در باقرالعلوم چه دیدم؟
حدود سه سال دانشجوی مقطع ارشد باقرالعلوم بودم. دانشگاهی در حومه شهر قم. البته الان پردیسان چنان جمعیتی دارد که به زودی قم، حومهاش خواهد شد. باقرالعلوم با همه دانشگاههای کشور فرق دارد. آن هم فرقهای اساسی:
یک) در باقرالعلوم مقطع لیسانس جز برای یکی دو رشته وجود ندارد. همه از فوق لیسانس شروع میکنند. این مسئله ممکن است سه علت داشته باشد: یا همه دانشجویانش این قدر مسلط و باسوادند که نیازی به گذراندن واحدهای کارشناسی ندارند یا واحدهای جبرانی فوق لیسانس این قدر زیاد است که حتی اگر دیپلم هم نداشته باشید آماده ورود به مقطع ارشد خواهید شد یا مسئولان دانشگاه معتقدند اصولا لیسانس بیفایده است و حیف وقت. وقتی میشود با دو سال کلاس و یک سال پایاننامه، سر و ته تخصص را هم آورد چرا چهار سال فرزندان ملت را اسیر درس و کلاس و دانشگاه کنیم؟
بقیه یادداشت را اینجا بخوانید.
#باقرالعلوم
#طلاب
#دانشگاه
#تحصیلات_دانشگاهی
#علی_بهاری
@tanzac
نظر یکی از مخاطبان محترم کانال درباره یادداشت طنز دانشگاه ادیان
یادداشت را اینجا ببینید
#نظر_مخاطب
@tanzac
در باقرالعلوم چه دیدم؟
✅حدود سه سال دانشجوی مقطع ارشد باقرالعلوم بودم. دانشگاهی در حومه شهر قم. البته الان پردیسان چنان جمعیتی دارد که به زودی قم حومهاش خواهد شد. باقرالعلوم با همه دانشگاههای کشور فرق دارد. آن هم فرقهای اساسی:
🔸در باقرالعلوم مقطع لیسانس جز برای یکی دو رشته وجود ندارد. همه از فوق لیسانس شروع میکنند. این مسئله ممکن است سه علت داشته باشد: یا همه دانشجویانش این قدر مسلط و باسوادند که نیازی به گذراندن واحدهای کارشناسی ندارند یا واحدهای جبرانی فوق لیسانس این قدر زیاد است که حتی اگر دیپلم هم نداشته باشید آماده ورود به مقطع ارشد خواهید شد یا مسئولان دانشگاه معتقدند اصولا لیسانس بیفایده است و حیف وقت. وقتی میشود با دو سال کلاس و یک سال پایاننامه، سر و ته تخصص را هم آورد چرا چهار سال فرزندان ملت را اسیر درس و کلاس و دانشگاه کنیم؟ غیر از این، در برخی رشتههای دکتری دانشگاه هم میشود بدون فوق لیسانس مربوط شرکت کرد. مثلا بزرگوار با سطح سه فقه و اصول از حوزه علمیه همدان، کنکور سراسری میدهد و بعد از قبولی در آزمون کتبی، به مصاحبه رشته فلسفه فیزیک! دعوت میشود. بگذریم از این که خود اوپنهایمر (منظور اوپنهایمر واقعی است نه شاهکار پدر زمان، کریستوفر نولان با بازی کیلین مورفی) هم مطمئن نبود بتوان رشتهای به نام فلسفه فیزیک راه انداخت. در نهایت با کارشناسیارشد فقه و اصول وارد دکتری فلسفه فیزیک، فلسفه دین یا فلسفه حقوق میشود و بعد از دو سال پاس کردن واحد، پایاننامه مینویسد و مرزهای علم را تکان میدهد.
