eitaa logo
طنزک
399 دنبال‌کننده
345 عکس
116 ویدیو
3 فایل
محتوای کانال تولیدی است. از این که عضو می‌شوید، عضو می‌مانید و عضو می‌کنید ممنونیم. برای نقد و نظر، تبادل، پیشنهاد و انتقاد: @alibahari1373 نخستین پست کانال: https://eitaa.com/tanzac/1267
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگ من! 🔸 اولین سالی که می‌خواستم به پیاده روی اربعین برم سال 92 بود که مدتی قبلش شهرهای عراق دومینو وار به دست داعش سقوط کرده بودن. رو همین حساب دولت ایران اجازه داد ایرانیا بدون تشریفات اداری خاصی و حتی بدون ویزا و گذرنامه برن زیارت تا بگه تو عراق من رئیسم و امنیت همه رو تأمین می‌کنم و البته واقعا هم اتفاق امنیتی نیفتاد. برای همین جمعیت فوق العاده ای وارد عراق شدند از جمله افغانستانیها. به شهادت کسایی که سالای قبل رفته بودن همیشه غذاهای مواکب اضافی میومد و التماس می کردن بیاید بخورید اما ایندفعه گاهی ناهار کم هم میومد و صف های طولانی تشکیل می شد و یک مورد دیدم بر اثر حمله مردم به سینی غذا، غذاها روی زمین ریخت. به هر حال فرستادن گُتره‌ای مردم همین نتایجم داره. ولی باز تو شب که بیشتر مردم خواب بودن مواکب به التماس میفتادن که بیاید غذاهای ما رو بخورید. 🔸 یکی از همراهای ما دکتر داروخونه بود و برای مقابله با آلودگی هوا در عراق با خودش چند ماسک آورده بود ولی من ماسک رو برای حفاظت از سرما می‌زدم. سال اول پیاده رویم بود و بی تجربه بودم. با بقیه راه می‌رفتم و نمی‌دونستم باید گاهی به پاها کش و قوس بدم تا تو سرما خشک نشن. از طرف دیگه می‌گفتم آبی که تو لیوان معمولا می‌ریزن و به زوار میدن معلوم نیست تمیز باشه و آب هم کم می‌خوردم مگر آب معدنی اگه گیرم میومد. خلاصه روز دوم که پیاده رویمون از 4 صبح شروع شد و از روز قبل هم استراحت کافی نداشتم به پادرد مبتلا شدم. حوالی ظهر حدود سی عمود از دوستانم جلوتربودم و باید منتظرشون می‌موندم. بنابراین یه ظرف غذا گرفتم و روی صندلی مشغول خوردن شدم. 🔸 بعد از چند دقیقه بلند شدم و پاهام از شدّت خشکی حتی بسیار سخت جا به جا می‌شدن. خودمو رسوندم نزدیک خیابونی که مردم توش پیاده می‌رفتن. اول یه کم چشمام سیاهی رفت ولی این طبیعی بود. چون گاهی آدم که یه مدتی یه جا می‌شینه و بعد بلند میشه یه کم چشماش سیاهی میره و بعد خوب میشه. ولی سیاهی چشمم زیاد شد و زیاد شد تا خیلی زیاد شد! از حال رفته بودم. 🔸 تو همون حال از حال رفتگی! یه چیزی دیدم که فرقی با خواب نداشت. اونطور که تو ذهنم مونده و البته شاید دقیق هم نباشه یک منظره درخت و جاده بود که شاید بیشتر به سیاهی و خاکستری می‌خورد همراه با صدای پس‌زمینه کلاغ! و پر زدن چن تاشون که قارقارشون آرامش‌بخش بود! کلا فضای آرامش‌بخشی داشت. خب تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگم تموم شد! 