🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_51 #وصال حسین با یک سینی شربت و شیرینی از آشپزخونه بیرون آمد و کنار ماکان نشست. ماکان: خبری
#پارت_52
#وصال
علیرضا به چشمان گود افتاده فاطمه نگاهی انداخت، تمام ظاهر فاطمه حاکی از درد و غمی بود که داشت تحمل میکرد.
دست برد و آرام موهای فاطمه رو نوازش کرد، میان موهای فاطمه چند تار موی سفید دید، بغضی خفه کننده در گلوی علیرضا اومد، به سختی خودش رو کنترل کرد تا اشکش جاری نشه و بغضش نترکه.
سرم تموم شده بود، آرام نیدل رو از دست فاطمه بیرون کشید؛ با مقداری پنبه خون را از روی دست فاطمه پاک کرد و چسب زخم زد.
ام حسن: دست فاطمه رو بگیر ببر کربلا.
علیرضا: آخه با این حال و روز....!
ام حسن: حسین هم مثل فاطمه مدتها مریض احوال شد، هیچی آرومش نکرد، پدرش دستش گرفت برد کربلا، اگر میبینی این حسین اینطوری داره همراهی میکنه نتیجه اون شده چیزی که تو میبینی.
از همین جا ببرش کربلا هر وقت اون سکینه به دلش نازل شد خودش برمیگرده به زندگیش.
حسین: اتفاقا منم میخوام برم کربلا، بیا باهم بریم علیرضا.
علیرضا: نمیدونم چی بگم.
خیلی حال و روز فاطمه آشفته بود، شاید فاطمه بیش از سعی حضرت هاجر در صفا و مروه این ایام با اون حال و روز خرابش میان خانه و قبر ایلیا رو رفت و اومد.
اما دریغ از یک یک چشمهای که فاطمه را سیراب کند، دریغ از کمی خنکی تا آتش درونش را خاموش کند.
حسین: چرا بهش نگفتی الکس کشته شد؟
علیرضا: نمیدونم، اصلا نمیدونم این خبر میتونه فاطمه رو آروم کنه یا ...
حسین: آرامش صد درصدی نمیده ولی شاید مقداری از غمش کم کنه.
علیرضا: حالا بریم کربلا شاید یکم اروم شد، اون موقع بهش بگم شاید بهتر باشه.
حسین: هر جور صلاح میدونی.
علیرضا: فاطمه جان، بهتری خواهرم؟
فاطمه: چرا ایلیا به خوابم نمیاد؟ یعنی اینقدر اونجا حالش خوبه که منو فراموش کرده؟ یا شاید هم اصلا نمرده، نکنه الکس اونو جایی قایم کرده؟
علیرضا: اینقدر فکر و خیال میکنی بیشتر اذیت میشی.
علیرضا دستان فاطمه رو گرفت و گفت:
علیرضا: برنامه ریختم بریم کربلا، نمیریم ایران، بریم کربلا اونجا کنار امام حسین و حضرت عباس تمام حرفهای درونت رو بزن، گله و شکایتهات رو بکن.
فاطمه: از چی گله کنم؟ اگر گله کنم ایلیا رو به من برمیگردونن؟ امام حسین....
فاطمه حرفش رو ادامه نداد و سرش رو انداخت پایین.
علیرضا: پاشو آماده شو، فردا میریم کربلا، حتی خودت هم نخوای این دفعه به زور میریم، من نمیتونم ببینم تو اینطور عذاب میکشی.
فاطمه تسلیم خواسته برادرش شد و برای مدتی جسمش را همراه آنها فرستاد و همه او کنار قبر ایلیا ماند.
✍ف.پورعباس
🚫 کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
روز معلم را به فائزه تبریک میگم
فـائزهای که فـــائـــزه شُــد !!
چرا؟... چون تمام زوایاے روحی این دختر
عجیب و قابل پرداخت است
معلم است !
دختر است !
نجیب است !
جامعه را دوست دارد !
وطن را دوست دارد !
پیشتاز علم و رتبه برتر کنکور است !
دختران سرزمینش را دوست دارد !
او هم میتوانست تقی به توقی خورد عزم رفتن کند، اما مانده بود و زیر هزاران نگاه سنگین تبلیغ حجاب و حیا، مهربانی و عطوفت میکرد.
