eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
817 عکس
517 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
در زیر آسمان پرستاره، وقتی ماه با درخشش خاصش بر همه چیز سایه می‌اندازد، به یاد تو می‌افتم. هر ستاره‌ای که در آسمان می‌درخشد، مانند نوری است که از قلب تو به سوی من می‌تابد. شب بخیر عزیزم، امیدوارم خواب‌های شیرینی ببینی و در رویاهایت، همیشه کنارم باشی. 🌙✨ شب خوش🌙✨
صبح بخیر! 🌞 امروز یک فرصت جدید برای شروع دوباره است. هر روز یک هدیه است که به ما داده می‌شود تا بهترین نسخه از خودمان باشیم. به یاد داشته باش که هر چالش، فرصتی برای رشد و هر شکست، پلی به سوی موفقیت است. با انرژی مثبت و انگیزه به استقبال روز برو و بدان که توانایی انجام هر کاری را داری. روزت پر از شادی و موفقیت باشد! 🌟
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #پشت_لنزهای_حقیقت این که آقایون اجازه ندادن من تا نزدیکی محل درگیری برم منو ناراحت کرده ب
سلام، بعد از ظهر متصل به غروبتون به خیر😁 خسته نباشید☺️ از مدرسه برگشتید یا سرکار؟ اگر هستید بعد نماز بریم یه پارت داشته باشیم❤️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #پشت_لنزهای_حقیقت این که آقایون اجازه ندادن من تا نزدیکی محل درگیری برم منو ناراحت کرده ب
سه روز گذشت ولی همچنان خبری از آقایون نشد، علاوه بر این دلشوره ریحان هم تشدید شد. ریحان: خبری از حسین نشد، شما نتونستید با همکاراتون تماس بگیرید؟ سارا: نه، اصلا جواب نمیدن. ریحان: من برم علیرضا رو شیر بدم، الان میام. راستش دیگه منم نگران شده بودم، هیچ کس از حسین آقا و تیمشون خبر نداشت. سارا: اگر تا شب از اونا خبری نشد، خودم میرم دنبالشون. ریحان: چطوری می‌خواید برید اونجا؟ بمب و تیر و .... اصلا راهتون نمی‌دن. سارا: کارت خبرنگاری به درد همین‌جاها می‌خوره. دیگه نگرانی من و ریحان از دلشوره هم فراتر رفته بود، سه تا پیام برا آقای رضایی گذاشتم، دوبار هم با آقای قادری تماس گرفتم. حدود ساعت ۶ بعد از ظهر بود که داشتم ویو استوری‌های اینستا رو چک می‌کردم، آقای قادری و رضایی هم استوری رو دیده بودن، آقای قادری آنلاین بود، فورا یه پیغام تو دایرکت براشون گذاشتم. خیالم راحت شد که حالشون خوبه هرچند جواب پیغامم رو دریافت نکردم. سارا: ریحان جون همکار‌هام همین الان استوری من رو دیده بودن و یکیشون آنلاین بود براش پیغام گذاشتم، بهش گفتم ما ضاحیه خونه مادری ریحان خانم هستیم، ازش خواستم به همسرتون اطلاع بده. ریحان: ممنون عزیزم. حالا با خیال راحت مشغول تولید محتوا شدم، یه تصویر از با کارت خبرنگاری رو ادیت زدم و پروفایل اینستا و یوتیوب و فیسبوک قرار دادم. ریحان: دوستاتون دیگه جواب ندادن؟ سارا: نه، همون پیغامی که دیشب براشون گذاشتم رفته براشون ولی ندیدن. ریحان: ولی حسین اصلا آنلاین نشده، این خیلی نگرانم می‌کنه. سارا: حتما سرشون شلوغه، تو فضای خبرنگاری خیلی از این اتفاقات می‌افته مخصوصا تو شرایط جنگی. همراه ریحان تو ضاحیه از مناطق مختلفش دیدن می‌کردیم، اتفاقات عجیب و غریب زیادی می‌دیدم. هر کدوم از ساختمان‌ها و زمین‌ها و درخت‌ها قصه‌ای پر غصه داشتند. ریحان خانم تو یکی از همین حمله‌ها برادر کوچیک‌تر و دوتا از پسر عموهاش رو از دست داده، حین بازی بهشون حمله میشه و همه شهید می‌شن. پدرش هم یکی از فرماندهانی بوده که همراه شهید مغنیه فعالیت داشته، تو جنگ ۳۳ روزه به شهادت میرسه، هنوز هم پیکر پدر ریحان پیدا نشده. همه این‌ها رو نوشتم و زیرشون یه سناریو برا تولید عکس و فیلم هم می‌نوشتم. ریحان: امشب کنار من و علیرضا می‌خوابی؟ سارا: حتما عزیزم. ریحان: پس من برم رخت‌خواب‌ها رو بیارم. علیرضا آروم خوابیده بود، دوربینم رو بی‌صدا برداشتم و یه عکس ازش انداختم، یه بار هم کنارش دراز کشیدم و با موبایل از هردومون عکس انداختم. سارا: خیلی بچه‌شیرینه، خدا حفظش کنه. ریحان: ممنونم، علیرضا هدیه امام رضاست، من و حسین سه سال بود ازدواج کردیم ولی بچه دار نمی‌شدیم، این برا ما عادی نیست که بعد از ازدواج زن تا سه سال بچه نیاره. سارا: درسته متوجه شدم. ریحان: یه سفر رفتیم مشهد، وقتی برگشتیم بعد چند ماه باردار شدم، بخاطر همین اسمش شد علیرضا. سارا: امام رضا محافظش باشه ان شاالله. ریحان: ان شاالله روزی شما سارا خانم. با این حرف ریحان یه لبخند زدم، نگاهم به علیرضا دوخته شد، شاید اگر.... قبل از اینکه این جمله تو ذهنم بزرگ بشه بستمش و برای خواب آماده شدم. چشمام تازه گرم خواب شده بود که با صدای یه انفجار بزرگ از خواب پریدم، صدای انفجار اینقدر بزرگ و هولناک بود که حس کردم سرم درد گرفت و بلافاصله خون دماغ شدم. ریحان: فکر کنم حمله شد. ریحان فورا علیرضا رو بغل کرد، خوب که نگاه کردم متوجه شدم علیرضا داره گریه می‌کنه ولی من نمی‌شنوم، گوش‌هام کیپ شده بود. همراه ریحان رفتیم تو یه زیر زمین، همچنان صدای انفجار می‌اومد، سه ساعت این صدای انفجارها به گوش می‌رسید. بعد از سه ساعت یه سکوت تمام منطقه رو فرا گرفت، بعد فهمیدیم رسما به بیروت تجاوز شده، حزب‌الله با اشاره سید حسن نصرالله، یه برنامه ریزی دقیقی انجام دادن و هدفمند به اسرائیل حمله کردن. ریحان: خدا بخیر کنه، دامنه جنگ داره گسترده میشه، اینجا دیگه امن نیست، بیا برگردیم. سارا: من برا همسرتون پیام فرستادم که ما اینجاییم، حتما خیلی نگران میشن اگر این خبر بشنون. ریحان: خیره ان شاالله من و ریحان برگشتیم مرکز شهر، تقریبا نیم ساعت با ضاحیه فاصله داشت. قبل از برگشتن چندتا عکس فوری از ساختمان‌های مورد هدف گرفتم، تو یکی از این عکس‌ها یک دست از میان آوارها بیرون اومده بود، دلم کباب شد اون لحظه، یه لحظه حس کردم نفسم دیگه بالا نمیاد، سراسر این تصاویر پر از درد و اشک بود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
💛🌿 "اللَّهُمَّ‌نورقلوبنابنورهدايتك كمانورت‌الأرض‌بنورشمسك✨" خدایادلهای‌مارابه‌نورهدایتت‌روشن‌کن همانگونه‌که‌زمین‌رابانورخورشیدت‌منور ساخته‌ای🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک سلام صبح گاهی به محضر حضرت عشق🥺❤️
سلام حال شما😍 خوبید؟ خسته نباشید خدا قوت😍☺️ امروز دست پر اومدم براتون😁 فقط بهم بگید ببینم وقت دارید یا نه؟ https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
~ نویسنده‌، رمان‌نویس، مترجم و مجاهد فلسطینی بعد از ۴۵ سال مبارزه در سرزمین مادری‌اش آرام گرفت. او طی ۲۲ سال اسارت در درون زندان رمان ' خار و میخک ' را به زبان عبری نوشت و ۵ کتاب را از عبری و انگلیسی به عربی ترجمه کرد و در صدر پرکارترین زندانیان نویسنده تاریخ قرار گرفت!
