eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
779 عکس
491 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد پناهیان می‌گفت: برو گریه کن، التماس خدا کن، بگو نمیتونم از موقعیت گناه فرار کنم اونقدر این خدا کریمه که موقعیت گناه رو فراری میده تو فقط میون گریه هات بگو، دیگه نا ندارم پاشم بگو نمی‌خوام گناه کنماااا، زورم نمی‌رسه معجزه می‌کنه برات...
سلام و عرض ادب عذر خواهم بابت اینکه امروز پارت نداشتیم، یه تغییراتی نیاز داره، ان شاالله به زودی ادامه رو با تغییرات می‌گذارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از یه تعطیلات تپل 😅 میایم که داشته باشیم 💪 ماهی پر از دانش و علم و ✍ در نهایت نمرات عالی📃
شروع می‌کنیم با یاد و نام شهدا با مدد از شهدایی که در میان اهل زمین گم نام و در آسمان‌ها شناخته شده اند🥺
بَعضُ الكَلمات ضَمادٌ لِلروح :) [ بعضی از کلمات مَرهمی برایِ جانند ] | مناسب‌ِ‌بیو🌱
ولی‌مواظب باشید‌کسی بخاطرشماپیش‌خداگریه‌نکند.
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم💗
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#وصال #پارت_20 بریک: چی می‌گی الکس!؟ ماکان: فکر می‌کنم سو تفاهم شده، ایلیا هنوز مجرده. الکس: یعنی
ایلیا: من فردا میرم بلیط می‌گیرم و همه باهم برمیگردیم. ایران نمی‌ریم، می‌برمت لبنان تا بفهمم جاسوس الکس تو ایران کیه. فاطمه: لبنان!؟ ایلیا: اره فاطمه: کی می‌تونه باشه!؟ ایلیا در رو باز نکن حتما از طرف الکس اومدن. ایلیا: از چشمی در می‌بینم اگر از طرف اونا بودن باز نمی‌کنم. از جهتی که احتمال هر اتفاقی رو میدادم، چادرم رو سر کردم، امیر مهدی رو که خواب و بیدار بود بغل کردم و پشت دیوار با فاصله منتظر ایلیا موندم. فاطمه: کیه؟ ایلیا: ماکان. ایلیا: سلام، خوش اومدی ماکان: سلام، اینو بخون فورا. ایلیا: چیه؟ از طرف آقای بریک. خیلی آروم صحبت می‌کردند متوجه نشدم چی می‌گفتن. بعد از چند دقیقه ایلیا با سرعت اومد و شروع کردن به جمع کردن همه وسایل، حتی وسایلی که از قبل تو خونه جا گذاشته بود. فاطمه: ایلیا چی کار می‌کنی؟ چراداری وسایل رو جمع می‌کنی؟ ایلیا: الان فقط باید بریم، بعدا همه رو برات توضیح میدم. فاطمه: آقا ماکان شما بگو چی شده؟ چی به ایلیا گفتید؟ هیچ کس جواب درست و حسابی به من نداد، از در اصلی نرفتیم، از یه در مخفی که ایلیا تو کمد دیواری خونه‌اش درست کرده بود و به کوچه دیگه‌ای راه داشت زدیم بیرون، به جای یه چمدون الان یه ساک دستی و دوتا چمدان همراهمون بود. فاطمه: حداقل بگید کجا داریم می‌ریم؟ ایلیا: پیش آقای بریک. فاطمه: اونجا واسه چی؟ ایلیا: باید بریم تا متوجه بشیم، فقط باید بریم. می‌تونستم حدس بزنم آقای بریک از چی می‌ترسید که ما رو دعوت کرد خونه‌اش، البته یه جوری پناهمون داد. بریک: سلام خانم دکتر، سلام ایلیا جان خوش اومدید، منو ببخشید که این وقت شب اینطوری شما رو اینجا آوردم. فاطمه: میشه بگید چی شده؟ بریک: بفرمایید داخل نفسی تازه کنید همه چی رو می‌گم. خونه‌اش هم گرما بخش بود هم از شدت وحشتی که داشتم وجودم را یخبندان کرده بود. بریک: من بعد از رفتن شما یه نفر رو که گذاشته بودم جاسوس الکس بهم خبر داد که قرار بود امشب تو خانمت رو بکشه. ایلیا تو خیلی خوب متوجه شدی، ولی من نمی‌خوام اجازه بدم این اتفاق بیافته. ایلیا: چی کار باید بکنیم؟ بریک: من خیلی وقته که می‌خوام به جبران تهمتی که پنج سال پیش بهم زد انتقام رو الکس بگیرم، تو این پنج سال سند و مدرک جمع کردم، حتی دو نفر از کسانی که به شما تیر زدن رو هم پیدا کردم. ایلیا: مگه دولت ایران اونا رو پیدا نکرده بود؟ بریک: من فهمیدم که اون افراد دیگه.ای رو جای اونا گذاشته، اونا طبق دستور الکس عمل کرده بودند. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~