خاطرات بابام، محاله یادم بره
🔹بالاخره ماشین راه افتاد. بعد از شصت بار چک کردن بنزین و آب و روغن و کولر و فنرِ درِ داشبورد، بالاخره بابا که از ساعت ۶ صبح همه را بیدار کرده بود، ساعت ۱۰ به حرکت تن داد. ماشین که به سر کوچه رسید زد بغل و گفت: «سفر بیصدقه مثل پلوی بدون روغنه» خیلی ربط مثالش را نفهمیدم ولی پیاده شد و هزار تومان داخل صندوق انداخت. موقع سوار شدن شنیدم زیر لب گفت: «خدایا همون طور که من از خیر این هزار تومنی گذشتم تو هم از خیر اون بلایی که میخواد سر ما بیاد بگذر» دعاهای بابا مال قبل از تحریم نفتی و بانکی بود. دوباره راه افتادیم.
🔸به سر چهار راه که رسید از فرصت پنج دقیقهای چراغ قرمز استفاده کرد و از ماشین پیاده شد. کنار صندوق صدقات رفت و یک اسکناس هزار تومانی دیگر داخلش انداخت. این بار موقع سوار شدن چشمانش اشکآلود بود. معلوم شد موقع انداختن، بدجور سیمش وصل شده بود. وقتی سوار شد گفتم: «بابا! اون جا یه بار پول دادی. این دیگه چی بود؟» گفت: «اون واسه دم خونه تا اینجا بود. این واسه اینجا تا ورودی جاده است» گفتم: «خوب تا به شمال برسیم سه دونگ خونه رو از دست دادیم که» گفت: «صدقه مال رو زیاد میکنه. لطف کن تا کسی ازت چیزی نپرسیده حرف نزن.» به حرکت ادامه دادیم. داشتیم کمکم از شهر خارج میشدیم که یکهو مامان گفت: «ای وای! سیروس برگرد.» بابام گفت: «چی شده اکرم؟» گفت: «زیر گاز رو روشن گذاشتم. تا برگردیم کتری ذوب میشه.»
🔹بابا با عصبانیت و بدبختی دور زد و با سرعت به طرف آپارتمانمان تاخت. بین مسیر، زیر لب میگفت: «مگه نمیگن صدقه هفتاد بلا رو دفع میکنه. پس چرا این جور شد؟» یکهو آبجی مریم گفت: «بابا این که بلا نیست. تازه مگه نمیگن هر چه از دوست رسد نیکوست. خوب مامان هم عشق شماست دیگه!» که یکهو بابام گفت: «ساکت باش وروجک! هی سکوت میکنم هر چی دلش میخواد میگه. لابد بعدش هم میخواد بگه قضیه لکلکها چیه!» مامانم لب گزید، بابا را به آرامش دعوت کرد و گفت: «اصلا همهاش تقصیر منه. شما دعوا نکنید.» تا ساختمانمان دیگر کسی چیزی نگفت.
🔸وارد خانه شدیم. همه دویدند سمت آشپزخانه و من آرام فقط نگاهشان میکردم. گاز خاموش بود. مامان پرسید: «بهنام! تو خاموش کردی اینو؟» همین طور که داشتم پیامهای تلگرام را چک میکردم و سرم پایین بود گفتم: «آره … اوف … استیکرو!» یکهو بابام گفت: «پس چرا تو مسیر هیچی نگفتی؟» گفتم: «خودتون گفتید تا کسی چیزی ازت نپرسیده حرف نزن.» بابام با عصبانیت پارچ شیشهای خالی را برداشت و به دیوار گچی روبروی ورودی آشپزخانه کوبید. بلافاصله لیوانِ همان پارچ را هم به سرنوشتی مشابه دچار کرد. تکههای پارچ و لیوان روی فرش سورمهای دم آشپزخانه پخش شد. همه چند ثانیه ساکت شدند. پدرم گفت: «استغفر الله. حیف که قسم خوردم دیگه عصبانی نشم و الا میدونستم چی کار کنم» مادرم فریاد زد: «چی کار کردی سیروس؟ این هدیه آبجی مهوش بود.» یکهو پدرم با چشمهای گردشده پرسید: «دیگه جلوی چشمام که نباید بگی. این رو زنداداش راضیه واسه خونه نوییمون آورده بود.» مامانم جواب داد: «چرا زور میگی؟ زنداداش که اصلا اون موقع با ما قهر بودن. سر ختنهسورون پسرش، بهنام کرونا گرفته بود و نرفتیم. اونهام لج کردن خونه نویی نیاوردن» که بابا دوباره مخالفت کرد و شروع کرد به آوردن شاهد.
