eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
817 عکس
518 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه شد علی فاتح خیبر شد؟🤔 اولی و دومی در آن جنگ چه نقشی داشتند؟ این کلیپ رو ببینید و به مولا علی افتخار کنید، مباهات کنید که شیعه‌اید و حلال‌زاده.😍❤️ ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_118 #پشت_لنزهای_حقیقت سری به علی‌اکبر و حسام زدم، به اونا هم در مورد شهادت سارا چیزی نگفتم.
اذان ظهر شد، بعد از اقامه نماز کتابچه دعام باز کردم و شروع کردم به دعا خوندن. مرتضی: اصلا رفتار فرمانده رو نمی‌فهمم، یهو اومده میگه امشب عملیات. تشییع زنش رو به تاخیر انداخته، اصلا درکش نمی‌کنم. حمدان: ایشون بعد از شهادت سارا خانم اینطور شدن. احمد: کمتر از یک سال داغ دوتا همسر و فرزندش رو دید. مرتضی: شب از نیمه گذشته، هنوز هیچی انجام ندادیم، کی قرار عملیات کنیم؟ نیم‌ساعتی سر سجاده نشستم، سجاده رو با آرامش جمع کردم و رو کردم به سمت بچه‌ها. حسین: خب، من امشب خودم برا عملیات از منطقه جنین وارد میشم به اسرائیل. این کارت خبرنگاری من هست، مایکل جانسون از انگلیس. مرتضی: فرمانده؟ حسین: مرتضی اجازه بده حرفم کامل بزنم. مرتضی: چشم حسین: من وارد منطقه میشم، ایشون هادی مرادی از ایران هستن، کار تغییر چهره رو انجام میدن. اما شما چیکار باید بکنید، شما باید این منطقه رو پوشش بدید و این انبار تسلیحات رو منفجر کنید، این انبار خیلی مهمه، بعد از انفجار یه پیغام بذارید، این پیغام رو جسد یکی از نگهبانان اونجا بذارید ما به شما نزدیک‌تر از چیزی هستیم که فکر می‌کنید. شما هم به سرعت اونجا رو ترک می‌کنید و برمی‌گردید اینجا. من کلیپی رو ضبط کردم، درست بعد انفجار این پیغام باید برای همه مسئولان اسرائیل مخصوصا گالانت و نتانیاهو و یسرائیل فرستاده بشه. مرتضی: فرمانده اجازه بدید یکی از ما این کار انجام بده، ما میریم نیاز به تغییر چهره هم نیست، کاری رو که می‌خواید انجام می‌دیم. حسین: نه، این کار رو فقط من باید انجام بدم. احمد: اما این خطر داره، ریسک بالایی داره فرمانده لطفا منصرف بشید. حسین: فرصت چک و چونه نیست، شما باید کارتون انجام بدید، من به محض این که کار تغییر چهره‌ام تموم بشه میرم. هر اتفاقی هم بیافته شما باید قوی بمونید. تو دلم غوغا بود، با این امید که سارا زنده‌است خودم وارد این‌کار شدم تا شاید قبل از جواب دی‌ان‌ای سارا رو پیدا کنم. باز هم قبل از اعزام رفتم، معراج شهدا بالا سر تابوت نشستم. حسین: امیدوارم تو سارا نباشی، اومدم بگم اگر سارایی منتظر من باش، منم به زودی به تو ملحق میشم. ببخش که چند روز تو رو بدون غسل نگه داشتم و به همه دروغ گفتم. فقط یکم دیگه صبر کن، حقیقت رو خواهم فهمید. حالم خنده دار شده این ایام، خودم هنوز تو شک و تردیدم، اما وقتی میام اینجا با تو حرف میزنم حالم خوب میشه. بدون که من امشب میرم تا انتقام تو رو بگیرم، چه سارای من باشی چه نباشی. از معراج شهدا خارج شدم، قدم‌هایم را مصمم‌تر از قبل برمی‌داشتم. به چهره جدیدم نگاهی انداختم و سوار ماشین شدم و به سمت جنین راه افتادم. کار نیمه تمام سارا را من تمام می‌کنم. جنین با خاک یکسان شده بود، خاک مرگ برهمه خانه‌ها و خرابه‌ها نشسته بود. خودم رو به مرزهای اسرائیل رساندم، ارتشی‌ها مانع