🔹در باقرالعلوم، صبحها دختران میآیند و عصرها پسران. هیچ کلاس و انجمن و نشست مشترکی با هم ندارند. البته کلاسهای دکتری به صورت مختلط برگزار میشود که یا به خاطر تعداد کم دانشجو در این مقطع تخصصی! است و یا به این خاطر که دیگر سن و سالی گذشته و شیطان رجیم مرخصی است. معمولا مردهای دوره دکتری، منتظر ازدواج فرزندان هستند و بانوان دو بار مادری را تجربه کردهاند.
🔸در باقرالعلوم، سلف به آن گستردگی که در دانشگاههای دیگر هست نیست. یک بار غذا رزرو کردم. چون معمولا کلاسها عصر بود ناهار را در خانه میخوردم و میرفتم دانشگاه ولی آن دفعه کاری داشتم و مجبور شدم از روز قبل ناهار رزرو کنم. وقتی وارد دانشگاه شدم نگهبان بعد از دیدن کارتم گفت: «چطوری بهاری؟ ناهار قیمه بادمجون رزرو کردی؟» با دهان هاج و واج گفتم: «شما از کجا میدونی؟» او هم با یک لبخندِ بچههای بالا اندر بچههای پایین گفتگو را خاتمه داد. وارد ساختمان دانشگاه که شدم بعد از گذشتن از کنار اتاقِ کارمندان آموزش، یکیشان سراسیمه بیرون آمد و گفت: «بهاری! معمولا ناهار نمیگرفتی.» گفتم: «غیر از شما و نگهبانی دیگه کی میدونه؟» گفت: «هیچ کس! فقط مسئول سلف و معاون دانشجویی.» گفتم: «باز خوبه مدیر دانشکده نمیدونه.» گفت: «دکتر موسوی رو میگی؟ اتفاقا الان داشت میرفت. اون هم غذا رزرو کرده بود. بهش گفتم امروز فقط شمایی و بهاری!» پیش از آن که شهرداری، آتشنشانی، نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات هم مطلع شوند (البته این آخری خبر داشتند) سریع به سلف رفتم تا کلک قیمه را بکنم.
🔹تا چند سال پیش نام دانشگاه وزارت اطلاعات، امام باقر (ع) بود. فراوان پیش میآمد که دانشجویان باقرالعلوم را با بچههای امام باقر اشتباه میگرفتند و این بسی مایه خوشحالی بود. هر جا میرفتیم تا میفهمیدند کجا درس میخوانیم سریع از بدیهای دوره شاه صحبت میکردند و به اصلاحطلبان بد و بیراه میگفتند. هر چه میگفتیم: «بابا ما خودمون هم آره» حمل بر تقیه و تخلیه اطلاعاتی میکردند. متاسفانه چند سال پیش نام آن دانشگاه به دانشگاه اطلاعات و امنیت ملی تغییر کرد و لحظات فان ما را گرفت.
🔸دانشجوهای باقرالعلوم همه یک شکل و یک تیپاند. مثلا اگر در عصر که فقط آقایان رفتوآمد دارند در کنار یک جمع دهنفره، وسط راهروی دانشگاه داد بزنید: «آشیخ رضا» نُه نفرشان برمیگردند و میگویند: «جانم اخوی» آن یک نفر هم آسِدرضاست. جدا از این، دانشجوها استادان را حاجآقا صدا میکنند. حتی اگر او، مدعوِ کراواتیِ سهتیغ باشد (البته تخم این فقره را چند سالی است ملخ خالصسازی خورده). نماز جماعت دانشگاه پررونق است و جز کسانی که عذر شرعی دارند (در تایم عصر معمولا چنین مواردی نیست) یا عدالت امام برایشان احراز نشده است همه به جماعت قامت میبندند.
ادامه دارد ...
