فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب من اینه خوب تو کیه؟
😍😍
خوب تو، به خوب من، میگه خیلی خوبه.
ببین این دیگه کیه🤩
ما به دوران ذلت ظریف برنمیگردیم
شهید عزیزمون آقای امیرعبداللهیان توقع ما رو از امور وزارت خارجه بالا بردن😔
ما به یک شهید زنده جهت ادامه عزت ایران و ادامه حماس تا نابودی اسرائیل نیازمندیم.
ما وزیر خارجه با ریش پروفسوری و که قرآن رو تفسیر به رأی میکنه و مقابل دشمن زانو میزنه و برجام رو با ذلت قبول میکنه و به حافظه مردم میخنده نیاز نداریم😠
امشب احتمالا دو پارت داریم
خوشگلای منتظر بگن بنظرتون تو پارت بعدی قراره چه اتفاقی بیافته؟
آینده نازنین روچطور میبینید؟
تا شما جواب بدید من برم پارت ها رو آماده کنم🏃♀✍
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#پارت_32
#آبرو
محمدعلی: من دلیلی نمیبینم که نازنین مزاحم خانم بشن، اینجوری اون استقلالی که از نازنین انتظار داریم اتفاق نمیافته.
زهره: بره اونجا سر به هوا میشه، نه، من مخالفم با بیرون آوردنش از خوابگاه.
محمدحسین: قرار نیست تمام هفته اونجا باشه، من از اول گفتم، فقط آخر هفتهها، مثل خیلی از خوابگاهیها که آخر هفته برمیگردن خونه، اتفاقا این بهتره چون خوابگاه آخر هفته خالی میشه، اینجوری نازنین تنها نمیمونه، از جهتی من دیگه نمیتونم بهش سر بزنم، اینطوری کمتر احساس تنهایی میکنه.
محمدعلی: میترسم این دلسوزیها آخر کار دستمون بده.
محمدحسین: هنوز هم دیر نشده اجازه بدید نازنین رشته مورد علاقهاش رو بره، میبینید که نازنین چطور سر به راه میشه.
زهره اخمهاش رو درهم کشید و محکم نه گفت، بحث آبروی کذایی و حرف مردم پرتکرارترین مطلب تو حرفای زهره بود.
محمدحسین: فقط یک بار حرف مردم رو کنار بذارید، بخاطر دخترتون، من واقعا دارم به این نتیجه میرسم که نازنین برا شما هیچ اهمیتی نداره، چندبار تا حالا نازنین رو بغل کردید؟ چندبار به روش خندید؟ چندبار به خواستههاش گوش کردید؟ از شش سالگی چادر سرش کردید، فقط اونو الکی از خداترسونید، اگر چادر نپوشی خدا تو رو میسوزونه، اگر موهات بیرون باشه کچل میشی، من تعجب میکنم شما چطور اینا رو تو درسهاتون نخونید!، این روایتها به گوشتون نخورده، بچه از هفت سال اول باید مثل پادشاه باهاش رفتار کنید، تو هیچ دورهای برا نظراتش احترام نگذاشتید. تو هفت سال دوم با رفتارتون کاری کردید اون از بندگی کردن برا شما وحتی خدا سر باز بزنه.
هیچ جا براش احترام قائل نبودید، گاهی فکر میکنم اون اصلا دختر این خانواده نیست، گاهی من از شما میترسم، فکر میکنم منو هم دوست ندارید، حس میکنم یه سنگدلی نسبت به نازنین دارید.
محمدعلی: اشتباه میکنی محمد جان، واقعا اینطور نیست، حرف تو درسته، اما روایات همه معنی داره، فضای تربیت هر خانواده متناسب با فرهنگش هست، اسلام سفارش کرده دختر رو طوری تربیت کنیم که تا سن نهایتا ۱۵ سالگی عروس بشه بره، اگر میخواستیم اون طور که میگی باهاش رفتار کنیم اصلا هیچی پیش نمیرفت.
محمدحسین: الان همون طور شد که دوست داشتید؟ الان نازنین به بلوغ فکری رسید؟
نگاه محمدعلی و زهره پر از شرمساری بود و سکوت، حرفی برا گفتن نداشتن، اونا هم روش غلط تربیت رو شاهد بودن، ولی تعصب بیجا اجازه نمیداد برای اصلاحش کاری کنن.
