eitaa logo
❣️بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ❣️
247 دنبال‌کننده
448 عکس
239 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رویاها ساختنی و دست یافتنی‌اند😍 چقدر برای رسیدن به رویاهات تلاش کردی؟😉
نجمه خاتون مادر کدام امام است؟؟🤔 هرکس جواب درست بده، یه پارت هدیه من به اون تو پیوی😎 گنگ اون که تو پیوی پارت دریافت می‌کنه بالاست🤩😅
@bentalhasan جواباتون اینجا می‌خونم☺️❣
تقلب از اینترنت هم جایزه هااا😂😂 فقط پنج نفر جواب دادن بقیه چی؟🤔
بعد از ۱۸ ساعت بالاخره به مقصد رسیدن، اولین کار پیدا کردن محل اسکانی برای زن و بچه بود. محمد‌حسین: می‌ریم هتل ولایت؟ محمد‌علی: اگر جا باشه آره، چون دو شب می‌مونیم، برای ما طلاب به‌صرفه تر هست. زهره: محمد‌جان کمک کنید وسایل رو رسیدیم اونجا سریع پایین بیاریم ببریم اتاق تا به زیارت برسیم. نازنین‌زهرا: ولی من خسته‌ام، برسم هتل اول می‌خوابم بعد میام زیارت، می‌خوام یه دوش بگیرم این خاک و خول تنم رو بندازم. زهره: مگه خونه بودیم نیت نکردی برا زیارت غسل کنی؟ نازنین‌زهرا: من معتقدم تو محل غسل زیارت کنیم، چه اشکالی داره؟ محمد‌حسین که می‌دونست ته این حرفا به کل‌کل و مشاجره می‌رسه پیش دستی کرد و گفت: مامان منم خسته‌ام، تا نازنین استراحت کنه و دوش بگیرم منم می‌خوابم یکم، بعد همراه نازنین میایم زیارت. محمد‌علی: باشه، پس ما زودتر می‌ریم، حاج قاسم و خانواده‌اش هم میان. زهره: مادر زود خودتون رو برسونید هااا، زشته پیش مردم، فکر می‌کنن بچه‌های لامذهبی تربیت کردیم. محمد‌حسین: چشم مادر، غصه نخورید، زود میایم. طبق برنامه مشخص شده نازنین و محمد‌حسین تو هتل موندن و بقیه رفتن زیارت. نازنین سراغ چمدونش رفت، حوله‌اش رو بیرون آورد و لباس‌هاش رو یکی یکی رو حوله چید و تا کرد رفت که دوش بگیره. محمد‌حسین: زود تموم می‌کنی؟ نازنین‌زهرا: آره. محمد‌حسین: پس منم لباس‌هام رو آماده کنم بعد تو برم دوش بگیرم و غسل کنم. هردو بعد از دوش گرفتن برای استراحت سمت اتاق رفتن، نازنین موهای پسرونه‌اش رو تو هوای آزاد رها کرد و خوابید. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
جواب درست رو ۱۰ نفر فرستادن😍 جواب : نجمه خاتون همسر حضرت امام موسی الکاظم علیه السلام، مادر امام رضا، و حضرت معصومه علیهما السلام هستند.🦋 احسنت به ۱۰ نفری که درست جواب دادند👏
‌ یه‌عزیزی‌میگفت : از‌"خدا‌"نترسید ، آدم‌از‌چیزی‌بترسه ، دیگه‌نمیتونه‌عاشقش‌بشه ! از‌‌"دور‌شدن‌از‌خدا‌"بترسید ، تا‌نزدیکش‌بشید ، تا‌عاشقش‌بشید (:
اینو داشته باشید و‌بخوابید☺️ شب خوش🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴وقتی چیزی که براش دعا کردی رو به دست آوردی، یادت بمونه از خدا تشکر کنی ... 🌱سلام صبح بخیر 🌿🍃🌱
دوستان یه سوال می‌‌خوام همه جواب بدن لطفا🙏 بعد از این سوال پارت هم داریم🤩 به شرط پاسخ چند نفر تو این کانال بازی همستر رو نصب کردن، ربات تلگرام؟ چقدر در موردش اطلاعات دارید؟ اینجا می خونم https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
تا قبل ۹ شب همه جواب بدن، بعدش پارت داریم😍 در غیراینصورت کنسله😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب نظر اول😍 ایشون ثبت نام نکردن❣ منتظر بقیه هم هستم. همستر چیست؟ چقدر در موردش اطلاع دارید
بریم سراغ پارت بعدی الوعده وفا😍🤩