🔹در همین فاصله من فرصت را غنیمت شمردم و رفتم دستشویی. بابا و مامان همچنان داشتند بحث میکردند. مریم هم گاهی به طرفداری از مامان ظاهر میشد و گاهی پشت بابا درمیآمد. وقتی کارم تمام شد، دیدم آب قطع است. انگار بابا داشت با خاکانداز تکههای پارچ شیشهای را از روی زمین جمع میکرد. از صداها فهمیدم بابا دستش به گلدان خورد و آن هم روی سرامیک آپارتمان افتاد و شکست. همان لحظه فریاد زدم: «بابا آب قطعه» بابا فکر کرد دارم عملکرد او را زیر سوال میبرم. چند ثانیه بعد با مشت به در دستشویی کوبید و گفت: «بچه جون تو بالاخره بیرون میایی. تیکه بزرگت اون انگشت دستته که لیبل گوشیتو ساییده» داد زدم: «نه بابا به جون مامان منظور بدی نداشتم. شما قبل سفر شیر آب رو بستی. یادتون رفته؟» گفت: «جون مامانتو اونجا قسم نخور بیتربیت. خودم یادمه. صبر کن وصل کنم تا خونه رو به نجاست نکشیدی.» آب را وصل کرد و چند ثانیه بعد بیرون آمدم.
متن کامل را اینجا بخوانید:
http://dtnz.ir/?p=320224
#خانواده #سبک_زندگی #پدر #سفر
#علی_بهاری
@tanzac
پارسال (1401) و در اوج شلوغیهای ایران، جام جهانی فوتبال در قطر برگزار شد. برخی هموطنان همیشه در صحنه هم به سفر، قطر کردند تا از نزدیک تیم ملی فوتبال رو تشویق کنند. یکیشون بعد از برگشت یه کتاب نوشته و اسمش رو گذاشته: «آن شب در دوحه» ایشالا آخر امشب یه یادداشت طنز درباره این کتاب منتشر میشه. جایی نرید😊
@tanzac
آن شب در دوحه، آن شب در قم
🔹به تازگی کتاب «آن شب در دوحه» دکتر محمدحسن یادگاری را خواندم. سفرنامه تحلیلی او به جام جهانی قطر. نمیدانم با هزینه شخصی رفته یا از این دوستانی بود که از سفره انقلاب برداشتند و خدمت رساندند. به هر حال کتاب ارزشمندی نوشته که خواندنی است. هر چند جا داشت تحلیلهای تکراریاش را کمتر کند و بیشتر به روایت بپردازد.
🔸بعد از آش و لاش شدن تیم ملی مقابل انگلستان در جام جهانی 2022 مردد بودم که اصلا بازی با ولز را ببینم یا نه. شرایط عجیبی حاکم بود. فیلمهای مجازی نشان میداد که چطور در برخی محلات تهران، با هر گل انگلیس فریاد شادی عدهای بلند میشود. بعد از بازی هم برخی وطنپرستانِ مخالف روسیه و چین که از دخالت این دو کشور در امور داخلی ما عصبانیاند، با پرچم انگلستان دور افتخار و شادی زدند؛ همان کشوری که از ابتدای تشکیلش چشم طمع به هیچ خاک و پرچمی نداشته است. ممکن است بخواهید به اشغال هندوستان اشاره کنید. اشتباه میکنید. اشغال هند کار داماد گاندی بود. سر مهریه با مهاتما به اختلاف خورد و در اعتراض به چشمتنگی او، خاک هندوستان را به توبره کشید. گاندی فکر کرده بود چون داماد پولدار گیر آورده است میتواند ملحفه را کنار بگذارد و با پول مهریه یک دست کت و شلوار نو بخرد. دامادش هم گفت: «فلفل سیاه»
🔹قحطی ایران هم هیچ ربطی به انگلستان نداشت. اصرار مردم به استفاده مکرر از بربری کنجدی برشته، موجب کمبود آرد و در نهایت قحطی شد. متاسفانه بیجنبگی مردم در بربریخوری تا جایی ادامه یافت که چند میلیون ایرانی در اثر گرسنگی از دنیا رفتند و باز هم زندهها دست از سنت بربریخوری برنداشتند. حتی مواردی پیش آمد که طرف داشت از دنیا میرفت و همسایه داشت بربری تو ماست میزد و در واکنش به غش کردن همسایه میگفت: «دلت نخواد؟» غرض این که دور افتخار زدن با پرچم کشور دوست و خوشنیت انگلستان توجیهات تاریخی هم دارد.
