eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
834 عکس
532 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_15 #ستاره_پر_درد من دیگه هیچی نداشتم، یه چمدان خیلی کوچیک و لباس تنم؛ و حالا من بودم و آسمان
آخرای هر ماه من از تهران مسیری رو طی می‌کردم به سمت نجف به شوق دیدن امیر‌علی. باهاش که صحبت می‌کردم سراسر درد و غم بود این بچه. می‌گفت: روز اول مدرسه همه مادر‌هاشون بودن و تو نبودی، میگفت از خونه که برمیگردم همه خونه‌ها بوی غذا میاد ازشون، بوی قرمه سبزی، قیمه. می‌پرسیدم تو چی میخوری؟ می‌گفت: آب میخورم تا سیر بشم. انگار دنیا رو، رو سرم خراب کرده باشند، قلبم میخواست از سینه بزنه بیرون، آخه تا چه حد ظلم؟ آقای قاضی که حضانت بچه رو به پدر میدی، آیا تو به این موجود پدر میگی؟ واقعا اون لحظه از زمین و زمان شاکی بودم. با خودم میگفتم، خدایا یعنی میرسه روزی که من بچه‌ام رو ببرم یه رستوران پر از غذا، این بچه ندونه از بین اونا کدوم رو انتخاب کنه؟ با دلی پر از خون هر بار از این بچه جدا می‌شدم. با قدرت کار می‌کردم، از ۶صبح تا۳بعد از ظهر، حتی بعضا شیفت بقیه رو میخریدم، و کار میکردم تا هزینه‌ای داشته باشم برای ادامه زندگی. درآمدم روزانه ۳۰هزار تومن بود، کم بود ولی برای من همین هم خوب بود. رفتم دانشگاه ثبت نام کردم ، همزمان هم ادامه تحصیل دادم هم کار می‌کردم. اون روزها واقعا اگر خدا نبود من میان همه‌ی شبهه‌ها و پیشنهادی‌های شیرین وسوسه انگیز غرق می‌شدم. فضای خوابگاه اونجا خیلی قانون‌مند نبود، بین همه اون دختر‌ها فقط من چادری بودم؛ دخترا اهل پارتی و مهمونی و پارک گردی بودند. یه روز یکی اومد گفت: ستاره فردا میای بریم تولد؟ من یه نگاهی کردم تو دلم گفتم: اگه برم اونجا کلی دوست پیدا می‌کنم، اگه برم چقدر بخندم و بخندونم، کسی هم منو اینجا نمیشناسه، میرم کیف میکنم. اما خب من لباس مناسب نداشتم برای تولد و‌مجالس. بهش گفتم: من لباس ندارم. اونم گفت: اینجا همه چی هست، ما هم بهت لباس میدیم هم آرایشت می‌کنیم، اینجا ازهمه‌حرفه‌ای هستند دخترا. منم که حرف‌هاش رو شنیدم قبول کردم، شب رو با کلی شوق ذوق برای مهمونی فردا سر به تشک گذاشتم. صبح بیدار شدم برای نماز، نگاهی به آسمون انداختم و گفتم: تو که باشی کافیه، گور پدر همه، من راهی غیر راه تو نمیرم، دستم رو از دستت نمی‌کشم. صبح به دخترا گفتم من امشب جشن نمیام. دلیلش رو پرسیدن و من محکم گفتم: اون خدای بالای سر من که نجف آباد بود الان هم اینجاست، داره منو می‌بینه، دستم رو تا حالا رها نکرده، منم اونو رها نمی‌کنم. با توکل بر خدا می‌رفتم استودیو شبکه آموزش و با قدرت گویندگی می‌کردم. تا اینکه یه روز شرایطم مهیا شد بعد از سالها دوری و سفر نرفتن برم مشهد. عزم سفر کردم، به سمت مولای رئوف. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
نگرانی ، کار احمقانه ایه، مثل اینه که هر روز یه چتر دستت بگیری و اینور و اونور بچرخی و منتظر بارون باشی... ‌
این نکته رو توی‌ زندگیتون داشته باشین که هر روز باید یک کار لذت بخش رو فقط و فقط برای دل خودتون انجام بدین میتونه دیدن یه فیلم، صحبت کردن با دوستتون یا حتی تنها بودن در آرامش و سکوت باشه اگه یاد بگیرین در طول روز زمانی رو فقط به خودتون اختصاص بدین  مطمئن باشین خیلی چیزها تغییر میکنه...