پیشه تربیت را گزیده بود و تماما درگیر دختران سرزمینش بود.
تک تک شهیدان، ویژهاند اما...
دغدغههاے فائزه، گمشده دختران امروزے است
و فتح البابی است برای خودشناسیهاے دخترانه !
روحتشاد ..
ماراهمدعاکن🥺
#شهید_فائزه_رحیمی
#روز_معلم
#معلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب شکسته میخرد حسین💔
قلبت را امشب به او بسپار
شب خوش🖤🌙
رویاهای بزرگ داشته باش❣
با قدمهای کوچیک شروع کن🚶♀
اما مهمتر از همه، شروع کن❣
صبح بخیر🤩
سحر خیزان کجا هستند؟🤔
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
*خیلی قشنگه با حوصله بخونید 👇👇*
داستان حضرت حبیب بن مظاهر چیست؟ وچه شدکه به اومقام ثبت زیارت زائران امام حسین علیه السلام دادند؟
زمانی که امام حسین علیه السلام کودکی خردسال بود ؛؛حبیب جوانی بیست ساله بود
اوعلاقه شدیدی به امام حسین داشت به طوری که هرجا امام حسین(ع) می رفت این عشق وعلاقه او را به دنبال محبوب خود میکشید
پدر حبیب که متوجه حال پسر شد
از او پرسید: چه شده که لحظه ای از حسین(ع) جدانمی شوی ؟حبیب فرمود: پدر جان من شدیدا" به حسین علاقه دارم واین عشق وعلاقه مرا تاجایی می کشاند که در عشق خودفنا میشوم
مظاهر پدر حبیب رو به پسرکرد و گفت: حبیب جان آیا آرزویی داری؟حبیب فرمو.:بله پدرجان
چیست؟
حبیب عرض کرد اینکه حسین مهمان ماشود.
پدر موضوع علاقه حبیب به امام حسین(ع) علیه السلام را با مولای خود علی علیه السلام در میان گذاشت و از ایشان دعوت کردکه روزی مهمان آنها شوند،امام علی علیه السلام مهمانی حبیب را با جان و دل قبول کرد
روزمهمانی فرا رسید حال و روز حبیب وصف نشدنی بود و برای دیدن حسین(ع) آرام و قرار نداشت بربالای بام خانه رفت واز دور آمدن حسین را به نظاره نشست سرانجام لحظه دیدار سر رسید
از دور حسنین را به همراه پدر دید درحالی که
سراسیمه ازبالای پشت بام پایین می آمد پای حبیب منحرف شد و از پشت بام به پایین افتاد
پدر خود را به او رساند ولی حبیب جان دربدن نداشت پدرحبیب که نمی خواست مولایش را ناراحت ببیند بدن حبیب را در گوشه ای ازمنزل مخفی کرد و آرامش خود را نگه داشت
امام علی علیه السلام از اینکه حبیب به استقبال آنها نیامده بود تعجب کرد
فرمود:مظاهر با علاقه ای که ازحبیب نسبت به حسین دیدم در تعجبم که چرا او را نمی بینم ؟!
پدر عذرخواهی نمود،گفت: او مشغول کاری است.
امام دوباره سراغ حبیب را گرفت وحال او را جویا شد
اما این بارهم پدرحبیب همان جواب راداد
امام اصرار کرد که حبیب را صدا بزنند در این هنگام مظاهر از آنچه برای حبیب اتفاق افتاده را شرح داد
امام فرمود بدن حبییب رابرای من بیاورید
بدن بی جان
حبیب را مقابل امام گذاشتن تا چشم امام به بدن حبیب افتاد اشکهایش سرازیر شد رو به حسین(ع) کردوفرمود:پسرم این جوان به خاطرعشقی که به شما داشت جان داد
حال خود چه کاری در مقابل این عشق انجام می دهی؟ اشکهای نازنین حسین(ع) جاری شد دستهای مبارکش را بالا برد و از خدا خواست به احترام حسین(ع) و محبت حسین(ع) حبیب را بار دیگر زنده کند
در این هنگام دعای حسین مستجاب شد و حبیب دوباره زنده شد.