🔸 به هر صورت مثل خوابایی بود که آدم توش متوجه نیست کی بوده و اینا چیه. تا اینکه صداها و تصاویر اطرافم رو به وضوح رفت. چشمام باز شد و تازه فهمیدم چی شده. دیدم کوله م رو کنارم گذاشتن و عینکم هم روشه و یک ایرانی هم به صورتم آب می پاشه و چند عراقی هم اطرافم هستن. تیپ و هیئت ایرانیه هنوز توی ذهنمه. کوله پشتی داشت و یک سربند و یک پرچم هم به کوله پشتیش چسبیده بود. انگار یک بسیجی رزمنده بود که مستقیم از جبهه میومد! 🔸 عینکم رو برداشتم و گفتم: حالم خوبه برید. اما اون جوون ایرانی که واقعا خدا خیرش بده دوباره عینکم رو از چشمم برداشت و شروع کرد به خرما خشک دادن به من. چند خرما به من داد و گاهی یه کم آب و دوباره خرما. می گفت: مشت مشت بخور و به صورتم آب و گلاب می پاشید. من گفتم: چطور شد بیهوش شدم؟ گفت: این اتّفاق برای سربازها هم میفته که یک مدتی می شینن و دوباره وایمیسن بعد و بیهوش میشن. البته من می‌دونستم فقط این عامل نبود و احتمالا نرمش‌نکردن و سرما و استراحت کافی نکردن و آب کافی نخوردن توش دخیل بود. خرماها رو از هسته هاش جدا می کرد و مشت مشت به من می داد. گفتم: گرمیم می‌کنه! گفت: باید بخوری تا حالت جا بیاد. اونقدر به من خرماخشک داد تا خرماهاش تموم شد. بعد که مطمئن شد دوستام به زودی میان گفت همینجا بمون تا حالت خوب بشه و بقیه پارچ آب رو هم دستم داد. 🔸 شب هم به موکب شباب امیرالمؤمنین علیه السلام در عمود 1041 رسیدیم و مقابل اونجا یه ایرانی بی رحم! با سه ضربه متوالی قولنجم رو شکست و به شدّت پا و دستانم رو جمع می کرد و ماساژ می داد که درد زیادی داشت ولی لازم بود. بعد انگار یه ایرانی دیگه پشت زانوی راستم رو که درد می کرد و موجب شده بود لنگ بزنم با ماساژ برقی ماساژ زیادی داد. اون مشت و مالا کار خودشو کرد به طوری که فرداش کاملا خوب شده بودم. پ.ن: تو بعضی روایات خواب به مرگ تشبیه شده با این تفاوت که مدت زمان خواب کوتاهه ولی مرگ نه. خلاصه باید با دیدن خواب به یاد مرگ بیفتیم و آمادگی پیدا کنیم. بنابراین همه خوابا به نوعی تجربه نزدیک به مرگن. تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگ منم شبیه خواب بود ولی به هر حال خواب نبود. راستی کسی شماره عباس موزونو داره؟!😁😎 @tanzac
مسخره‌بازی کانال‌های ایرانی: 😁😂 ترسناک‌تر از زنی که غر نمی‌زنه، حاجی‌زاده‌ایه که موشک نمی‌زنه! @tanzac