#دانشگاه
#باقرالعلوم
#علی_بهاری
@tanzac
🔹روز دانشجو هم در باقرالعلوم حال و هوای خودش را دارد. بیشتر شبیه روز بزرگداشت روحانیت است. همه در آمفیتئاتر جمع میشوند، چای و کیک یا آبمیوه و تیتاب میخورند، یکی از معممها که هیئت علمی دانشگاه یا منبری است چند دقیقه سخنرانی اخلاقی یا اجتماعی میکند. بعد هم یکی از مسئولان گزارش میدهد و تمام. دامبول و دیمبول هم در حد سرود ملی اول جلسه. (اگر یادشان نرود کلیپش را بعد از قرائت قرآن پخش کنند!)
🔸در باقرالعلوم روزهای خوش هم زیاد داشتهام. از استادانی که با غیبت دانشجویان کنار آمدند تا ماه رمضانهایی که استاد و دانشجو رفتند تبلیغ و کله کلاس را به طاق کوبیدند. از همزمانی کلاس با نماز مغرب و عشا که کلاس را تعطیل و نماز جماعت خواندیم تا همکاری آموزش دانشگاه برای تغییر تایم کلاس که طلاب دو بار در هفته از فیضیه عازم پردیسان شوند نه سه بار. خدا چراغشان را روشن نگه دارد!
منبع: مجله سه نقطه، شماره 48، دی 1402
#دانشگاه
#باقرالعلوم
#علی_بهاری
@tanzac
داستان مترسک
🔷روزگاری که احدی از فرمان ایالات متحده در محفل سران ممالک سر باز نمیزد. حُکّام طابعِ حُکم او و سلاطین پاچهبوس و چاکر او بودند. و این نبود جز پس از دبلیو دبلیو آی آی.
🔸(نترسید! کسی وسط نوشتن آدرس اینترنتی با دستهبیل توی سر من نزد. دارم نام خلاصه شده جنگ جهانی دوم را به اَنگِفارسی تایپ میکنم! قبلا پارسی زبانان فینگیلیش تایپ مینمودند و اکنون ما آمریکاییها انگِفارسی...)
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#آمریکا
🔹متن کامل را در ویرگول بخوانید
@tanzac
🔹ساختمان ایران ١
🔸فکر و ذکرم فقط پی انتخابات پیش رو بود و خستگی رو از یادم برده بود. خیالپردازی میکردم که باید موقع تبلیغات انتخاباتی مدیرای ساختمون ازشون مطالبات به حق داشته باشم.
🔸باید توی جلسات عمومی بهشون در مورد بوی بد جوراب همسایهمون بگم. البته اینو باید توی جلسهی خصوصی میگفتم. به کسی هم که فقط این ایام یادش میافته با ما سلام و احوالپرسی کنه نباید رأی بدم.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
🈁متن کامل در سایت ویرگول
@tanzac
طنزک
🔹ساختمان ایران ١ 🔸فکر و ذکرم فقط پی انتخابات پیش رو بود و خستگی رو از یادم برده بود. خیالپردازی می
🔹ساختمان ایران ٢
🔸اختلاف عقاید ساکنین ساختمان ایران
▪️ساختمانی که ما توش زندگی میکنیم اسمش ایرانه. یه آپارتمان با انواع عقاید و مذاهب. برای همین مدیریتش کار سختیه. واحد بغلی ما روضه هفتگیشون تعطیل نمیشه. واحد روبهروییشون هم پارتی و جشنهای شبونهشون قضا نمیشه! یه طبقه درخت کریسمس میبینی که گوزنِ بابانوئل داره برگاشو میخوره. طبقهی بعدی هم قرمز یلداییه. حالا نمیدونی باید عین دونههای انار دسته به دسته و با نظم و ترتیب یک جا بشینی. یا عین دونههای هندونه با شلوار کردی مشکی پاتو دراز کنی. طبقهی ما هم که تم مشکی دائمی داره. گاهی هیئتیها استفاده میکنن، گاهی هم بچههای محفلِ پارتی.