ورود می‌شدند، کارتم را نشون دادم و گفتم من برای کمک به شما مخابره وضعیت شما اومدم، برام پیغام فرستاده بودن که بیام. سرباز: من این آقا رو می‌شناسم، درست میگه بذار بره داخل. اوضاع اسرائیل خیلی خراب‌تر از چیزی بود که تو رسانه‌ها می‌گفتن. شهر بوی مرده میداد، اکثر مردم تو پناهگاه بودن، تاخیر در اجرای وعده صادق۳ هم از ترسشون چیزی کم نکرده بود. با دوربین عکاسی‌ام راه افتادم و از همه صحنه‌ها و اتفاقات فیلم و عکس می‌گرفتم. طوری رفتار می‌کردم که باعث جلب اعتماد مسئولین بشم، اونقدر که من رو نزدیک خودشون ببرن. همزمان به دنبال سرنخ از سارا بودم، حتی یه سرنخ کوچیک هم دلم رو شاد می‌کرد و به من امید میداد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و درود بر شما صبحتـون بخیرو نیکی امـيدوارم امـروز صبح که پنجره اتاقتون رو باز کردید زنـدگـی یک رنگ دیگہ باشــہ همرنگ تـمام آرزوهـاتـون .... صبحت درسایه نگاه خداوند 🔺 ✯ ҉★🔺 🔺 ✯ ҉★🔺 ‌
بیاید اول صبح چهارشنبه که متعلق به امام‌رضا هست یه ماجرای قشنگ بشنویم از امام رئوف🥺😭
ماجراے ازدواج جوانے که به امام رضا متوسل شد 🫠💚 یک جوان اصفهانے نزد آقاے دانشمند رسید گفت حاج آقا منو نمیشناسے ولی من پای منبر زیاد میشینم جوونم درسته به تیپم میرسم ولی امام حسین رو با هیچے عوض نمیکنم 💚 یه اتفاقی افتاده تو زندگیم میخوام شما هم بدونے یه روز تو خیابون که میرفتم یه دختری رو دیدم شیفته اش شدم♥️ با خودم گفتم برم ببینم خونه اش کجاست شماره اے نامه اے قلبے چیزے براش بفرستم 💌 یه لحظه خشکم زد گفتم مگه تو پاے منبرا نمیشینے ؟💔 مگه حاج شیخ دانشمند نمی‌گفت و العاقبة للمتقین، ☟ [عاقبت سعید در دنیا و آخرت از آن مردمی است که تقوی پیشه کنند،🪴] گفتم خدایا تو خدایے و منم جوونم خام و نپخته ام اگه این دختر به درد زندگی من میخوره من نمیرم دنبال ناموس مردم ریش و قیچے رو میدم دست خودت💚 خلاصه یه سفر رفتم مشهد الرضا گفتم امام رضا آخوندا میگن راست و دروغشم من نمیدونم هر کی خونه نداره بچه نداره زن نداره مکه میخواد شغل میخواد پول حلال میخواد به امام رضا بگه آهاے امام رضا نه خونه دارم نه شغل دارم نه مکه رفتم نه زن دارم خودت درست کن صبح رسیدم بعد از ظهر برگشتم ✈️ چهار پنج ماه گذشت یه وقت دیدم در خونه رو میزنن باز کردم دیدم یه آقایی یه ماشین پارک کرده دم خانه و یک خانم داخله گفت ببخشید شما علے آقا هستے گفتم بله گفت فامیلتون فلانیه؟ گفتم بله یه وقت رو کرد به خانم تو ماشین گفت بیا خانم پیداش کردیم گفتم ببخشید آقا چیو پیدا کردے 😶! گفت من دیشب خواب آقا امام رضا دیدم صبح بیدار شدم شروع کردم گریه کردن دیدم خانومم هم داره گریه میکنه گفتم چرا گریه میکنے گفت منم خواب امام رضا رو دیدم یه دختر ۱۸ ساله دارم اونم شروع کرد گریه کردن گفتم تو چرا گریه میکنے گفت منم خواب امام رضا دیدم خواب دیدیم آقا آمد به خوابم و گفتن یک داماد برات سراغ دارم اسمش اینه خونه اشم فلان جاست خونه بهش بدھ تو کارخونه ات واردش کن مکه بفرستش برکتش هم ما میدیم💚🦋 بعد رو کرد به پسر و گفت منو امام رضا فرستادھ خلاصه گفتم باید عروس خانم رو دید اینجورے نمیشه که😶‼️ رفتیم خانه عروس خانم پرسیدیم عروس خانم کجاست گفتن تو اتاق رفتیم تو اتاق با عروس خانم حرف بزنیم وقتی وارد شدم شوک وجودمو گرفت