سپاه یه کشتی که بخشی از بارش مال یه صهیونیسته تو خلیج فارس گرفته. باید بارش رو تو بازار آزاد بفروشه و با پولش، دیه شهدای کنسولگری رو بده. با بقیه‌اش هم سفره توسل به حضرت موسی بندازه تو مسجد مکی. عبدالحمید هم خواست بیاد بخوره. @tanzac
وقتی که شود گنبد تو سست و ذلیل تو خاک رسی، موشک ما دسته بیل اندازه نگه‌ دار که اندازه نکوست ما خوشه موزیم و تویی هسته شلیل @tanzac
به مناسبت بازفعال‌سازی گشت نابخردانه ارشاد بر شانه ما، وبال و باری هستند بر جان وطن، ضربه کاری هستند از حاشیه و جدال، پا پس نکشند آری ز گروه پایداری هستند @tanzac
حکیم‌نما چند وقت پیش واسه یه مشکلی رفته بودم پیش حکیم. تا دهنم رو باز کردم که خمیازه بکشم، حکیم گفت: «غلبه صفرا، پایه سودا» گفتم: «باهاش جمله بسازم؟» گفت: «نه وضعیت مزاجیت رو میگم.» پرسیدم: «یعنی صفرایی‌ام یا سودایی؟» گفت: «مزاج جبلی‌ سوداست. ولی صفرا زده بالا» گفتم: «جبلی‌ها رو می‌شناسم. پیمانشون رئیس صدا و سیماست.» گفت: «مزخرف نگو. دارم درباره مزاجت حرف می‌زنم. اگه می‌خواهی معاینه‌ات کنم به سوال‌هام دقیق جواب بده.» گفتم: «در خدمتم» گفت: «صبح‌ها که از خواب بلند میشی، دستشویی میری؟» گفتم: «آره» گفت: «همین دیگه. صفرات بالاست.» گفتم: «چه ربطی داره؟ همه مردم کره زمین وقتی از خواب بلند میشن دستشویی میرن.» گفت: «برنامه صهیونیسم جهانی ه. می‌خوان همه صفراها الکی بره بالا. با چه هدفی؟» گفتم: «تصرف کامل نوار غزه؟» گفت: «نه افزایش آمار سرطان و فروش داروهای تقلبی ولی کور خوندند. ما سنتی‌ها با قدرت در صحنه‌ایم. یه دارو بهت میدم باید هر روز یه استکان مصرف کنی» گفتم: «خوراکی یا مالشی؟» گفت: «هیچ کدوم. شیافی.» گفتم: «مرد حسابی مگه خط لوله گازه. خجالت بکش.» گفت: «عوضش ارزون درمان میشی.» گفتم: «چه فایده؟ بعدش باید هر چی درمیارم خرج جراحی انسداد کنم.» گفت: «این قدر رو حرف من حرف نزن. من فارغ التحصیل دانشکده بوعلی سینای همدانی‌ام.» گفتم: «منم دبیرستان صدرای شیرازی درس خوندم. چه ربطی داره؟» گفت: «من این حرفها رو نمی‌دونم. راهش همینه. ضمنا باید هر روز داروی امام کاظم هم مصرف کنی.» گفتم: «شما به چه حقی اسم شخصیت‌های مقدس رو می‌ذارید روی داروهاتون؟ داروی امام کاظم، قرص امام رضا، سُرُم سلمان فارسی. لابد پس فردا هم میگید شیاف ابوسفیان.» گفت: «شر و ور نگو. راستی واسه سنگ کلیه‌ات چی مصرف می‌کنی؟» گفتم: «دلستر کلاسیک.» گفت: «اصلا به درد نمی‌خوره. ما اینجا یه محصول داریم: عرق سگی سنتی. دستورش رو از بوعلی گرفتم. ردخور نداره.» گفتم: «مطمئنی؟ به نظرم کار زکریای رازی بود.» گفت: «نه زکریا الکل می‌زد. ملت واسه سنگ کلیه می‌خوردند آب مروارید می‌گرفتن. گذاشتیمش کنار.» گفتم: «از نظر شرعی مشکلی نداره؟» گفت: «خیالت راحت. ضررهایی داره ولی منافعش از ضررش بیشتره.» گفتم: «والا من برعکس شنیده بودم. فکر کنم گولت زدند حکیم.» گفت: «شر و ور نگو. تو کار طبابت هم دخالت نکن. تو اصلا می‌دونستی من حکیم بین المللی هستم. پوتین رو هر ماه من حجامت می‌کنم، بادکش فصلی کیم جونگ اون رو من انجام میدم، نخست وزیر هندوستان، مودی رو من هر سال فصد می‌کنم.» گفتم: «شنیدم بایدن رو هم شما ختنه کردی؟» گفت: «نه اون کار استادم حکیم پاک‌اندیش بزرگه. خوبم ختنه کرده» گفتم: «آره، آثارش تو رفتارهاش هم مشخصه». پرسید: «راستی تو بلغمت هم خیلی زده بالا. وقتی میری حموم زیر دوش، سرت خیس میشه؟» گفتم: «آره.» گفت: «همین دیگه. بلغم داری.» گفتم: «بابا چه ربطی داره؟ آب خیس‌کننده است. یعنی هر جا آب باشه خیسی هست.» گفت: «نه من آدم می‌شناسم میره تو استخر خشک‌خشک درمیاد. می دونی کیا؟» گفتم: «مرتاض‌های هندی این آپشن رو دارن.» گفت: «نه احمق. اونهایی که صفرا و بلغمشون رو با داروهای ما کنترل می‌کنند این جوری اند. حالا هم نگران نباش. عرق نعناع دارم. ناب ناب. برو سر کوچه، فروشگاه «عرق داریوش». گفتم: «من افق کوروش رو ترجیح میدم و راضی‌ام.» گفت: «پشیمون میشی‌ها! نعناعش رو از تایلند میاره.» گفتم: «نسترن تایلندی اگه داشتی مشتری‌ام.» گفت: «عرق خار شتر دارم بی‌نظیر.» گفتم: «ما گوشت خود شتر می‌گیریم کیلو نهصد تومن جواب نمیده، عرق خواهرش چرا باید کار کنه؟» گفت: «دیگه داری به مبانی طب سنتی توهین می‌کنی. خار مریم‌‌ دارم عالیه. یعنی از خود مریم بهتره. می‌خواهی؟» گفتم: «با این لحنی که شما میگی من ترجیح میدم بومادران ببرم» گفت: «بگذریم. چه پرنده‌ای مصرف می‌کنی؟» گفتم: «تغذیه‌ای مرغ، تفریحی کفتر.» گفت: «کفتر واسه تفریح؟؟ آهان ... قضیه کفتر بسکتبالیست و زیرزمین خونه. از کودکی با این ماجرا آشنایی دارم» گفتم: «چرت نگو. این حرف‌هام به ما نمی‌چسبه. ما کفترهامون بالای پشت بومه. خواستید یه بار تشریف بیارید. کفترهای ما سنتورنوازند» گفت: «دیگه داری حرف مفت می‌زنی. مرغ‌های مصرفی‌ات کجایی‌اند؟» گفت: «از سمت پدری مال بروجردند، مادری اطراف ملایر. این چه سوالیه می‌کنی؟» گفت: «شر و ور نگو. مرغ‌هاتون کجایی‌اند؟» گفتم: «من نمی‌دونم. قمی قدقد می‌کنند.» گفت: «فقط مرغ شمال مصرف کن. گیلان، بندر انزلی. مرغ‌هاش گرمند.» گفتم: «فومنی‌ها ولرمند؟» گفت: «خیلی شر و ور میگی! پاشو برو بیرون تو لیاقت استفاده از طب سنتی رو نداری.» خلاصه اومدم بیرون و رفتم آزمایش دادم. اون حکیم هم چند ماه بعد به جرم تجویز بیش از حد روغن بنفشه افتاد زندان. تو حبس هم دست‌بردار نبود. به آب معدنی، اِسانس نعناع می‌زد به اسم عرق نعناع قالب می‌کرد به بچه‌های بند.