...................
مرادی: این رضایت نامه برای نازنینزهرا معالی هست؟ اجازه بدن بیاد خونه شما!؟
حامدی: بله، فقط چهارشنبه تا جمعه، و البته ایام تعطیل رسمی.
مرادی: چرا؟
حامدی: نپرسید، فعلا اینو امضا بزنید من ببرم بدم بهش تو سامانه بارگذاری کنه.
مرادی: بفرمایید خدمت شما.
حامدی: ممنون.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_33
#آبرو
گارسون: منو رو از روی میز میتونید اسکن کنید و سفارش بدید.
حامدی: ممنونم
نازنینزهرا: چه نایس و باکلاس هستن اینا، اوووه ببخشید یادم رفت که تو حوزه و با شما نباید اینجور حرف بزنم.
حامدی: نه، اصلا اینطور نیست، آوردمت که راحت صحبت کنی، اینجا دیگه حوزه نیست.
نازنینزهرا: چه جالب، فکر نمیکردم تو اون .... حوزه همچین کسایی پیدا بشه.
حامدی: حق داری، این چهره بدی که از حوزویان و طلبهها نشون دادن اصلا قشنگ نیست، مقصر هم یه عده مذهبی نمای خشکه مقدسه هستن که تفکراتشون ۱۸۰ درجه با اسلام فرق داره.
نازنینزهرا: چه عجب! واقعا مذهبیها حق هم میگن!؟
انگار در جدیدی از چهره مذهبیها به روی نازنین باز شده بود، حرفهایی که تا حدودی به حرفهای دل نازنین نزدیک بود، حرفهایی که سالها تو خودش دفن کرده بود.
بعد از ثبت سفارشهاشون خانم حامدی تو یه تیکه کاغذ از گارسون درخواست کرد که کیک رو همراه با فشفه و برف شادی بیارن برا نازنین.
بسته هدیه با کاغذ کادوی منقش به بتمن و مرد عنکبوتی رو هم آماده زیر میز گذاشته بود.
نازنین هنوز لب به هات چاکلت نزده بود که برف شادی و زرق ورق بر سر نازنین نشست.
نازنینزهرا: هاااا وااای، خدای من، خیلی قشنگه ولی من که تولدم نیست!
حامدی از واکنش نازنین خوشحال شد، نور امیدی تو دلش تابید از این که نازنین هنوز روح لطیف دخترانهاش نمرده.
حامدی: میدونم عزیزم، این به مناسبت روز دختر.
نازنینزهرا: عالی بود، ممنونم واقعا، من ترجیح میدم یه روز پسر مشخص کنن با روحیه من سازگارتر.
حامدی: این هدیهها چطور؟ اینا با روحیه تو سازگاره؟
نازنینزهرا: بتمن!؟ مرد عنکبوتی!؟ نمیدونم چطور تشکر کنم، قطعا امشب از شبهای به یادموندی زندگی من میشه.
حامدی: خیلی خوشحالم که میبینم خوشت اومده، این هدیه از طرف منه، اینم از طرف برادرت آقا محمدحسین.
با ذوق کاغذ کادوها رو باز کرد، شال پلیسه دار قرمز رنگ منگوله دار، یه کیف صورتی و چندتا گیره سر، همراه با یه کتونی استیکر دار.
تا حالا نازنین همچین هدایایی دریافت نکرده بود، ابراز خوشحالی نازنین از جشن امشب برای حامدی و محمدحسین یه نور امید بود.
شب به یاد ماندنی به اتمام رسید، نازنین طبق توافقی که شده بود سه روز آخر هفته رو خونه حامدی به سر میبرد.
حامدی: این اتاق برای تو، چینشش و تصاویر موجود شاید باب دلت نباشه، به بزرگواری خودت ببخش.
نازنینزهرا: اتاق دخترتونه؟
حامدی: من ... من فرزندی ندارم.
نازنینزهرا: پس چرا همچین اتاقی با این دکور...؟
حامدی: برای دل خودم، گاهی میام اینجا با دختر خیالیم صحبت میکنم.
نازنینزهرا: خیلی دختر دوست دارید؟
حامدی: خیلی.