امام علی علیه السلام رو به حبیب کرد و گفت: ای حبیب به خاطرعشقی که به حسین(ع) داری خداوندبه شما کرامت نمود واین مقام رفیع را به شما داد که هرکس پسرم حسین(ع)را زیارت کند نام او را در دفتر زائران حسین(ع) ثبت خواهی کرد.
به همین جهت در زیارت حبیب این چنین گفته شده
سلام برکسی که دو بار زنده شد ودو بار از دنیا رفت🌴
💠ای حبیب تو را به عشق حسین(ع)قسم میدهم که هرکس این داستان را نشر دهد نام او را در دفترزائران حسین علیه السلام ثبت کن🙏
🤲🤲😭😭😭چقدر زیبا
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#موکب_یاران_مهدی_عج
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_52 #وصال علیرضا به چشمان گود افتاده فاطمه نگاهی انداخت، تمام ظاهر فاطمه حاکی از درد و غمی ب
#پارت_53
#وصال
ورودی باب الرجاء، اسمش هم حال آدم رو زیر و رو میکرد.
فاطمه نگاهی به تابلوی نصب شده بر در ورودی حرم انداخت، باب الرجاء.
فاطمه: امید!؟ این در برای کسایی هست که امیدی دارن، من همه امید و زندگیم زیر خاک.
حسین: همه امید من زیر خروارها آوار، تنها امیدم اینه که بتونم اثری ازش پیدا کنم، خیلی امیدوارم که اونو زنده پیدا کنم ولی خب چهار ماه میگذره از اون انفجار و آوار، بی آب و غذا حتما تا الان از دست رفته، اما همین که بدن لیلا رو هم پیدا کنم برام کافیه.
علیرضا: چرا داخل نمیری خواهر؟
فاطمه: من اول میرم حرم حضرت عباس( ع).
علیرضا: هرجور راحتی.
فاطمه که قدم میزد، زمین زیر پایش میلرزید، تمام سنگها و کاشیهای حرم گویا با او صحبت میکردن.
فاطمه آروم باش، فاطمه تو این سرزمین ۷۲ نفر در یک نصف روز شهید شدن، فاطمه عباس همه امید اهل خیمه بود، حواست باشه.
با شنیدن این جمله فاطمه سرجاش خشکش زد، همه امید خیمه.
علیرضا: چی گفتی فاطمه؟
فاطمه به زمین نشست و شروع کرد به اشک ریختن.
فاطمه: همه امید خیمه حسین، چرا عمود و همه امید خونهام رو ازم گرفتی؟ چرا نگاهی به من نمیندازید؟ مگه من شیعه شما نیستم؟ این همه مصیبت برا چیه؟ برا رشد من؟ برا امتحان کردنم؟ بخدا قسم این امتحان ها فراتر از ظرفیت منه، من دیگه نمیکشم.
فاطمه بلند بلند رو به حرم حضرت عباس این حرفها رو میزد.
مردم اطراف حرم همه دورش جمع شدن و این صحنه رو نظاره میکردن.
یه زن عرب که اونجا بود حال و روز فاطمه رو که دید جلو رفت، مقابل فاطمه به زمین نشست، دست زیر چادرش برد، لباسی پاره و خونین رو بیرون کشید و مقابل فاطمه گذاشت.
نگاه فاطمه بین لباس و اون زد جابجا میشد.
زن عرب به عربی شروع کرد به صحبت کردن.
زن عرب: این لباس پسرمه، دانشجوی رشته حقوق بود، هر روز میرفت اربیل و برمیگشت.
اما پنج سال پیش فقط این لباس رو ازش برام آوردن.
تو راه برگشت داعشیها اسیرش می کنن، بهش میگن ما هم تو رو میکشیم هم این حرمهایی که ساختید خراب میکنیم، حرم رو سرت خراب میکنیم.
پسرم شروع میکنه به مدح کردن اهل بیت، پسرم تعزیه خون بود، نقش حضرت عباس رو داشت هرسال.
تازه داماد بود، هنوز هم برنگشته، فقط این لباس خونی ازش برگشته، نمیدونم تکه تکهاش کردن یا سوزوندنش، حتی نمیدونم بدنش کجاست که برم براش گریه کنم.