🔸بازی با ولز، عصر جمعه بود و پایان بازی با غروب جمعه همزمان میشد. سالهاست غروب جمعه برای من یادآور دعای سمات است که شنیدنش جز برای عارفان و خداشناسان، چندان شادیآفرین نیست. به ویژه آن که پس از آن باید به فکر صبح شنبه بیفتند. یعنی طرف تا قبل از پخش دعای سمات، مثل رامبد جوان بالا و پایین میپرد و بعد از آن فاز ساره بیات برمیدارد.
🔹بازیکنان داشتند وارد زمین میشدند. به خلاف بازی قبل که سرود نمیخوانند در این بازی طوری سرود را تکرار میکردند که انگار لحظاتی دیگر قرار است در راه میهن به درجه رفیع شهادت برسند. تسبیح به دست نشستم روبروی تلویزیون و لعن دشمنان اهل بیت را آغاز کردم. سالهاست معتقدم لعن اگر بیش از صلوات موثر نباشد کمی از آن ندارد. لحظات پراسترس بازی را از این ور هال به آن طرفش میرفتم. گاهی مثل دیوانهها عربده میکشیدم و گاهی با دست تهمانده موی سرم را میکندم تا جنگل موهای کمپشتم بیش از پیش با کویر همزادپنداری کند. بازی به نفع ما پیش میرفت. بچهها روی بازی سوار بودند. اگر چه هر فرصتی که از دست میدادند، هزاران افسوس و فحش از طرف مخالف و هوادار نصیبشان میشد اما باز سر حال بودند و به اعتلای پرچم فکر میکردند. پرچم، همان پارچه چندرنگی است که برای مردم همه کشورها نماد اتحاد است و در این جام جهانی برای ما مایه افتراق شده بود. برخی مدل شیر و خورشیدش را به استادیوم آورده بودند و بعضی از نمونه سفید بیرنگش استفاده میکردند و دسته آخر هم از همان پرچم رسمی جمهوری اسلامی ایران. البته حضور گروه اول و دوم در ورزشگاه کمرنگ بود.
🔸همان طور که یادگاری گزارش داده است توافقات پشت پرده جمهوری اسلامی ایران با دولت قطر موجب شده بود شاخک قطریها به هرگونه فعالیت سیاسی شدیدا حساس شود و هیچ گونه تحرکی را برنتابند. ماجرا بر اساس آن چه از منبعی که نامش را فاش کرده شنیدم (کانال اخبار سوریه!) این بود که پس از ناآرامیهای کشور پس از فوت مرحوم مهسا امینی، جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید که عربستان سعودی در این قضایا نقش پررنگی دارد. از این رو تصمیم گرفت عربستان – و احتمالا امارات را – به شیوه نظامی تنبیه کند. قطریها فهمیدند و دواندوان به تهران آمدند و گفتند: «حاجی شما را به تار سیبیل امیرمان بیخیال شوید. چند میلیارد دلار هزینه ما دود میشود. خشکه حساب کنید.» ایران هم مشروط به راه ندادن چند شبکه خبری معاند و جلوگیری از جلوه و جولان حامیان «زن، زندگی، آزادی» پاسخ نظامی را لغو کرد و کنار آمد.
ادامه در فرسته بعد 👇👇👇
@tanzac
🔸همان لحظاتی که من خشمگین و عصبی از این طرف به آن طرف میرفتم و فحش میدادم، یادگاری در ورزشگاه حرص میخورد. طوری که خودش روایت کرده گاهی این قدر برای بازیهای مهم حرص میخورَد و مضطرب میشود که اندامهای حیاتیاش در آستانه آسیبدیدگی قرار میگیرد. دقیقا مانند مسئولان که برای حل مشکلات اقتصادی مردم خواب و خوراک ندارند و عموما بعد از دوره مسئولیت، سایز تغییر میدهند.