نازنینزهرا: آخوندا و طلبهها خوب بلدن برا همچین مشکلاتی نسخه بپیچن، چطور شما ...؟
حامدی لبخندی زد و گفت:
حامدی: معلومه حسابی دلت پره.
نازنینزهرا: نه، سؤ تفاهم نشه.
حامدی: راحت باش دختر گلم، من بیشتر از این وقتت نمیگیرم، خبر دارم دختر دقیقی هستی، بفرمایید استراحت کنید.
نازنینزهرا: ممنون، بابت جشن امشب و این هدایا متشکرم.
حامدی: خواهش میکنم دخترم. شب خوش
نازنینزهرا: شب شما هم خوش.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
27.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلااااام😍
ویژه صبحتون بخیر قشنگای کانال🤩
#پارت_34
#آبرو
نازنین بعد از ورود به اتاق اولین کاری کرد هدیههایی که دریافت کرده بود رو از کیف دستی بیرون کشید، نگاهی به شال وکتونی و گیرسرها انداخت، یه دلش میگفت مثل بقیه دخترها باش و با اینا خودت رو بساز، یه دلش هم میگفت تو باید مثل پسرها باشی، پسرها این جینگولکها رو نمیگذارن، به هر حال هدایا باعث خوشحالی نازنین شده بود، روی تخت دراز کشید، پتوی نرمی که بوی نو میداد، روی خودش کشید و به خواب رفت.
بعد از سه ساعت خواب با صدای آلارام گوشی از خواب بیدار شد، هوا هنوز تاریک بود، اذان صبح نشده بود.
آرام در اتاق رو باز کرد، صدای لولای در گوشش رو خراشید، با نور موبایلش راهش رو پیدا کرد و سمت سرویس رفت.
آبی به سر و صورتش زد، به اتاق برگشت، کتابهاش رو از کیف بیرون کشید و شروع کرد به نمونه سوال حل کردن.
کمتر از دوماه تا امتحانات پایان ترم مانده بود.
تمام تلاشش رو میکرد تا سربلند از این امتحانات خارج بشه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی وانتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
بخاطر مناظرات نشد کامل کنم پارت رو😉
ان شاالله فردا بقیهاش رو میگذارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هادی اگر شُمایی کسی گم نمیشود
ای خورشید سامرایی
از جنس امام رضایی
🌹میلاد با سعادت امام هادی علیهالسلام تبریک و تهنیت باد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منیکهازتولدم❤️🔥؛
#محمودکریمی
#عیدبزرگغدیر
#پارت_35
#آبرو
چراغ مطالعه رو به جای چراغ اتاق روشن کرد، کتاب فیزیک و ریاضی گزینههای اول برای شروع بودن.
تا الان دو دور هر کتاب رو زده بود و انواع نمونه سوالها رو حل کرده بود.
چنان تسلطی به مطالب پیدا کرده بود که جوابهای سوالها رو گاهی با شماره صفحه و شماره پارگراف هم برای خودش مینوشت.
کتاب دین و زندگی آخرین کتابی بود که به سراغش میرفت.
برگههای کتاب رو با انگشت شصتش یکی پس از دیگری گذروند، پوفی کشید و به اسم کتاب خیره شد و گفت:
من اگه بخوام مهندس بشم این به چه کارم میاد؟ مثلا حین درست کردن ساختمونی یا کاری که دارم انجام میدم باید آیه قرآن بخونم؟ یا از ولایت علی دم بزنم؟ اصلا وقتی من و دیگران علی رو قبول داریم چرا باید الان توی پنج درس اثبات کنم ولایتش رو؟ خب علی ولی خداست، هرکی قبول کرد که چه خوب، اگر نه هم بزارید بره با ارباب خودش.
روبه آسمون تاریک و کم ستاره کرد و گفت:
خدایا بهت بر نخوره، این قرآن تو یه معزلیه، از عدالت و آزادی توش حرف زدی آخرش هیچکس بهش عمل نمیکنه، واقعا خدا قوت عزیزم، بیخود کتاب نوشتی؛ یه جا میگی لااکراه فی الدین، یه جا میگی جلباب بپوشن، دهنمون رو سرویس کردن با این حجاب، نامردیه مردها آزاد باشن تو پوشش با هر لباسی دلشون میخواد بیرون میان، ولی به ما که میرسه حجاب و برقع و پوشیه، الان که من روحیه پسرونه دارم ولی جنسیت دختر دارم چیکار کنم، تو قرآنت همه چی گفتی الان این ناترازی جنسی رو، ولمون کن سر جدت خدا.
