eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
886 دنبال‌کننده
730 عکس
449 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_70 #وصال علیرضا: آبجی، تصمیمت رو گرفتی؟ فاطمه: تصمیم گرفتن سخته، تا حالا اینقدر انتخاب یه چی
به رسم احترام از باب الجواد وارد حرم شدیم. امیر تو بغل حسین خواب بود؛ رفتیم صحن اسماعیل‌طلا یا همون سقا خونه. نشستیم مقابل گنبد طلای آقای، حسین با دستاش سایه بون درست کرده بود تا نور آفتاب امیر اذیت نکنه. حسین: اگر می‌خوای بری زیارت الان فرصت مناسبیه. فاطمه: باشه، پس من میرم زود میام که شما هم بری. حسین: التماس دعا. کنار ضریح شلوغ بود، نتونستم خیلی جلو برم؛ از همون فاصله چند قدمی یه سلام دادم و شروع کردم صحبت کردن. هم تشکر کردم هم ابراز دلتنگی کردم، از دوراهی‌هایی که الان توش گیرافتادم گفتم. همه رو گفتم و آخر سر از آقا خواستم همون محبتی که از ایلیا تو دلم داشتم رو نسبت به حسین هم ایجاد کنه، کانون زندگی منو دوباره گرم کنه، حس امیر رو نسبت به حسین حفظ کنه. دو رکعت نماز خوندم و از ضریح خارج شدم به سمت صحن. حسین: قبول باشه، تونستی خوب زیارت کنی؟ فاطمه: ممنون قبول حق، آره خدا رو شکر. حسین: منم با امیر میرم زیارت. فاطمه: امیر که خوابه! حسین: دو ساعته که خوابیده، با اجازه بیدارش کنم ببرم زیارت، اولین زیارت پدر و پسری. فاطمه: شما پدر اونی صاحب اختیارشی. حسین: پس فعلا با اجازه. حسین امیر رو که خواب بغل گرفت و سمت سقا‌خونه رفتن، چشمم دنبال اونا رفت، با حرکات دستش امیر نوازش می‌کرد و می‌خواست بیدارش کنه. یه پیر مرد کنار سقاخونه یه لیوان آب پر کرد و داد دست حسین. حسین آروم آروم آب می‌زد به صورت امیر تا بالاخره موفق شد بیدارش کنه. کنار حوض ایستاد و مشتی آب به صورت امیر زد. محکم بغلش کرد و بوسید و رفتن سمت ضریح. از دور إن یکاد خوندم و فوت کردم سمتشون. دلم داشت بعد از دو سال آروم و قرارش رو بدست می‌آورد. باز هم لبخند مهمون خانواده ما شد، صدای قهقه‌های از ته دل امیر دوباره شروع شد. صدای داد و بیداد حین بازی منچ و شطرنج. حرص خوردن‌های من برای جدا کردن پدر و پسر از توپ فوتبال برای اومدن سر سفره نهار. زندگی من دوباره رنگین کمونی شده بود، من مثل قبل برگشتم به دانشگاه و تدریس جدی شروع کردم، به جای بیمارستان وارد آزمایشگاه شدم و دوتا مادر رو صاحب فرزند سالم کردم. آقای بریک هم با پول خونه ایلیا زن و شوهری که مشکل داشتن رو می‌فرستاد ایران برای درمان. حسین با کمک علیرضا به کارش تو تیم اطلاعات ادامه داد، هر ماه به مدت دو هفته می‌رفت لبنان و برمی‌گشت. ما هم اگر وقت خالی داشتیم همراهش می‌رفتیم لبنان، سهام هم مثل من زندگی‌اش نور گرفته بود و داشت بعد از سه بار ازدواج مادر شدن رو تجربه می‌کرد. نه من و نه حسین عزیزان زیر خاکمون رو فراموش نکرده بودیم. همون روزی که رفتیم مشهد با هم قرار گذاشتیم هر وقت دلتنگ عزیزانمون شدیم هر کدوم جدا و به تنهایی بریم با عشق سابقمون درد و دل کنیم و براشون گریه کنیم. من و امیر گاهی تنها می‌رفتیم سر خاک ایلیا؛ حسین هم هر