همین باعث شد دو سال اضافه بخوره. خلاصه به هر کسی اعتماد نکنید. مراقب نعمت سلامتی هم باشید. @tanzac
دولت کریمه چه فرقی با دولت فخیمه داره؟ 🔸خصوصیت بعدی دولت مهدوی اینه که مدیرانش از تصمیماتی که میگیرن مطلعند. مثلا اگه یه مدیری دستور بده از فردا نون گرون بشه فردا صبح خودش تو نونوایی نمیگه «عه من الان فهمیدم. کی گرون کردید نامردا؟» مثل کاری که بعضی مسئولین آرژانتین انجام میدن یا مثلا اگه تو یکی از شهرهای حکومت حضرت، مردم معترض بیان تو خیابون و بگن: «نون و پنیر و عدس، مهدی به دادم برس» سریع یاران حضرت نمیگن: 🔹«اینها تفاله‌های سفیانی‌ و دجالند.» بلکه میگن: «صبر کن حرف‌هاشون رو بشنویم و مشکلشون رو حل کنیم.» یا اگه دو تا شتر پیر و مریض تو دو راهی مدینه و مکه تصادف کنند و همه سرنشینانشون کشته بشن، مسئول مرکز راه‌وری مهدوی نمیگه: «اولا شترهای ما همه خوبند و هیچ فرقی با نمونه سفیانی ندارند. ثانیا نگران نباشید. شترسوارها بیمه بودند.» این طور نیست. مسئولیت می‌پذیرند و پیگیری می‌کنن. متن کامل یادداشت را اینجا بخوانید: https://vrgl.ir/J8L36 @tanzac
والا با این خاطراتی که آقایون دهه ۶۰ ی از کتک خوردنشون تو مدرسه میگن حق دارن دختر دهه ۸۰ ی بگیرن! از آدم بزرگا میترسن انگار... @tanzac
- اول تو انصراف بده + نه اول تو - من که می‌مونم + پس منم می‌مونم @tanzac
چنان احساس تکلیفی بهتون نشون بدم که تا آخر عمر وقتی بگن تکلیف، برید زیر میز قایم شید. @tanzac
دو عکس که تو بین الحرمین گرفته شده. پ.ن: ‌کار به اون ترجمه عجیبه ندارم (خط زرد)؛ سوالم اینه که چرا فکر کردن آشامیدن جهت فهم بهتر باید به خوردن ترجمه بشه؟😁 @tanzac
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختلاس نجومی شنگول و منگول! نثرخوانی طنز «» در یک‌صد و هشتاد و سومین شب شعر طنز «در حلقه رندان» 🟡@daftaretanz 🌐daftaretanz.ir
حاجاقا مصطفی پورمحمدی: دولت من است؛ قرار عهد و پیمان و عشق و عاشقی و استقرار و آرامش و متانت است 🗳حاجاقا اشتباه به عرضتون رسوندن. اونی که توی فیلمای خارجی میگن قرار کلا چیز دیگه ایست. منظور دیگه ای هم دارن از قرار. شما منظورتون چیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل فوق‌پیشرفته‌‌ترین سلاح‌ها رو داره، نمی‌شه باهاش جنگید... سلاحی که الآن اسرائیلیا دارن باهاش جنوب لبنان رو می‌زنن! @tanzac
📖کتاب طنز «گاو و فلفل» توسط انتشارات کتابستان منتشر شد. این کتاب به قلم علی بهاری و روایت طنزآمیز سفر چند مبلّغ دینی به کشور هندوستان است. 🔸در معرفی این اثر آمده است: تا دلتان بخواهد سفرنامه‌های اخلاقی، تربیتی و عرفانی داریم. شاید کمی تا قسمتی پدران قاجاریمان سعی کردند قد بضاعتشان لحنی طنازانه در سفرهایشان داشته باشند، اما باز هم در کتابخانه‌ها جای سفرنامه‌های طنز خالی ا‌ست. سفرنامه «گاو و فلفل» روایتی کوتاه، پرشوروشَر و جذاب از سفر هشت طلبه جوان و دو استادشان به هندوستان برای تکمیل دوره زبانی انگلیسی و در اصل جهاد حق علیه ‌باطل است. 🔸«گاو و فلفل»، اولین کتاب «علی بهاری» است. طلبه‌ای که اهل ادبیات و نوشتن است. او در سفرنامه جمع‌وجورش سعی کرده تا هرچه که از هند و شرایط اجتماعی آن می‌بیند را عیناً و با چاشنی طنز برای مخاطب تعریف کند. 🔸گاو و فلفل به تازگی از سوی انتشارات کتابستان معرفت در 160 صفحه منتشر شده است و می‌توانید آن را از اینجا تهیه کنید. 🔗لینک تهیه: https://ketabestan.net/?p=262641