کتاب دینی رو کنار گذاشت و موبایل رو روشن کرد، نگاهی به شارژ گوشیش انداخت، ۵۰٪.
وی پی ان رو روشن کرد و وارد تلگرام شد، لیست فیلمهایی که به ترتیب میدید رو تو فضای شخصی ذخیره کرده بود، نگاهی به لیست انداخت، طبعا فیلمهای عاشقانه جایی نداشت، فیلم خون آشام و آنابل و دلقک و قطار بوسان نسخه دوم تو صدر لیست بودن.
بزن بزن و دعوا و خونریزی رو به شدت دوست داشت، آرامشی عجیب بعد از دیدن فیلمها سراغش میاومد، انگار خودش کتک کاری کرده بود و حالا دلش خنک شده بود.
یک ساعت و نیم تمام غرق در فیلم دیدن شد، با صدای اذانی که از کمی دورتر وخارج از اتاق پخش میشد به خودش اومد.
لبخندی به لبش نشست نگاهی به آسمون کرد و گفت:
برا اولین بار میتونم با اختیار خودم نماز نخونم، نیم ساعت دیگه فیلمم تموم میشه و میرم سراغ درسهام.
صدای تقه در نازنین رو به خودش آورد، سریع فیلمش رو رها کرد و به سمت از اتاق خارج شد.
نازنینزهرا: سلام، صبح بخیر.
حامدی: سلام دختر قشنگ، اومده بودم برا نماز صبح بیدارت کنم، خوشحالم میبینم بیداری. برام سخت بود از خواب بیدارت کنم
لبخندی زد و تشکر کرد، به اتاقش برگشت و وی پی ان رو خاموش کرد و برگشت سر درسهاش.
یه جمع بندی کلی انجام داد و کتابهای حوزهاش رو هم طبق برنامه تو کیفش گذاشت و روسری سرمهای رو با اکراه سر کرد.
یه کیف کوچیک رو برای مدت چهار روزی که تو خوابگاه هست رو پر از لباس کرد.
پتو و بالشتش رو هم کنار کیف گذاشت.
حامدی: صبحانه آماده است عزیزم.
نازنینزهرا: خیلی ممنون، زحمت کشیدید.
حامدی: میخوای بری خوابگاه بمونی؟
نازنینزهرا: راه دیگهای ندارم.
حامدی: اگر دلت میخواد میتونی بیای هر روز اینجا باشی.
نازنینزهرا: دو نفر هستن که دلشون نمیخواد، حوصله اونا رو ندارم، همون آخر هفتهها خوبه برام.
حامدی: هر جور راحتی عزیزم.
نازنینزهرا: صبحانه خوشمزهای بود ممنونم.
حامدی: نوش جونت عزیزم.
با اکراه وکلافگی راهی حوزه و شروع درسها شد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍👌🤩
کمی عشق بشنوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر زرتشت علی جان ما رو می دید
می گفت...😍😍
#پارت_36
#آبرو
مریم: سلام نازنین جون، خیلی خوشحالم میبینمت.
نازنینزهرا: سلام، ممنونم.
مریم: رفته بودی شهرتون پیش پدر و مادرت؟
نازنینزهرا: نه، همین جا بودم.
مریم: پس تو این شهر غریب نیستی.
نازنینزهرا: اون که پیشش رفتم آشنامون نبود، فقط منو دعوت کرده بود، یه پیشنهاد داده به برادرم که آخرهفتهها پیشش باشم.
مریم: خوش بحالت، کاش یکی هم ما رو تحویل میگرفت.
راستی، توی دوتا از کلاسها باهم هستیم، امروز یکی از اونا رو داریم، درس مهدویت.
نازنینزهرا: بسلامتی.
مریم از رفتارهای سرد نازنین دلسرد شد و مثل یه بادکنکی که بادش خالی بشه سرش رو پایین انداخت و به گوشه اتاق رفت و روی تختش نشست.
نازنین هم خورده وسایلی رو که برای پنج روز همراهش آورده بود رو زیر تختش چید و مرتب کرد.