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_31 #پشت_لنزهای_حقیقت سه روز گذشت ولی همچنان خبری از آقایون نشد، علاوه بر این دلشوره ریحان هم
سارا: ریحان جون من دارم نگران میشم، تو دلم غوغاست، نمی‌دونم چِم شده؟ ریحان: می‌فهمم، منم نگران شدم، دیگه داره چهار روز میشه خبری از حسین و دوستاش نیست. سارا: من فقط امشب رو صبر می‌کنم. نیومدن فردا خودم میرم اونجا هر طوری شده، باید خبری ازشون بگیرم. ریحان: باهم می‌ریم، منم نمی‌تونم صبر کنم. سارا: مگه نگفتی مردم عادی رو راه نمیدن؟ ریحان: می‌تونم برا خودم یه کارت خبرنگاری جور کنم. سارا: علیرضا رو می‌خوای چیکار کنی؟ ریحان: اونم یه فکری براش می‌کنم. هر دوتامون مستاصل شده بودیم، بی‌خبری داشت دیوونه‌ام می‌کردم، حمله چند ساعت پیش هم خواب رو از ما گرفت و دل‌های ما رو به هول و هراس انداخت، هرچند که حزب‌الله خیلی طولش نداد و جواب داد ولی اسرائیلی‌ها به اینجا قرار نیست متوقف بشن. ریحان: خونه رو باید خاموش نگه داریم، اگر حمله شد کمتر آسیب ببینیم. شرایط جنگی و زندگی مردم در جنگ رو مخصوصا جنگ هشت‌ساله رو فقط تو کتاب‌ها خونده بودیم، قهرمان این جنگ‌ها یک حسین فهمیده بود، اما اینجا غزه ولبنان قهرمان‌هاشون کاملا رده سنی شهادت رو جابجا کردن، اینجا واقعا خود کربلاست. سکوت و تاریکی خونه رو صداهای خنده ریز علیرضا شکسته بود، چشمامون دیگه به تاریکی عادت کرده بود. هوا رو به روشنی می‌رفت، بعد از نماز صبح ریحان علیرضا رو شیر داد و خوابوند. یه دو سه تا لقمه به عنوان صبحونه دهنمون گذاشتیم. تلویزیون‌های لبنان خبر حمله شب گذشته و پاسخ بی درنگ رو داشت گزارش می‌کرد. ریحان: صدای در خونه‌است. سارا: یعنی اومدن!؟ قبل از اینکه من و ریحان بریم بیرون تا با خبر بشیم در هال باز شد. حسین: ریحان؟ علیرضا؟ علی‌اکبر: خانم علوی؟ من و ریحان مقابلشون قرار گرفتیم، حسین آقا یه نفس راحت کشید. حسام: وااای خدا، ما هزار بار مردیم و زنده شدیم. حسین: شما ضاحیه چیکار می‌کردید؟ سارا: من از ریحان خانم خواستم بریم از چندتا ساختمون و خانواده شهدا که اونجا هستن گزارش جمع کنم، ایشون هم همراهم اومدن. علی‌اکبر: حالتون خوبه؟ سارا: این سوال رو ما باید بپرسیم، معلومه چهار روز کجایید؟ هیچ خبری از خودتون نمی‌دید. حسین‌آقا و آقای رضایی و قادری آروم رو زمین نشستن، حال و روزشون تعریفی نداشت. حسام: اونجا واقعا کربلاست خانم علوی، ما تو این چهار روز گزارش‌های مختلفی جمع کردیم، اما با دستامون شهدای تکه‌تکه شده رو از میون خاک می‌کشیدیم بیرون. علی‌اکبر: ما چهار روز زیر بارون تیر و بمب بودیم، نمی‌تونستیم از جامون تکون بخوریم. حسین: تازه امروز بعد از حمله دیشب حزب‌الله راه باز شد تونستیم برگردیم. من و ریحان دستای همدیگه رو گرفتیم و خدا رو شکر کردیم، همین که سالم بودن خودش خیلی بود. آقای قادری گزارش‌ها و عکس‌هایی که از کف میدان خط مقدم گرفته رو گلچین شده به من میداد، متوجه شدم بعضی‌جاها خیلی صحنه‌ها دلخراش. خودم هم مجبور بودم خیلی چیزا رو تو اینستا نذارم، چون یا اینستا حذف می‌کرد هشدار میداد. همه‌کارهایی که تو این حدودا ده روز رو انجام داده بودیم تدوین کردیم و یه گزارش هم آقای رضایی براش تنظیم کرد و برا خبرگزاری‌های ایران فرستاد. یه کانال هم تو تلگرام زدیم و اخبار دقیق و لحظه‌ای رو اونجا قرار می‌دادیم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~