اولین خرید کتاب جولیا تا زهرا😍 😍😍 مبارکتون باشه عزیزم🌹❣ امیدوارم خوشتون بیاد ازش❣♥️
💕گاهی ما نیاز به نصیحت نداریم بلکه میخوایم احساساتی که داریم تجربه میکنیم دیده بشن و بهشون توجه بشه💕
🌱💜 💜🌱 ♡   (\(\   ولی زیبایی شب یه چیز دیگه است😍😍❣ شبتون بخیر🌛🌛
صبح آغازیست برای شروع دوباره😍😍😍
تبسمت، نسیم را به سمت آستانه لبخندهایم آورده است تا هر صبح تو شورانگیزترین جریان لحظه هایم باشی صبحت بخیر عشقم!😍😍😍 یه دونه از اینا برا همه آرزومندم💝💝
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_16 #ستاره_پر_درد آخرای هر ماه من از تهران مسیری رو طی می‌کردم به سمت نجف به شوق دیدن امیر‌عل
از خیابون طبرسی که به سمت حرم میری، از دور گنبد و گلدسته‌ها سوسو کنان به استقبالت می‌آیند. ابرهای چشمانم بارانی شد، مثل فرزندی که پس از سالها گم شدن پدر و مادرش را یافته باشد، از تاکسی پیاده شدم و دوان دوان به سمت ضریح رفتم. تمام درد و غصه‌هایم به مولا گفتم، از درد فراق و دوری فرزندم به او شکایت کردم. از زندگی ناآرامی که داشتم، که با درد ختم شد. دستانم را گره در ضریح آقا کردم و گفتم: از اینجا به بعدش دست شما، نمیدونم چطوری، ولی خودت همه چی رو برام قشنگ رقم بزن، بچه‌ام رو بهم برگردون. چند روزی رو مشهد بودم، تمام دلتنگی‌های پنج ساله‌ام رو به مولا گفتم، به نیت پسرم دو رکعتی نماز خوندم، چادرم رو جلو کشیدم و حسابی گریه کردم، توی این پنج سال آرزو داشتم یه بار همراه پسرم بیام زیارت، الان هم تنها اومدم. زیارت وداع خوندن برام سخت بود، بغضم رو نگه داشتم و زیارت وداع رو خوندم، به آقا گفتم: دفعه بعد با امیر‌علی میام، نمیخوام تنها بیام اینجا؛خودت جورش کن. سخت بود دل کندن ولی هر سفری، بازگشتی هم داره، باید برمیگشتم. .......🌹 با توکل بر خدا صبحی دیگر را شروع میکنیم. صدای من را از رادیو آموزش می‌شنوید. با شور اشتیاق و عزم جدی به کارم ادامه دادم، در کنارش نمرات عالی دانشگاه هم به من امید میداد. گذشته را فراموش نکرده بودم، اما اجازه ندادم گذشته خراب آینده مرا هم از من بگیرد. صبح تا غروب من توی صدا و سیما مشغول کار بودم، بخشی که کار میکردم، بچه‌های کوچیک خیلی رفت و آمد داشتن، هربار با دیدنشون دلم برای پسرکم تنگ می‌شد. خودم رو قوی‌و قویتر میکردم تا بتونم برم پسرم رو از این مرد پس بگیرم. چند ماهی از مشهد رفتن من گذشته بود، طبق معمول صبح را راهی صدا وسیما شدم، وارد سالن که شدم یک نفر منو از پشت سر صدا زد. _خانم ساداتی ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شوق داشته باش برای همیـن لحظه، برای امــروز ، و مـا هــرگز دوباره این لحظه و این روز را ملاقات نخواهیم کرد... ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~