ادامه در فرسته بعد 👇👇
@tanzac
🔸خلاصه اهالی همهی این واحدها با تمام تفاوتهاشون کنار هم زندگی میکنن. مدیر ساختمون هم بدون توجه به این تفاوتها فقط شارژ ماهانهشو رو میگیره. اما مشکل از اونجایی شروع شد که یکی از اهالی طبقه سوم مدیر شد. بعدشم احساس کرد باید تم کریسمس طبقه خودشون رو برای همه طبقهها اجرا کنه. چشمتون روز بد نبینه. یه طبقه شاخ گوزنا رو صاف کردن. خود بابانوئل رو هم سیاه کردن و دف دادن دستش تا «ارباب خودم بز بز قندی» بخونه! جاتون خالی طبقهی ما هم گوزنای بابانوئل رو برای شام هیئت قربونی کردن.
🔹این شد که تصمیم گرفتم خودم نامزد بشم و مدیر ساختمون ایران بشم. اما از بد ماجرا همه میگفتن نمیخوان رأی بدن. اصلا مدیریت ساختمون رو به رسمیت نمیشناختن. طبقهی سوم میگفتن پول شارژ ماهیانهی ما خرج گوزن و کاج طبقات دیگه شده پس دیگه رأی نمیدیم. طبقهی خودمون ترسیده بودن مدیر بعدی پول گوزنا رو ازشون بگیره. فقط یکی از طبقات رأی میدادن، اونا هم میگفتن اگه نتیجه اونی که ما گفتیم نشد، نتیجه رو قبول نداریم.
🔸من هم تبلیغات چهره به چهره رو شروع کردم. البته با حساب این طبقاتی که من دیدم، اگه فقط واحد خودمون هم بهم رأی میدادن من مدیر میشدم. خوب هم بود. هزینه تبلیغاتم رو میذاشتم برای وقتی مدیر شدم. اون موقع همه هزینه رو برای چسپوندن پوستر کسب و کارِ مُرده شوری خودم و کندن پوستر بقیه میکردم.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
طنزک
🔹ساختمان ایران ٢ 🔸اختلاف عقاید ساکنین ساختمان ایران ▪️ساختمانی که ما توش زندگی میکنیم اسمش ایرانه
🔹ساختمان ایران٣
📍 ایرانو به کی بسپاریم؟
🔸 روز رأیگیری برای انتخاب مدیر ساختمان ایران نزدیک میشد. من که نامزد مدیریت شده بودم بیشتر از بقیه استرس داشتم. انگار که خانومم را با کارت عابربانکی که پیامکش فعال نیست، توی پاساژ تنها گذاشته باشم. چون دورهی قبل انتخابات شنیده بودم اعتماد به نفس همهچیز است. اما نتایج که آمد متوجه شدم یک مقدار تبلیغات هم لازم بوده است.
ادامه در پیام بعد ...
@tanzac
🔹البته نگران تبلیغات رقیبها نبودم. بیشتر نگران شامی بودم که به در و همسایه میدادند. وگرنه یکیشان انگار خواب مانده و دماغش به تنهایی به آتلیه رفته. یکی دیگر اسمش گرگعلی و فامیلش گداخان بود. کسی به اینها رأی نمیدهد. این که ایدههای خوبی برای آیندهی ساختمان دارند کافی نیست. مدیر ساختمان باید خوشکل و خوشنام هم باشد.
🔸نگرانی من از این بابت بود که اهالی ساختمان ممکن بود گول سابقه و مدرک تحصیلی مرتبط را خورده و این اشخاص اشتباهی را انتخاب کنند. پس گفتوگوی چهرهبهچهره را از طبقه پایین که پدرخانمم آنجا ساکن است، شروع کردم. البته خانمم معتقد بود، طبقه پایینیها من را که دامادشان هستم ول نمیکنند و به دیگری رأی بدهند. این حرف درستی بود اما مقداری به آن شک داشتم. چون بودند رقیبایی که از طبقه پایین نامزد شده بودند.