🔹بعد از آن که در دقیقه 98 روزبه چشمی با آن شوت به یادماندنی دروازه ولز را باز کرد نفهمیدم چه عربدهای کشیدم. بعد که پدرم تماس گرفت و جویای احوالم شد بهش گفتم: «چیز خاصی نیست. شادی بعد از گل بود.» واژه «زهرمار» را که به کار برد فهمیدم زیادهروی کردهام. بعد از بازی باید میرفتم دنبال همسرم. تا فلکه صفائیه (یکی از میدانهای شلوغ قم) رفتم. جمعیت زیادی آمده بود و پرچم ایران را تکان میدادند. یکی از آهنگهایی که صداوسیما در پیروزی کشتیگیران، فوتبالیستها، جودوکاران، دوندگان، وزنهبرداران و شطرنجبازان پخش میکند با بالاترین صوت داشت پخش میشد. خانمهای چادری داشتند پرچم ایران را تکان میدادند. مردانی با صورتهای ریشدار و بعضا یقههای بسته هم بودند. یکی هم میکروفون به دست گرفته بود و با تصور این که صدای بمش شانه به شانه ابی میزند، با فریاد مدام این پیروزی را تبریک میگفت. یک دفعه پشت بلندگو گفت: «تقدیم به همه مدافعان امنیت».
🔸تعجب کردم. هنوز برخی شهرهای کشور صحنه درگیری و زد و خورد بود. فقط یک بیسلیقگی تمامعیار میتوانست در شبی که ملت دنبال بهانهاند تا زیر پرچم یکرنگ، با هم سرود پیروزی بخوانند با دست گذاشتن روی مهمترین نقطه اختلاف، بهانه وحدت را از میان بردارد. یادگاری هم در کتابش شبیه همین را میگوید. ما عرضه راهاندازی، برگزاری و هدایت شادی اجتماعی نداریم. پایکوبیهایی که گاه میتواند خشم یک ملت را تخلیه کند را حرام میشماریم، صفحه مجازی صادق بوقیها را میبندیم و برای رقصندگان خیابانی پرونده درست میکنیم. انرژی اعتراضی جمع و مانند بشکههای بنزین انبار میشود. یک دفعه یک مهسا امینی از راه میرسد و با مرگش کبریت به جان انبارمان میاندازد. آن گاه آتش گُر میگیرد و اولین چیزی که میسوزد سند یکرنگی و یکدلیمان، پرچم است. خلاصه هر چه که بود بازی با ولز را بردیم و آماده بازی با آمریکا میشدیم.
🔹باز عدهای شروع کردند. میخواستند بازی ساده فوتبال را به رویارویی اسلام و لیبرالیسم تبدیل کنند. لابد اگر تیم ملی شکست بخورد اسلام بازی را به لیبرالیسم واگذار کرده است. دقیقا همین کار را پس از غلبه یزدانی بر تیلور در مسابقات جهانی نروژ هم کردند. یکی از گزارشگران خوشنامِ! سازمان با میکروفون در پیادهرو میچرخید و از مردم درباره انتقام سخت مصاحبه میگرفت. یکی هم نبود بگوید: «داداش چرا موشکها را میریزی روی تشکها؟» اگر چه بعد از افتضاح حذف نابخردانه روسها از عرصههای ورزشی جهان (پس از تجاوز اوکراین به آنها!)، عدهای میگویند ورزش تماما سیاسی است که اگر نبود غربیها به رهبری ایالات متحده چنین نمیکردند اما من عمیقا معتقدم حداقل ما باید در جهت سیاستزدایی از ورزش حرکت کنیم. سیاستورزی غیرضروری جوری با زندگی مردم آمیخته شده که همین امروز در نانوایی سنگکی، وقتی به کیفیت نان اعتراض کردم، سی ثانیه بعد دیدم شاطر عباس دارد به سیاست غلط مقاومت عراق در انهدام بندر حیفای اسرائیل میپردازد. بیخیال نان شدم و تا شهرکِ قدس قم سینهخیز رفتم.
🔸خلاصه شادی ولز در کاممان ماندگار نشد. بازی با امریکا را چنان سیاسی کردیم که هرگونه باخت به شکست محور مقاومت در برابر محور غربی، عربی، عبری تفسیر میشد. کیروش هم آن چنان که باید نتوانست تیم را بچیند و آه اسکوچیچ هم گرفت. حالا کار خیر برای کسی بکنیم و او هم قطرهقطره اشک بریزد و در همان حال برایمان دعا کند کک بدبختیمان هم نمیگزد و میرود در آرشیو تا دستگیر قیامتمان باشد ولی همین که بیچارهای را از روی صندلی مربیگری بلند کردیم و او هم یک آه آرام کشید تیم ملی زیر و رو شد. نتیجه چه شد؟ باخت یک بر صفر مقابل امریکا. بعد از باخت هم سرافرازانه اعلام کردیم: «ورزش ربطی به سیاست ندارد. اگر اینجا یکی خوردیم در منطقه ده تا زدهایم و تازه گل اصلی هنوز مانده است.»