دیدم همون دختریھ که تو خیابون دیدمش اما دنبال گناه نرفتم ریش و قیچی و دادم دست خدا(:🩵 اگه طلب جانانه داشته باشین خود خدا براتون درست میکنه(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس از آنکه در جنگ احد همه گریختند و اولی و دومی نیز به کوه‌ها پناه بردند حضرت امیر المومنین و حمزه سیدالشهدا در میدان نبرد ماندند و جانانه جنگیدند. حضرت در جنگ احد۷۰ زخم کاری برداشت که پس از آن امید زنده ماندن او نبود پس از این واقعه بود که در میدان جنگ ندایی از آسمان شنیده شد که می‌گفت: لا فَتَی اِلَّا عَلِی، لاسیف الا ذوالفقار ندایی آسمانی که یکی از فرشتگان در فضیلت امام علی(ع) بیان کرده است. بر اساس روایت‌های متعددی که شیعه و سنی نقل کرده‌اند، هنگامی که امام علی(ع) در جنگ اُحُد از پیامبر(ص) دفاع می‌کرد، صدایی از آسمان شنیده شد که «لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار و لا فَتی اِلاّ عَلی؛ شمشیری مگر ذوالفقار و جوانمردی مگر علی وجود ندارد» . در برخی روایات، گوینده این ندای آسمانی جبرئیل، در بعضی احادیث، فرشته‌ای به نام رضوان و در برخی دیگر نام گوینده ذکر نشده است.☺️ در بعضی گزارش‌ها نیز این واقعه مربوط به جنگ بَدْریا خَیْبَر دانسته شده است علامه امینی (درگذشت: ۱۳۹۰ق) مؤلف کتاب الغدیر با استناد به احادیث متعدد در این زمینه، معتقد است این جریان چندین‌بار رخ داده است.❤️ بر اساس برخی روایت‌ها حضرت علی(ع) در بیان فضایل خود به این جمله استناد کرده است.😍 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
اگر نماز خوندید و دعاهاتون کردید بریم برا پارت جدید؟☺️ یا صبر کنم شب بذارم قبل خواب؟😁 https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_119 #پشت_لنزهای_حقیقت اذان ظهر شد، بعد از اقامه نماز کتابچه دعام باز کردم و شروع کردم به دعا
مرتضی: ما نتونستیم مقر منفجر کنیم، ممکنه فرمانده اون ور تو دردسر بیافته. حمدان: امشب مجدد امتحان می‌کنیم، هرطور شده باید خواسته فرمانده محقق بشه. احمد: درسته، امشب شلوغش می‌کنیم و مقر منفجر می‌کنیم. قدم برمی‌داشتم توی خیابونای اسرائیلی که بوی مرگ میداد. دوربینی که دستم بود، نه فقط یه وسیله برای ثبت وقایع، که یه جور حس ششم شده بود برام.با هر کلیکش، باهر زومی، یه جور دنبال سارا می گشتم. دلم شور میزد، انگار یه چیزی ته دلم فریاد میزد که نزدیکم بهش، ولی کجاش رو نمیدونم. یه ساختمون نیمه خراب چشمم رو گرفت، سربازای اسرائیلی با لباسای مبدل داشتن جعبه های سنگینی رو می بردن تو. کنجکاوی مثل خوره افتاده بود به جونم، باید می فهمیدم اینجا چه خبره. نزدیک تر که شدم، فهمیدم این یه انبار مهماته، یه انبار مخفی. چندتا تصویر برداشتم از مقر، منفجر کردن اینجا حتما می‌تونه شلوغی زیادی ایجاد کنه و من رو به هدفم نزدیک‌تر کنه. دوربین رو یواش به سمت پنجره شکسته گرفتم و شروع کردم به فیلمبرداری. نمی‌تونستم خیلی اونجا بمونم فورا برگشتم محل اسکانم، فیلم‌ و عکس‌هایی که گرفته بودم رو به لپ‌تابم منتقل کردم و شروع کردم به بررسیشون. به فیلم که رسیدم یه نکته‌ای نظرم رو جلب کرد. یه زن اونجا باهاشون بوده، زن تو مقر نظامی!؟ تصویر رو زوم کردم، ماسک روی صورتش و از نیم رخ بودنش از وضوح تصویر کم کرده بود. تصمیم گرفتم یک بار دیگه برم اونجا و این‌بار با دقت ببینم، شاید اون زن همون حس من بود، همون عشق من سارا. باید یه کاری کنم، باید یه راهی پیدا کنم. نیمه شب مجدد راه افتادم سمت انبار مهمات، دنبال سوراخی می‌گشتم که به داخل انبار دید داشته باشه. ورودی اصلی پر از نگهبان و محافظ بود. حسین: سلام، خسته نباشید، من خبرنگارم اومدم از زحماتی که می‌کشید عکس بندازم امیدوارم بعد از اتمام جنگ شما جز قهرمانان خواهید بود. سرباز: ما اجازه نداریم مصاحبه کنیم، تو هم زودتر برو تا گیر نیفتادی. حسین: حیف نیست شما ازتون تصویری نباشه؟ دارید زحمت می‌کشید ولی نتانیاهو فقط خودش و وزراش رو مطرح می‌کنه درحالی که قهرمانان اصلی این جنگ شمایید نه اونا. سرباز۲: درست میگه، یه عکس از ما بنداز و برو. عکس که انداختم خداحافظی کردم و رفتم، بعد از چند دقیقه از غفلت سربازا استفاده کردم و پشت انبار تو خرابه‌ای پنهون شدم. با طنابی خودم رو به بالای انبار رسوندم، سینه خیز خودم رو به تهویه‌ای که بالا بود رسوندم. انبار پر از مواد منفجره بود، اما دید کاملی نداشتم. مقداری صبر کردم تا شاید خبری بشه شاید کسی رو بتونم ببینم. نیم ساعتی گذشت ولی خبری نبود، بعد از نیم ساعت نوری از داخل انبار پیدا شد، آروم از درون تهویه به داخل نگاه انداختم، اون زن درست تو دید من اومد، لباس رو از روی شونه‌اش پایین کشید، اول چشم‌هام رو درویش کردم اما باید از مطلبی مطمئن می‌شدم یک بار دیگه چشمم رو باز کردم و دیدم، زن سینه‌اش رو که زخمی بود رو با پتادین می‌شست، با دقت حرکاتش رو زیر نظر گرفتم. دلم به شدت می‌لرزید، چشم‌هام چیزی رو که می‌دید باور نمی‌کرد. چطور ممکنه!؟ این بار، پشت لنزهای حقیقت، چیزی فراتر از یه ماموریت نظامی در جریان بود، چیزی به اندازه عشق و زندگی. تو دلم آشوب شده بود، انگار یه جنگ بود بین عشق و وظیفه، بین عقل و قلبم. باید تصمیم می گرفتم، باید یه کاری می کردم. وقت تنگ بود و خطر از هر طرف بهم نزدیک میشد. اما من، دیگه نمی تونستم دست رو دست بذارم و سارا رو اونجا تنها بذارم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
👂 کی بود مانند 👀؟ 📲وقتی اداره و کنترل نشه می‌تونه ضربات سنگینی به ما وارد کنه. مثلا، در واقعه وعده صادق۱و۲💣 اسرائیل به شدت آسیب دید، اما 📺+💻+📱 وضع رو طوری تفسیر کردن که انگار اتفاقی نیفتاده و کلی مطلب خنده‌دار گفتن. ولی در واقع اسرائیل بخاطر ضربات جبران ناپذیری که خورده بود مجبور شد دست به دروغ رسانه‌ای بزنه. آتش بس دلیلی برای اثبات حرف ماست، اسرائیل در آستانه فروپاشی و نابودیه. حزب‌الله از یه طرف، انصاراالله یمن و شیران حوثی از طرف دیگه نفس نتانیاهو رو بریده بودن، بالاجبار تن به آتش بس موقت دادن تا بتونن مجدد نیرو جمع کنن. از کجا!؟🤔 جواب معلومه😒 رفیق جینگ اسرائیل و نتانیاهو، سگ زرد احمقی به نام ترامپ👨 منتظر هستن ترامپ بیاد سرکار، قطعا براشون مهمات می‌فرسته. از طرف دیگه منافقی و درویی مثل اردوغان از ترکیه هم حامی اسرائیل. پس اسرائیل برای جلوگیری از فروپاشی تن به آتش بس داد تا بلکه از فروپاشی دولت نامشروعش جلوگیری کنه اما.... إن وعد الله حق✌️ اسرائیل نابود می‌شود و مسلمین در قدس جشن و پایکوبی خواهند کرد و در قدس نماز خواهند خواند ان‌شاالله❤️ ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~