📍برای شام به منزل پدرخانمم رفتیم که هم تبلیغ کنم و هم یک وعده غذا از مخارج ماهانه منزل کم بشود. سرِ سفره داشتم فکر میکردم که چطور بحث را شروع کنم و به صحبتهای مادرزنم گوش میکردم. بحث تفکیک زباله بود. پدرخانمم که دید دست به غذا نزدم گفت: «پسرم، مشکلی پیش اومده؟» وقتی گفتم نه، پدرخانمم بشقاب مرا برداشت و سهم من را هم خورد. بخش اول نقشه با شکست مواجه شده بود. پس تمرکز رو گذاشتم روی رأی.
🔸گفتم: «اگه من رأی بیارم همه ساختمون رو مثل خونهی خودم تمیز میکنم. در اولین قدم هم زبالهها رو تفکیک میکنم.» پدرخانومم هم در حال خوردن غذای من گفت: «خیلی خوبه پسرم. ما قبلا زبالهها رو میبردیم سر کوچه، از این به بعد میریزیم خونهی شما. نزدیکتر هم هست.» نمیدانستم این تعریف بود یا تخریب! ولی فکر کنم این جمله در کنار دامادی من، رأی این طبقه را مال من خواهد کرد.
🔷بعد از آن به طبقهی بالا رفتم. باجناقم کلا آدم تنبلی است و خانهی خودش راه هم مرتب نمیکند، چه برسد به راهرو. پس به او وعده دادم که «اگه مدیر شدم دستور میدهم کسی به تمیزی راهرو گیر نده. زبالهها را هم بدون تفکیک از شیشه پرت کن پایین!» روی نقطهی حساسی دست گذاشته بودم و فکر میکردم این رأی دیگر مال خودم است. اما باجناقم با نامردی گفت: «شرمنده، کاندیدای قبلی گفت: میاد ظرفامونو میشوره!»
🔸درست است که من وعدهی دروغ میدادم ولی حداقل وعدهام شدنی بود. دیدم سه-هیچ عقب افتادم. پس دست به یه تاکتیک ناجوانمردانه زدم و گفتم: «ببین! من پدرخانوممون رو راضی میکنم تو زن دوم بگیری. هم ظرف بشوره و هم راهرو رو تمیز کنه.» بعد هم که برق چشمهای باجناقم را دیدم، همان موقع هم گوشی را در آوردم و با پدر خانمم در این مورد صحبت کردم. داشتم قول موافق را میگرفتم اما در همین حین پدرخانمم از کنار ما رد شد و وارد خانهی باجناقم شد.
▪️متأسفانه رأی و اعتماد باجناق باهم از دست رفت، ولی خدا را شکر پدرخانمم فکر کرده بود باجناقم قرار است زبالهها را تفکیک کند.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
طنزک
🔹ساختمان ایران٣ 📍 ایرانو به کی بسپاریم؟ 🔸 روز رأیگیری برای انتخاب مدیر ساختمان ایران نزدیک میشد
🔺ساختمان ایران۴
🔻به خاطر مصالح طبقه!
🔹صبح با دیدن تبلیغات باجناقم از خواب بیدار شدم. روز انتخابات از آنچه فکر میکردم به من نزدیکتر بود. انتخابات مدیر ساختمان ایران را میگویم. همین ساختمانی که ما در آن زندگی میکنیم. ظاهرا بقیه کسایی که کاندید شده بودن شروع به تبلیغات گسترده کرده بودند. فقط من بودم که عقب ماندهام. همهی اینها را از آنجا فهمیدم که عیال با زدن کاغذ تبلیغات باجناقم توی صورتم، بیدارم کرد. واقعا اگر آدم بخواهد با توجه به این تبلیغات رأی بدهد گمراه میشود. هرکس بیشتر پول دارد بیشتر تبلیغات میکند.
🔹ادامه در نويسهی بعد...
@tanzac