چند ماه یه بار می‌رفت به خونه خرابه‌اش سر می زد و با لیلای مفقود الاثرش صحبت می‌کرد، گاهی هم می‌رفت سر خاک طفل معصومش. هرچند این کار ما باعث اعتراض چند نفر از اعضای خانواده شده بود؛ همش می‌گفتن بابا شما ازدواج کردید اون خدابیامرزها رو فراموش کنید و فلان... اما گوش ما بدهکار نبود، چون این کار لطمه‌ای به زندگیمون نمی‌زد که هیچ، حتی بعد از اون اندازه چندین سال شارژ می‌شدیم و زندگیمون رو می‌کردیم. یک ساعت یا یک روز غم گذشته رو می‌خوردیم اما بعدش برمی‌گشتیم به زندگی عادی خودمون. به لطف خدا و اهل بیت زندگی من و حسین تا به امروز با همه پستی و بلندی‌هاش پابرجاست. امیر مهدی صاحب یه خواهر کوچلو به اسم حورا شد. من دوباره مادر شدم و حسین سه باره پدر شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
موضوع رمان بعدی هم انتخاب شد🤩🤩🤩🤩 بگم یا زوده؟😎
من یه دخترم، اما با روحیه پسرونه😎 تو خانواده کاملا مذهبی متولد شدم، اطرافیانم یا معلم بودند یا طلبه و آخوند.👳‍♂👨‍🏫 از شانسم من یه آخوند زاده شدم،😖 محدودیت‌های زندگی من همش برمی‌گرده به این که من یه آخوندزاده‌ام.🤦‍♀ بدتر از اون برخلاف میلم منو به زور فرستادن حوزه علمیه🥺 من که حریف اونا نشدم ولی با خوابگاهی شدنم فرصتی پیش اومد که مستقل عمل کنم، قسم خوردم آبروی هرچی طلبه هست رو ببرم..... رمان امنیتی و درام وارد کانال بشو که به زودی پارت گذاری این داستان جذاب شروع میشه😌 https://eitaa.com/joinchat/3559391697Cc833ba0557
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب، همان شب دلی نگران بود آن شب شب، همان شب تصمیمی کلید خورد آن شب امشب را دریاب امیدوارم شبی پر خاطره براتون باشه🦋 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
سلام صبحتون حسابی بخیر😍 اول هفته خوبی رو شروع کرده باشید💝 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچی این بحر‌‌طویل رو گوش میدم سیر نمیشم😍 آخرش آدم به وَجد میاد.... برای رفع خستگی روح لازمه👆 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبیعت را در این روزهای زیبای بهاری دریاب🍀 روزها رو دریاب🌱 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
دُنیـٰا مُشتش‌رابازڪرد شُهـداءگل‌بودنـد ومـٰاپُـوچ! خُـداآنهـارابُـرد وَزمـٰان‌مـٰارا! :)💔 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هعی😢 با این صداها چقدر خاطره داریم🥺 فکر نکنم دهه نودی‌ها این صدا رو بشناسن😢 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
صبح که پا میشی بابت بیدار شدن بابت چشم باز کردن نفس کشیدن تکان دادن دست و پا.... همه و همه خدا رو شکر کنید صبحتون بخیر😍🦋 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
من یه دخترم، اما با روحیه پسرونه😎 تو خانواده کاملا مذهبی متولد شدم، اطرافیانم یا معلم بودند یا طلبه