خلاصه : یه سری مشکلات هست که باید حل کنیم. این مشکلاتی که ایجاد شده یا رفع نشده هم تقصیر ما نیست، تقصیر رقبامونه که اینجا نشستن! البته ما همدیگه رو دوست داریم و به هم احترام میذاریم و باید با هم متحد بشیم تا بتونیم مشکلاتو رفع کنیم. @tanzac
🔸آن صادق بی‌ادعا، آن بر پیشانی‌اش جای مهر و دعا، آن جانباز پر اخلاص، آن برده اشتون را در آمپاس، آن که با مردم ندارد حائلی، آن طرفدار ظرفیت داخلی، آن دیپلمات ساده‌پوش، آن که نداده هیچ آهنگی گوش، آن ساده در دنیای راه‌راه، آن دشمن دموکرات و جمهوری‌خواه، آن اصولگرای روراست و بی‌لایه، آن رئیس دولت در سایه، آن آقای مخالف به طور دائمی، آن نشسته ترک موتور قاسمی، آن که نه وزیری کرده و نه وکیلی، مولانا سعید جلیلی. بیت: تو خود چه لعبتی ای شه‌سعید شیرین کار| که دولتی که بُوَد توی سایه خانه‌ توست 🔹گویند روزی با بانو اشتون به مذاکره نشست. در میانه بحث، چنان مباحث از هم گسست که مولانا سعید پای خویش درآورد و بر کرسی نشاند و گفت: یا منطق ما پذیرید یا در جهاد با ما، اسیرید. اشتون نیز چو این صحنه دید برآشفت و موی آشفته کرد و جیغ کشید و آن گاه بر سر مکان بعدی مذاکره توافق کردند. بیت: چونان که نود همیشه آمد با صد| با نام سعید یاد اشتون آمد 🔸پاره ای از محققان این روایت را زیر سوال برده و بر ساخته خوانده اند و اهداف سازندگانش را مشکوک دانسته اند. برخی از اهل بلاغت نیز گوشزد کرده اند که روشن نیست این مدح شبیه به ذم است یا ذم شبیه به مدح، چونان که پاره ای از هواخواهانش شعار سر می دادند که: بدون هیچ دلیلی| درود بر جلیلی @tanzac
🔹باز در احوال او نوشته‌اند در آلماآتی 12، وقتی به توافق نزدیک شدند و یخ اختلافات با گرمای گفتگو روی به آب شدن نهاد، مولانا سعید بدانها گفت: «هیچ دانید که خرمشهر چگونه آزاد شد؟ به همان روش که مکه فتح گردید» و آن گاه یک ساعت از کارنامه مشرکان مکه سخن راند و اشتون را هند جگرخوار زمان خواند. سپس کاغذ توافق پاره کردی و مکان بعدی مذاکره مشخص ساختی: آنکارای 7! 🔸ارباب تواریخ آورده‌اند در آخرین مصاف، دیگر ارباب تصوف و اصحاب عرفان، او را پرسیدند: «در بیانیه‌خوانی و نویسی رای تو چیست؟» او نیز اجابت ‌کرد: «عرفان با نمایش جلو نمی‌رود. کار واقعی لازم است». در همین مصاف شاگردانش او را اصلح می‌پنداشتند و اصرار می‌کردند که او در صحنه بماند، بلکه ببرد و ببالد. او نیز که تعریف و تمجید شاگردان دید با خود گمان برد که برد، حتمی است و تا برد قطعی، یک «یاهو»ی دیگر باقی مانده اما رقیب که طرفدار «گوگل» بود او را به انصراف کشانیدی و بدین ائتلاف ببالیدی و آرای مولانا سعید از آن خود کردی و هوادارانش آواره ساختی. 🔹طبق برخی از نقل ها، او را به طعنه گفتند: تو را سعید نام نهادند؛ تسمیة الشیءِ باسم ضدِّه! 🔸با لبخند و کنایه‌وار پاسخ داد: «در آن دنیا می‌بینم‌تان!» کنایه از آن که خوشبختی به این چیزها و در دنیا نیست. 🔹سپس مولانا سعید به سایه خزید و دل از سیاست برید و به دولت سایه بسندید! رحمة الله علیه @tanzac
سطح توییت کاندیداهای محترم رسیده به درسهای ابتدایی چوپان دروغگو و کلاغ و زاغ. فکر کنم فردا توی مناظره میخوان اتل متل توتوله بازی کنند. آخرش هم روز جمعه پالام پولوم پیلیش بازی میکنند هر کی تک آورد اون رئیس جمهوره @tanzac