کیف دانشجوییاش رو برداشت و کتابهای درسی روزش رو چید، با دستمال مرطوب کفشهاش رو تمییز کرد و راهی کلاسها شد.
کلاس شماره ۱۰ طبقه دوم، درس تاریخ انقلاب.
نازنین ردیف دوم از سمت چپ صندلی سوم رو اختیار کرد و نشست.
بچهها یکییکی وارد کلاس میشدند، همه یه رفیق کنار دستشون بود و کسی تنهایی وارد کلاس نمیشد.
دخترا دوتا دوتا مشغول مباحثه درس جلسه پیش بودند، نازنین اما کتاب آمار به دست در حال مرور مطالبی بود که تا بحال دو دور خوانده بود و بیش از ده تا نمونه سوال ازش حل کرده بود.
بعد از دقایقی انتظار خانمی سن و سال دار اما نیرومند و خندان وارد کلاس شد.
همه به احترام او از جا بلند شدند و صلوات فرستادن.
صدای استاد برخلاف چهره مسنش به جوانهای ۲۰_۳۰ ساله میخورد.
استاد: سلام، وقتتون بخیر، الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا هدانا الله.
خوشحالم که در جلسه هشتم از ترم تحصیلی در درس تاریخ انقلاب همراه شما دختران و خواهران خوبم هستم.
خب من از جلسه پیش یه چندتا سوال بپرسم و بعد بریم سراغ درس جدید.
سوال اول رو از خانم....
سکوت همه جا رو فرا گرفته بود، چشمها به لبان استاد دوخته شده بود که حالا چه کسی را میخواهد برای پاسخ گویی صدا بزند.
استاد: نفر ۱۰ لیست، خانم نازنینزهرا معالی.
نازنین پوفی آروم کرد و سرش رو بالا گرفت.
استاد: خب خانم معالی بفرمایید که ایدئولوژیهای انقلابی چند نوع هستند؟
نازنینزهرا پس از شنیدن سوأل مکثی کرد و جواب داد:
نازنینزهرا: به شماره بلد نیستم ولی اسمهاشون رو میدونم، برابری جنسیتی،کمونیسم، اقتدار گریزی، محیط گرایی و...
استاد: کافیه خیلی ممنون خانم معالی بسیار عالی بود.
نفر بعدی.....
بعد از تموم شدن پرسشها و پاسخها استاد شروع کرد به درسدادن.
استاد: درس امروز ما دلایل انقلاب، چرا آقای خمینی(ره) قیام و انقلاب کرد؟ مگه دولت شاهنشاهی چه ایرادی داشت؟
طلبه: استاد من بگم؟
استاد: بفرمایید، پیش مطالعه کردید؟
طلبه: بله.
استاد: احسنت، بفرمایید.
طلبه: استاد یکی از ناعدالتیهایی که در دربار شاهی بود، مسئله زن بود، احترام به زنان و دختران محدود شده بود به قصر و دربار و کاخ شاه، هرزگی و ولنگاری و بیاخلاقی یکی از عواملی بود که باعث شد امام دست به انقلاب بزنه، همسر آخر محمدرضاشاه، فرح یک زن بیبندبار بود، خود شاه نیز با زنان زیادی خارج از کاخ به عنوان صیغه همبستر میشد.
نصیحتهای امام رو درباریان گوش نمیکردند، این خبر که به گوش مردم رسید اونا رو عصبانی کرد، بیحرمتی به زنان خط قرمز امام بود، البته این یک عامل بود، عامل دیگر گرانی بود، رفاه و راحتی فقط برای شاه و اشراف بود و طبقههای ضعیف تر از فقر رنج میبردن.
بیاحترامی به علما اسلام و وارد کردن انگلیس و روس و آمریکا به کشور و هدیه دادن اراضی ملی به دولتها.
استاد: احسنت، خیلی عالی، تقریبا همه چی رو کامل فرمودید منم پیرو فرمایشات شما نکاتی رو عرض میکنم.
مطالب که باب دل نازنین نبود، ایرپادهایش رو توی گوشش کرد و موسیقی بیکلام پلی کرد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتخارم این است که غدیریام😍
با اهل سقیفه در دشمنیام
من با افتخار دختر بابا علیام🦋❣