🔹نویسنده آن شب در دوحه دقیقا همینها را میگوید. از موضع یک جوان تحصیلکرده معتقد به انقلاب و البته منتقد سعی میکند دریچهای باز کند که انقلابیها و مخالفان بتوانند یکدیگر را بفهمند و ارتباط بگیرند. نه اینها طرف مقابل را یکسره مشتی مزدور اینترنشنال بدانند نه آنها فکر کنند اینها همزمان با حمله عمر خطاب به ایران آمدهاند. ایران برای همه ماست؛ امید که به این درک برسیم.
▪️همین یادداشت در سایت دفتر طنز حوزه هنری
#علی_بهاری #محمدحسن_یادگاری #جام_جهانی #قطر #زن_زندگی_آزادی
#tanzac
تو مسجد جمکران، بعد از نماز امام زمان، رفتم سجده و ظهور آقا رو از خدا خواستم. بلند که شدم، یه پیرمرد هفتاد ساله اومد کنارم و گفت: «قبول باشه حاجآقا. یه سوال داشتم.» با لبخند بهش گفتم: «قبول حق باشه پدر جان. در خدمتم» پرسید: «ضریح امام زمان کجاست؟» تا حرم سینهخیز رفتم!
#علی_بهاری #جهان_منجی_میخواهد #نیمه_شعبان
@tanzac
بانکداری مهدوی
تو دولت امام زمان هر صنفی مسئولیت و کارویژه خودش رو داره. همه رو که نمیشه به یه چوق روند. مثلا مدیران بانکها حتما به سختی بازرسی میشن. اگه یه موقع خدایی ناکرده زیرآبی رفته باشند و وامی این ور و اون ور کرده باشند یا مثلا ملت رو سنگ قلاب کرده باشند باید برن اداره کل بازرسی مکه. اگه پاک باشند که هیچی دوباره مشغول کار میشن اما اگه حقهبازی کرده باشند باید از بانک و اقتصاد بیان بیرون و برن تو دامداری، کود جمع کنند واسه رونق کشاورزی دولت مهدوی. بله آقا فکر کردی کم الکیه. فکر کردی دولت امام زمان هم مثل این دولتهاست؟ نه خیر از این خبرها نیست. زیرآبی بری حالت رو میگیرن. آهای مدیر بانکی با خودت نگی من که تو این دولت این قدر زبل و توانام ببین تو دولت مهدوی چه قدر قوی و دانام. این حرفها نیستها. فکر نکنی اونجا هم میتونی این جایزه مایزهها رو بذاری ملت رو بکشونی پول بخوابونن تو بانک! آخه مورد داشتیم آقا رئیس بانک بوده با خودش گفته: «مگه با ظهور امام زمان چه اتفاقی میافته؟ همین کاری که داریم میکنیم تو دولت حضرت هم انجام میدیم. فوقش تبلیغاتمون رو عوض میکنیم و میگیم کسانی که در بانک ما سرمایهگذاری کنند به قید قرعه از جوایز زیر بهرهمند خواهند شد:
- کمک هزینه سفر به مسجد سهله
- فیش تبرکی مسجد مقدس جمکران به تعداد اعضای خانواده
- کمک هزینه اقامت در جزیره خضراء به مدت سه ماه
- ده نفر شتر سرخموی
- و ده ها جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر. فراموش نکنید هر پنجاه هزار درهم در هر روز یک امتیاز.
خلاصه ما بانکیها کار خودمون رو بلدیم.»
نه خیر آقاجون! از این خبرها نیست. اون موقع بخواهی ربا بخوری، زمین میخوری.