آفتاب روز هشتم شوال رو به زوال بود، مردم محله به مناسبت سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع به دست وهابیون مراسمی در مسجد محله تدارک دیده بودند. سخنران مجلس جناب حاج محمدعلی معالی بود. بعد از تموم شدن نماز همه منتظر بودن تا حاجی سخنرانیش رو شروع کنه. حاج‌محمدعلی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم، رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. سلام علیکم اجمعین. جمعیت: علیکم السلام و رحمه الله. حاج محمد‌علی: امروز به مناسبت سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع دور هم مراسمی به یاد بود گرفتیم، مسئله مهم‌تر از این فاجعه دلیل رخ دادن فاجعه است. این قضیه دل امت شیعه رو خون کرد، غربت اهل بیت بیش از پیش به چشم می‌آید. دلیل این اتفاق نشناختن ولی است؛ ولی کیه؟ چه کسی حق داره ولی رو انتخاب کنه برای جمعیتی و جهانی؟ ولایت اصلی از آن کیست؟ و..... ان شاالله حدود ۶هفته ما باهم قرار جلسه داشته باشیم این سوالات رو دونه دونه جواب می‌دهم. تا روز غدیر ان شالله که بحث به اوج خودش میرسه. حاج‌محمدعلی یک ساعتی منبر رفت و بعد از تموم شدن منبر پای سوالات مردم مسجد نشست؛ زنان از پشت پرده احکام و مسئله شرعی می‌پرسیدند و آقایون که دغدغه پول و اقتصاد داشتن از ربا بودن وام‌های بانکی و احکامش سوال می‌کردند. حاجی با حوصله همه اینا رو جواب داد و بعد از اتمام جلسه راهی خانه شد. زهره‌خانم: سلام نفسم، قبول باشه. محمدعلی: علیکم السلام ضربان قلبم، قبول حق ان شالله. بچه‌ها کجان؟ زهره‌خانم: نازنین زهرا طبق معمول از خواب که بیدار میشه با گوشی ور میره، شارژ گوشی که تموم میشه مجدد می‌خوابه و محمدحسین هم با دوستاش رفته باشگاه. محمدعلی: این فضای مجازی معضلی هم شده، کاش یکم هم به آینده‌اش فکر می‌کرد و مثل داداشش بود. زهره‌خانم: من بیشتر نگران رفتارش هستم، خیلی پسرونه رفتار می‌کنه امشب که رفته بودم مسجد پای منبر حاج آقا رفیعی بشینم با خودم نبردمش، چون بحث در مورد حجاب و اینا بود، می‌ترسیدم حاجی چیزی بگه و این دختره هم جوابش رو بده. محمد‌علی: خوب کردی عزیزم، اصلا این جلسات نبرش، یه دفعه کاری می‌کنه آبروی چندین و چندساله خاندان معالی رو می‌بره. زهره‌خانم: می‌ترسم از عاقبت این دختر. هرچند که نگران نازنین و روحیه ناهمخوان با جنسیتش بودن ولی عملا برای درست کردن این رفتارش کاری نمی‌کردن و اون رو به حال خودش رها کرده بودن. نازنین امسال باید انتخاب رشته می‌کرد، طبق روحیه‌ای که داشت دلش می‌خواست بره مکانیکی یا حتی راننده کامیون‌های بشه. مهندس شدن و کلاه زرد هم به سر گذاشتن و سرک کشیدن به کارگرها رو هم خیلی دوست داشت؛ بین چندین گزینه مردد بود. محمدحسین: سلام بابا. محمد‌علی: سلام پاره تن بابا، خداقوت پهلوون. محمد‌حسین: ممنون بابا جان. زهره‌خانم: مادر خیلی عرق کردی زیر پنکه نیا سرما می‌خوری. محمد‌حسین: چشم مادر جان. زهره‌خانم: این شربت آبلیمو رو برات آماده کردم نفس مامان، رشید مامان. محمد‌حسین: زحمت کشیدید مادر. محمد‌علی: چه خبر از آزمونی که دادی؟ محمد‌حسین: نتیجه‌اش اومد، می‌تونم برم دانشکده افسری درس بخونم، از جهتی که از خانواده ایثارگران هم هستیم خدا رو شکر مشکلی نداشتم برای ورود به دانشکده از سهمیه استفاده کردم. زهره خانم اشک تو چشماش حلقه زد و گفت: پسر مامان تو کی اینقدر بزرگ شدی؟ باورم نمیشه یعنی تو رو تو لباس مقدس سبز سپاه می‌بینم. محمد‌حسین: بالاتر مادرم، من رو کفن پیچ شده میون پرچم سه رنگ کشورم می‌بینی، آخ کی بشه اون روز برسه حضرت آقا بیاد سر جنازه‌ام نماز بخونه. زهره‌خانم: ای وااای خدا نکنه این چه حرفیه؟ من هنوز آرزو دارم، می‌خوام پسرمو تو لباس دامادی ببینم، باید یه نوه خوشگل مثل خودت برامون بیاری. محمد‌حسین: نازنین هست. محمد‌علی: خیلی خب دیگه خانمی، می‌دونی طاقت اشک‌هات رو ندارم الان که محمد‌حسین چیزیش نشده. زهره خانم اشک‌هاش رو پاک کرد و رو به تک پسرش کرد و گفت: یکم با این خواهرت صحبت کن بهش بگو اینقدر سبک سر نباشه، یکم عاقل بشه. محمد‌حسین: چشم مادر. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهایت آزادی رو خدا برای دخترا رقم زده☺️ کاری نداشته باشید به هیاهوی جهان🦋 پروانه‌ها آزاد باشند زیباترند.♥️ ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
رفتـم به او بگویم من عاشقـت شدم را لرزیدم از نگاهـش گفتـم عجب هوایـی .' ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ برای سلامتی آیت الله رئیسی دعا کنیم سهم هر نفر ۱۰ صلوات ــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی بفاطمه....😭
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
صدای ابراهیم رئیسی خطاب به حاج قاسم
من دیگه طاقت خبر مثل ۱:۲۰ دقیقه سال ۹۸ رو ندارم😭😭💔💔 خدایا دشمن شادمون نکن🙏🙏🙏
♨️ فوری‌‌ | حجت الاسلام عالی :♨️ 🔻اگر نبودم نمیگفتم، ختمی است در رابطه با حضرت زهرا سلام‌‌الله‌علیها برای مجرب است، تجربه شده ۵۳۰ بار به عدد نام فاطمه این صلوات را در یک مرحله بگویید: 《اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ》 صلوات خاصه حضرت زهرا به نیت سلامتی یار و یاور نائب امام زمان حضرت آیت الله رئیسی 👇شما هم سهیم باشید حتی به قدر یک عدد صلوات 👇
پیشنهاد میکنم بذارید پروفتون
از قول آیت الله بهجت هست اگر در محنتی گرفتار باشی هفتاد مرتبه بگو: یا اللهُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَه یا صَاحِبَ‌الزَّمان اَدْرِکنی وَ لا تُهْلِکْنی
یادمون نرفته با عکس حاجی چطور ما رو سربلند کردی😭💔 دست سردار بی سر محافظت سید چشم دشمنت کور دل محبانت شاد💔 مثل مصیبتی که بر ابراهیم بت شکن نازل شد به دست خدا رفع شد، خدایا می‌خواهم این ابراهیم را در این سوز سرما حفظ کنی و آتش وجودمان را که سرشار از این داغ شده با خبری خوش گلستان کنی ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🚨اطلاعیه سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی کل کشور 🔹با ارزوی سلامتی برای رییس جمهور محترم و همراهان ایشان در حادثه ی فرود بالگرد ایشان از تمامی شهروندان و هموطنان عزیز تقاضامندیم اخبار را تنها از مراجع رسمی دنبال کنند 🔹لازم به ذکر است کلیه صفحات فعالین فضای مجازی تحت رصد پلیس می باشد و با افرادی که با انتشار شایعه و... سعی در تشویش اذهان عمومی دارند طبق قانون برخورد خواهد شد