هندی است.
🔹بعد از ظهر ساعت ۳، سر و کله یکی از خوانندگان مشهور پیدا میشود. دبه خالی خیارشور را به جای بطری آبمعدنی دست گرفته و گاهی از آن مینوشد. نیمتنه بالا را با کیسه زباله مشکی پوشانده و برای نیم تنه پایین از کاغذ روزنامه دیواری استفاده کرده است. ناخنهای دست چپ را هم لاک آبی نفتی زده.
🔸ساعت ۵ بعد از ظهر، یکی از سیمرغداران دوره قبل سر میرسد. کت و شلواری مشکی، زیبا و شکیل پوشیده است. کفشهای مشکی واکسزده، بوی ادکلن فرانسوی و برق ساعت مچیاش باید توجه هر کسی را به خود جلب کند، اما نمیکند. هیچ کس سرش را هم بالا نمیآورد. بازیگر چند قدمی این طرف و آن طرف میرود، اما خبری نمیشود. ابروهایش را به هم گره میزند و دمق و پکر از پردیس خارج میشود.
🔹ساعتی بعد برمیگردد. سر تا پایش را با کفن پوشانده و کفش و جوراب هم به پا ندارد. نمیتواند عادی راه برود؛ مثل گنجشک، جفت پا کوتاه میپرد. همه تعجب میکنند و به سویش میدوند! یکی سلفی میگیرد و دیگری صورتش را میبوسد. فشار جمعیت به حدی بالاست که کفنش پاره میشود. در آن شلوغی زیر گوشش میگویم: «زیر کفنت چیزی پوشیدی؟» در شرایطی که یکی لپ چپش را میکشد و دیگری گونه راستش را میبوسد فریاد میزند: «نه. میخواستم طبیعی به نظر بیاد!»
▪️عرق سرد روی پیشانیام مینشیند. ما در آستانه یک آبروریزی تاریخی و افتضاح فرهنگی هستیم. فریاد میزنم: «مراقب باشید. لباس اول و آخرش کفنه!» همه فاصله میگیرند و او هم از ترس بیآبرویی، با پرشهای جفتپایی گنجشکیاش از پردیس خارج میشود.
#جشنواره_فجر
#سلبریتی
#علی_بهاری
@tanzac