#علی_بهاری #جهان_منجی_میخواهد #نیمه_شعبان
@tanzac
اصناف دولت مهدوی
🔸داشتم با خودم فکر میکردم صنفهای مختلف وقتی امام زمان بیاد چه کار میکنن و چه تغییراتی واسشون اتفاق میافته. با بازیگرها شروع میکنم. مطمئنم بازیگرها در دوران دولت مهدوی دیگه مجبور نیستند خوانندگی کنند. چون اونهاییشون که واقعا بازیگرند اینقدر پروژه خوب بهشون پیشنهاد میشه که لنگ بلیط این کنسرتهای آبکی نباشند. اونهاییشون هم که فقط با پارتی و پول و خوشگلی اومده باشند باید برن سراغ کارهای دیگه. بالاخره دولت حضرت نیروی خدماتی هم نیاز داره دیگه. البته خداییش دولت امام زمان به پروژههای مسخرهای که بازیگر فصل سه از فصل یک جوونتر شده باشه عمرا بودجه نمیده. افتاد؟ البته دولت آقا دست سلبریتیها رو این قدر باز نمیذاره که هر چی خواستند تبلیغ کنن. مثلا جنس 200 میلیونی رو بیان 50 میلیون تبلیغ کنن و ملت بدبخت هم فریب بخورند حتما پلیس مجازی دولت مهدوی، پایه دوربین میکنه تو آسیتنشون.
🔹صنف دیگهای که حتما واسه ظهور باید خیلی مراقب باشند قصابهاند. البته همهشون نه بعضیهاشون. ولی اونهاییشون که تو این سالها به جای گوشت رون بره، چربی شکم گاو تو پاچه ملت کردند یا مثلا به جای جیگر گوسفند، شش خر به خورد خلق الله دادند، تو دولت حضرت از همون دم خر آویزون میشن.
🔸آخرین صنفی که چهرهشون بعد از ظهور حضرت دیدنیه، نماینده های مجلسند. یعنی به تعداد احسنتهای مسخرهای که گفتند یا چلوکبابهای اضافهای که خوردند یا کاهوهایی که از سلف مجلس کش رفتند یا چرتهای پیش از دستوری که زدند کارگزارهای دولت مهدوی حالشون رو میگیرن. آره داداش! رای گرفتی باید کار کنی نه مسخرهبازی.
#علی_بهاری #جهان_منجی_میخواهد #نیمه_شعبان
@tanzac
ویژگیهای دولت مهدوی
🔸دولت امام زمان ویژگیهایی داره. اولیش اینه که مدیر دولت مهدوی همیشه سر وقت تو اداره حاضره. ساعت 11 صبح کار رو تعطیل نمیکنه و بگه الان وقت ناهاره یا مثلا از 10 صبح آستینهاش رو بالا نمیزنه و بره واسه مقدمات نماز. یکی هم نیست بهش بگه بابا جون تو که سندروم کلیه پرکار داری، تا وقت نماز شصت بار دیگه باید مقدمات رو به جا بیاری. بشین سرجات چاییات رو بخور.
🔹یکی دیگه از ویژگیهای مدیر دولت مهدوی، اینه که هر کاری بتونه واسه ارباب رجوع انجام میده. ایشالا تو دولت امام زمان خودتون میبینید. تو هر شعبهای که وارد بشید تو همون شعبه کارتون رو تا ته انجام میدن. یعنی دیگه نمیان بگن داداش اینجا شعبه بصره است. این رو باید ببری شعبه مسجد سهله یا مثلا اداره پست سامرا پست پیشتاز کن که سه روز دیگه تو اداره مرکزی مکه به دست ما برسه. نه خیر. هر اداره کار خودش رو انجام میده.
🔸خصوصیت بعدی دولت مهدوی اینه که مدیرانش از تصمیماتی که میگیرن مطلعند. مثلا اگه یه مدیری دستور بده از فردا نون گرون بشه فردا صبح خودش تو نونوایی نمیگه «عه من الان فهمیدم. کی گرون کردید نامردا؟» مثل کاری که بعضی مسئولین آرژانتین انجام میدن. به هر حال امیدواریم مسئولان آرژانتین از دولت مهدوی یاد بگیرند و وظایفشون رو درست انجام بدن. یا مثلا اگه خدایی نکرده تو یکی از شهرهای حکومت حضرت، چند تا ماشین تصادف کنند و بریزند روی هم، مدیر دولت مهدوی نمیاد بگه: «اولا خودروهای ما همه خوبه و فرقی با نمونه خارجی نداره. ثانیا مسافرها بیمه بودند. نگران نباشید» مسئولیت میپذیره و پیگیری میکنه.
#علی_بهاری #جهان_منجی_میخواهد #نیمه_شعبان
@tanzac