به رسم ادب، هردو باهم از باب الجواد وارد حرم شدند، محمد‌حسین دست به سینه عرض ادب کرد و اذن دخول خواند. نازنین‌زهرا، اما محو تماشای حرم شده بود؛ همه چی برایش تازگی داشت،مخصوصا صحن پیامبر اعظم. محمد‌حسین: چرا طوری به حرم نگاه می‌کنی انگار تاحالا نیومدی؟ نازنین‌زهرا: آخرین بار که اومدم پنج سال پیش بود، حس می‌کنم خیلی تغییر کرده، مثلا همین پیامبر اعظم، این گنبد رو نداشت، یدفعه حس کردم اومدم مدینه. محمد‌حسین: آره، خیلی قشنگه. نازنین‌زهرا: حالا چرا اینجا موندیم؟ بریم صحن‌های دیگه رو ببینیم. محمد‌حسین: مامان و بابا گفتن اینجان، می‌خوام زنگ بزنم پیداشون کنم. نازنین‌زهرا: ولی من میرم صحن گردی، حوصله ندارم کنار اون زن فضول بشینم. محمد‌حسین: لااله الاالله. نازنین دست تکون داد و از محمد‌حسین جدا شد، صحن‌ها رو یکی یکی وارسی می‌کرد، مثل مهندس‌ها به ریز‌کاری‌ها دقت می‌کرد. تا اینکه به صحن اسماعیل طلا رسید، خورشید در حال غروب روی گنبد لونه زده بود، جلوه‌ای زیبا داشت. نازنین لحظاتی را به سکوت گذراند و فقط تماشا کرد، این همه زیبایی یکجا... نازنین‌زهرا: ناموسا خونه قشنگی داری، ما تو تاریخ خوندیم هارون و مامون شما رو خیلی اذیت می‌کردند، خونه ثابتی نداشتید، خیلی فقیرانه زندگی می‌کردید، اما الان، اوووو وَه ببین چه خبره، برو، بیا، پول‌های تو ضریح به معنای واقعی کلمه از پارو بالا میره، خونه‌ات نه یک حیاط چند حیاط داره، دو سه تا خادم نه، صدها خادم داری، بابا عجب دم و دستگاهی برا خودت هم زدی آقا رضا. نازنین خیلی خودمونی با امام رضا حرف می‌زد، حتی مقابل امام رضا هم می‌خواست بگه من پسرم و از دختر بودنم راضی نیستم. حتی گاهی گله و شکایت کرد. نازنین‌زهرا: وجدانا چی فکرش کرده بود این پدرت علی که نحو رو پایه گذاشت؟ اگر این کار شما نبود، یه قرآن مونده بود، دیگه حوزه و این مکان مزخرف درست نمی‌شد، وجدانا تو خودت این آخوند‌های لانه به سر رو گردن می‌گیری؟ رفتار‌هاشون مثل متحجر‌هاست، یکیشون بابای من. نازنین قشنگ مقابل گنبد آقا حرف دلش رو زد، صادقانه و بی شیله پیله و حاشیه، رک همه چی رو گفت، حتی از خود امام رضا هم انتقاد کرد. به آقا گفت: تو اگر زنده بودی و منم واقعا پسر بودم، رفقای خوبی برا هم می‌شدیم، مطمئنم من و تو اگر باهم می‌بودیم دخترا رومون کراش می‌زدن. اصلا برا نازنین حیا مقابل امام تعریف نشده بود، همه رو انسان‌های عادی می‌دید و باهمه یکجور رفتار می‌کرد. این جمله آخرش رو یه پیرزن شنید ، اخم‌هاش رو تو هم کرد و گفت: شما جوون‌ها حیا سرتون نمیشه؟ مراش، وراش، این چی‌چی بود گفتی به امام رضا؟ مثل طلبکارا با آقا حرف می‌زنی. نازنین از این رفتار پیرزن خیلی بدش اومد، نتونست بی‌تفاوت رد بشه جواب داد‌. نازنین‌زهرا: تو برو فس‌فس‌هات رو بکن تو قبر به درد می‌خوره، هنوز یاد نگرفتی تو کار مردم فضولی نکنی، اینجا خونه امام رضاست، هر جور دوست دارم باهاش حرف می‌زنم. اصلا این دختر هرجا می‌رفت، آشوب درست می‌کرد ،حکمت چیه هرجا میره یه نفر هست رو اعصاب این دختر بره. با عصبانیت راهش رو گرفت و رفت، از مقابل درب طبرسی به پشت سر نگاه کرد و گفت: چادریا همشون اینجورین، ببخشید اینو میگم، می‌دونم تو خیلی با ادبی، ولی چادریا بی شعورن، پیر میشن بدتر می‌شن. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
امشب شما رو با این پارت تنها می‌گذارم😅🌙 شب‌خوش🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را بخیر می‌کند😍 آنکه شب را به خیر گذراند🦋 صبحتون پر نور❣
دیروز خیلیا اومدن گفت بیتکوین پول میده و فلان و اینا🤩 حالا این کلیپ رو ببینید و نشر بدید👇👇