یه شب اومد به خوابم، گفت که مادر حضرت زهرا(ع) بخاطر خدمت به زائران حسین(ع) و اشکهایی که براش ریختی هر شب میاد سر خاکم برام اشک میریزه، صدام میزنه غریب مادر پسرم، امام زمان رو صدا میزنه و ازش میخواد بخاطر خون خواهیمون زودتر ظهور کنه، مادر اشکهات رو فقط برا پسر زهرا خرج کن.
من از همون شب قلبم آروم گرفت، گاهی دلم برا پسرم تنگ میشه، لباسش رو میارم و میام حرم حضرت عباس، بعد می برم حرم حضرت حسین، بهشون میگم یه پسر دیگه هم بهم بدید، قول میدم طوری تربیتش کنم که فقط ازش یه لباس برگرده، در راهتون و در شما فانی بشه.
حسین که حرفهای این زن را شنید هم پشت سر فاطمه به زمین نشست و به شدت گریه کرد، دقایقی پیش آرزو کرده بود بدن زنش پیدا بشه تا بتونه سر خاکش اشک بریزه، اما حالا...
فاطمه هم همپای زن عرب اشک ریخت، زن عرب میان جمعیت شروع کرد به گفتن یا حسین، و مدام میگفت: لا لسواک احزاننا یا زهرا(ع) {درد و رنج ما با درد و رنج شما برابر نیست یا زهرا(س)}.
علیرضا سمت فاطمه اومد، اون از زمین بلند کرد.
علیرضا: مردم دارن نگاه میکنن، بیا برو تو حرم خواهرم.
اما فاطمه دیگه توان راه رفتن هم نداشت، با کمک علیرضا تا دم ورودی حرم حضرت عباس رفت.
ورودی باب الفرات نشست و سرش را به در تکیه داد.
علیرضا: خوبی عزیزم؟
فاطمه چشمانش را به علامت تایید تکان داد.
علیرضا: من برم پیش حسین، زود برمیگردم.
حرفهای زن عرب تو سر فاطمه میپیچید، ازش فقط یک لباس خونی برگشته.
فاطمه: آخرش هم زیارت کربلا به دلت موند ایلیا، اول هویتت رو ازت گرفتن، بعد هم جونت رو.
اگر از همون اول شیعه بودنت را میدونستی حتما زیارت کربلا رو از دست نمیدادی.
اما حالا خیالم راحت که تو کنار امام حسینی، چقدر بوی تنت اینجا پیچیده ایلیا، تو که فانی در حسین و عشق حسین شدی، این منم که مثل همیشه جا موندم.
چادرش رو جلوتر کشید و روی صورتش انداخت و شروع کرد بی صدا اشک ریختن.
فاطمه: آقا جان اجازه بده امروز کنارتون برای ایلیا گریه کنم، قول میدم این آخرین بار باشه که براش اشک میریزم، بعد از اون همه اشکهام رو خرج شما میکنم، فقط امروز رو میخوام کنار شما برا ایلیا گریه کنم، اجازه میدید؟
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#ادمیننوشت
گدا از همه جا که میبرد🥺
به تو پناه میآورد💔
السلام علیک یا فاطمه المعصومه یا اخت الرضا🦋
به نیابت از همه شما خوبان و عزیزان 🌹
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
امشب که مهمان ابا اعبدالله🥺
من دلشکسته را هم یاد میکنی؟💔😭
#شهید_حسن_مختار_زاده
#دهه_هشتادی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلی الله علیک اباعبدالله
شبجمعه هوایت نکنم میمیرم😭💔
سائت احوالی کربلا🥺
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیك ، افتقدتُک جداً
سلام بر تـو کھ حقیقتا
دلتنگ توام :)
.
#استوری
#جمعه_مهدوی
•🌱•
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
سلام علیك ، افتقدتُک جداً سلام بر تـو کھ حقیقتا دلتنگ توام :) . #استوری #جمعه_مهدوی •🌱• ~~~~✍
تو را فراموش کردم مرا ببخش😔
غفلتم از سر جهل بود
اما هر چه باشد من تو را دوست دارم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه حضرت امام صادق علیه السلام
حجت الاسلام بندانی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
حضور حاج میثم مطیعی در حرم حضرت معصومه روز شهادت امام صادق🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
برای عزیزانی که دلشون هوای روضه حرم کرده و به هر دلیلی نتونستن حرم باشند😔🖤