یک روز جدید برایت خلق شده
که در آنمی توانی آن چه دیروز انجام ندادی را انجام دهی
و فرصت خلق فرداهای بهتر را داری😍😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_29 #ستاره_پر_درد انگار که تو شوک رفته باشم، بدون حرف فقط به شهرام زل زده بودم. ستاره: ستاره
#پارت_30
#ستاره_پر_درد
دکتر: خانم ساداتی ببینید، خطر وجود بچه برا هر دوی شما هست، به فرض بچه رو نگه دارید، احتمال اینکه بچه مغزش آسیب ببینه یا مرده بدنیا بیاد هست.
ستاره: اون خدایی که بچه رو بهم داد، خودش هم حفظش میکنه هر طور دوست داره، حاضرم مرده دنیا بیاد ولی دنیا بیاد، نه که من الان اونو بادستای خودم بکشم.
شده جونمو بزارم، ولی بچهام رو نگه میدارم.
دکتر: من شما رو از عواقب نگه داشتن بچه آگاه کردم، دیگه تصمیم با خود شماست.ما مسئول هیچ یک از اتفاقها نخواهیم بود.
با عصبانیت از پیش دکتر بلند شدم، جلوتر از شهرام سمت ماشین رفتم.
شهرام هیچ حرفی نزد، ماشین رو باز کرد، من سوار شدم.
تا زمانی که برسیم خونه هیچ حرفی نزد.
به خونه که رسیدیم، علی بدو اومد بغلم.
علی: سلام مامان ستاره
ستاره: سلام دورت بگردم.
علی: بابا ببین املا ۲۰شدم.
علی از وقتی مادرش مهاجرت کرد، پیش مادر بزرگش زندگی میکرد، میتونستم ذوقش رو درک کنم.
منم خیلی علی رو دوست داشتم، اما یه لحظه که دیدم علی از نشون دادن نمره به من و باباش چقدر ذوق داره دلم شکست، بغضم رو فرو دادم، نخواستم شهرام بفهمه، چون اون موقع دوباره بچه رو پیش مادرش میفرستاد.
یه سر کلیدی خرسی تو کیفم داشتم، در آوردم به عنوان هدیه دادم به علی.
....
خستگی رفت و آمد توی راهروی دادگاه و بیمارستان نیاز بود که از تن من و شهرام خارج بشه.
یک ماه تمام دکترها تلاش کردن قانعم کنن بچه رو سقط کنم.
از اونا اصرار از من انکار.
به پیشنهاد مادر شهرام تصمیم گرفتیم بریم مشهد، بار و بندیلمون رو بستیم و با ماشینمون راه افتادیم.
علی اولین سفرش بود که همراه من و پدرش میرفت، بچه تو پوست خودش نمیگنجید.
شهرام از قبل یه هتلی رو رزرو کرده بود، به محضی که رسیدیم رفتیم هتل.
چمدون و ساکهامون رو گذاشتیم، غسل زیارت کردیم و راه افتادیم سمت حرم.
دلم حسابی خون بود، گفتم برسم حرم همه گله شکایتهام رو میکنم.
من سید هستم، اقا امام رضا پدرم هستن، پس باید برام پدری کنه.
از صحن گوهرشاد وارد شدیم، فضا بزرگ بود، برای علی جذابیت داشت.
صحن یکم شلوغ بود، رفتیم صحن سقاخانه، یا اسماعیل طلا.
یه گوشه نشستم، یه نگاه به گنبد انداختم و هایهای گریه کردم.
به آقا گفتم من هم امیرعلی رو هم این بچه تو شکمم رو از تو میخوام.
مگه من دختر نیستم، بیا ناز دخترت رو بخر،بیا در حقم پدری کن.
شهرام هم مثل من، بندهخدا هیچی برا خودش نخواست، بعدها به من گفت: از آقا خواستم تو رو به آرزوهات برسونه.
تمام یکهفتهای رو که مشهد بودیم، پاتوقم شده بود کنج صحن اسماعیل طلا.
تولد امیرعلی نزدیک بود، به امید اینکه بچهام رو پس میگیرم، از مشهد براش یه دست لباس خریدم، مخصوص زیارت دادم.
مدام آه میکشیدم، هربار تو دادگاه پدر امیرعلی موفق از اتاق خارج میشد.
ستاره: شهرام، من نذر کردم اگر بچهام سالم دنیا بیاد اسمشو بزارم، امیررضا، اگر امیرعلی هم برگرده، یه گوسفند قربونی میکنم.
شهرام: ان شاالله عزیزم، ولی از کجا میدونی بچه پسره؟
ستاره: یه حسی بهم میگه پسره
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
https://harfeto.timefriend.net/16998757778368
🤜 چیکار میکردی؟ اگر در هفته سه تا امتحان داشتی لینک پیام ناشناس ایجاد https://harfeto.timefriend.net/16998757778368
‼️👆👆👆👆👆👆‼️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
https://harfeto.timefriend.net/16998757778368 🤜 چیکار میکردی؟ اگر در هفته سه تا امتحان داشتی لینک پ
سلام سلام 😍
ببخشید که اینقدر وقت نداشتم پیام صبحبخیر بزارم😢
این هفته سه تا امتحان داشتم😔
امروز هم یه امتحان نسبتا سخت داشتم
فردا هم یکی دارم که به شدت سخته🤦
هر کدوم هم چهار و پنج واحد هستن.
همه هم میانترم😭
شما بودید چیکار میکردید؟؟
من که واقعا خسته شدم
#پاسخ
سلام عزیزم
ولی من نگفتم که پارت نمیزارم☺️
من پارت رو میزارم، میخواستم بدونم راه حلتون برا درس خوندن وموفق شدن در این ایام با این امتحانهای سخت چیه؟؟☺️☺️😅