محمد‌حسین: سلام نازنین جان، کجایی آبجی؟ نازنین‌زهرا: از دربی که به خیابون طبرسی می‌خوره، همون بازار زیر گذر طبرسی سمت هتل ولایت و اینا زدم بیرون، تو بازارم. محمد‌حسین: مگه نرفتی صحن گردی؟ نازنین‌زهرا: چرا رفتم، یه چیزی شد اعصابم بهم ریخت زدم بیرون از حرم. محمد‌حسین: ای بابا، نمیشه یه جا تو کوتاه بیای؟ نازنین‌زهرا: تقصیر اونا بود، خونه امام رضاست، بهم میگه چرا با آقا اینجور حرف میزنی، پیرزن یه دندون پر رو. تو خونه امام رضا هم برا ملت خط و نشون می‌کشن. محمد‌حسین: خیلی خب الان کجا میری؟ نازنین‌زهرا: هیچ‌جا، فقط خواستم از حرم دور باشم، این کفن پیچ‌های سیاه رو نبینم. محمد‌حسین: برگرد حرم، نماز بخونیم و باهم برگردیم. نازنین‌زهرا: چشم، الان میام. زهره: بریم صحن آزادی برا نماز یا همین صحن پیامبر اعظم باشیم؟ مرضیه‌خانم: فرقی نمی‌کنه، نماز دیگه، اینجا نشستیم جا هم داریم. نازنین‌جون برنمی‌گردن؟ زهره: الان زنگش میزنم ببینم کجاست. زهره یه تک به نازنین زد، نازنین‌که متوجه شد مادرش جواب نداد، فقط در حد یه پیام نوشت، دارم میام. از سقا‌خونه یه لیوان آب برداشت تا وضو بگیره، یه لیوان دیگه هم پر کرد و سر کشید. لیوانش رو، روی سنگ نمای پله برقی کنار نرده‌ها گذاشت، گوشیش رو بیرون آورد و با محمد‌حسین تماس گرفت. مکان دقیق و شماره ستون رو که گرفت به سمت مادر و برادرش رفت. قبل از اینکه نازنین به سمت مادرش برسه، محمد‌حسین متوجه نازنین شد و سمت اون رفت. محمد‌حسین: ببخشید آقا ابراهیم من الان برمی‌گردم. ابراهیم: بفرمایید. محمد‌حسین: سلام، خوبی. نازنین‌زهرا: اهم، خوبم. محمد‌حسین: رفتی پیش مامان جون محمد‌حسین هیچی نگو، جواب مامان نده، مرضیه خانم هم هرچی گفت این گوش در، این گوش دروازه باشه لطفا. نازنین‌زهرا: بخواد مثل اون پیرزن بهم گیر بده من نمی‌تونم ساکت بشم، هی نپرسه، چرا اینطور، چرا اونطور. محمد‌حسین: حتی اگر پرسید، تو جوابش نده، خواهش می‌کنم، یجوری بپیچونش، خودت رو با دعا یا چه میدونم چیزی مشغول کن تا سمتت نیان. نازنین‌زهرا: سعیم می‌کنم ولی قول نمیدم. محمد‌حسین: گفتم جون محمد‌حسین. نازنین‌زهرا با کلافگی گفت: باشه، شتر دیدم ندیدم. محمد‌حسین: قربون خواهر فهمیده‌ام بشم من. نازنین‌زهرا: حتما قربونم برو سر وضعش رو مرتب کرد و سمت مادرش و مرضیه خانم رفت. مرضیه‌خانم: سلام دخترم، زیارت قبول. زهره: سلام، زیارت قبول. نازنین‌زهرا: سلام، ممنون، از شما هم قبول باشه. مرضیه‌خانم: ماشاالله خوب حرم رو بلدی، من با اینکه چندین بار اومدم، تو صحن‌ها گم میشم. نازنین‌زهرا: صحن‌ها اسم داره دیگه، چرا آدم باید گم بشه؟ زهره لب ورچید و سرش پایین انداخت، نازنین متوجه شد دوباره گند زده، سریع ژست بچه مودب‌ها رو گرفت و گفت: ببخشید حاج‌خانم قصد بی‌ادبی و توهین نداشتم، فقط منظورم این بود اسم‌ها رو حفظ کردم، با یکم پرس و جو پیدا می‌کنم. مرضیه‌خانم: نه عزیزم بی‌ادبی چیه؟ خیلی هم عالی، این اتفاقا هوش شما رو می‌رسونه. دختر باهوشی مثل شما می‌تونه نسل خوبی رو تربیت کنه، یه مادر باهوش خیلی تو تربیت بچه نقش داره. نازنین‌قبل از اینکه مرضیه چیز دیگه‌ای بگه گفت: مادر باهوش نعمته و کمیاب، ولی من قصد ازدواج ندارم. با این جوابش مرضیه ترجیح داد ادامه نده و سکوت پیشه کرد. صدای اذان از گلدسته‌های حرم پخش شد، همه برای نماز جماعت به صف شدن. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
سالروز شهادت حبیب الرضا، امام الرئوف، تسلیت باد🖤 یا جواد الائمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه و دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی😭 رویای نیمه‌شب‌های کربلا، رویای خیمه‌گاه، حسینم، به جان رقیه به جان چشمان اباالفضل، به جان مادرت دارد می‌کشد مرا😭 یه کربلا، فقط یه کربلا عزیز دل زهرا😭 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~