eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
971 دنبال‌کننده
793 عکس
504 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده به سخاوتمندی من کجا پیدا میشه؟😌😌😅 دوتا پارت جذاب و خفن گذاشتم ببینم چه می‌کنید♥️ رواق منتظرم نظراتتون رو بخونم و تحلیل‌هاتون از داستان ستاره پر درد بشنوم https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #ستاره_پر_درد هر روز بیشتر‌ از قبل لاغر‌تر می‌شدم، خودم هم متوجه حال خرابم بودم. بی‌اشتها
ساعت ۳نصف شب حالم شدیدا خراب شد، گاهی احساس سرما می‌کردم و گاهی از گرما می‌سوختم. شهرام تمام شب با من بیدار بود، مامان جون علی رو خوابوند و خودش هم هر چند دقیقه یه بار سر میزد. شهرام: مامان، میشه کمک کنی ستاره لباس‌هاش رو بپوشه من برم ماشین رو از پارکینگ دربیارم. مادر: باشه پسرم برو. با کمک مامان جون لباس‌هام رو پوشیدم، چادرم رو مادر جون سرم انداخت و آروم آروم به سمت ماشین برد. مادر: نیاز هست من بیام؟ شهرام: نه مادر، زحمتت میشه، ولی شما کنار علی بمون، دعا کن اتفاقی نیفته. مادر: نگران نباش، ان شاالله چیزی نیست. شهرام با یه دستش فرمون رو گرفته بود و دستش دیگه‌اش تو دستم بود، آروم آروم با انگشت شصت دستم رو نوازش می‌کرد. خیابون‌ها خلوت بود، آسمون سیاه بود و ماه نیمه روشن بود. وقتی دیدم شهرام این همه بخاطر من بهم ریخته، کلی خودم رو ملامت کردم که کاش بیشتر مراقب خودم بودم، بیچاره شهرام. ‌تا برسیم بیمارستان فکر کنم صد بار مرد و زنده شد. سریع رفت به ویچر آورد و منو با عجله سمت وارد بیمارستان کرد. شهرام: دکتر کجاست؟ پرستار: چی شده؟ شهرام: همسرم حالش بده، بارداره، ولی به مرتبه امروز حالش بد شد. پرستار: من می‌برم تو اتاق، شما برید کارهای بستریش رو انجام بدید. به یه ساعت نکشید دکتر رسید. دکتر: نگران نباش چیزی نیست، شما استراحت کنید من بقیه سفارش‌ها رو به همسرتون می‌کنم. ستاره: ممنونم شهرام: چی شد آقای دکتر؟ دکتر: آقای شکیبا‌فر، همسرتون فورا باید بچه رو سقط کنه. شهرام: چی!!!!؟ دکتر: تشخیص ما درست بود متاسفانه، یه غده کنار بچه هست که داره از مادر تغذیه میکنه، بگذره اگر اینجور پیش بره هم مادر رو از دست میدیم هم بچه رو. شهرام: راه دیگه‌ ای نداره آقای دکتر؟ دکتر: من کورتاژ رو پیشنهادنمیکنم، چون ممکنه بعد از عمل کورتاژ موفق به بارداری مجدد نشن، یه شربت و قرص تجویز میکنم، اگر بچه تا دو هفته دیگه سقط نشد از طریق قرص و شربت، نهایتا عمل کورتاژ رو انجام میدیم. من بی‌خبر از اینکه چه بلایی سرم اومده، شب تا صبح رو با خیال راحت زیر سرم خوابیدم. چهره شهرام خیلی گرفته بود، هیچی به من نمیگفت. دیدم با قرص و شربت اومد وارد اتاق شد. ستاره: اینا چیه؟ شهرام: دکتر گفته اینا رو بخوری، برا تو بچه خوبه. ستاره: شهرام چیزی شده؟ شهرام: نه عزیزم، هیچی نشده، تو راحت باش. به خونه که رسیدیم، شهرام دست بکار شد و یه غذای من درآوردی پخت، هرچند قیافه نداشت ولی خوشمزه بود، غذام رو تموم نکرده بودم که صدای اذون صبح بلند شد. شهرام با عجله رفت یه ظرف آب آورد تا من وضو بگیرم. ستاره: چیکار میکنی؟ من میتونم بلند بشم. شهرام: تو نباید به خودت فشار بیاری، کمتر سرپا بایست. با همون آب وضو گرفتم، یه لیوان آب خوردم و سر سجاده ایستادم. داشتم سلام نماز رو میدادم که شهرام اومد مقابلم نشست. شهرام: قبول باشه فرشته خانم، چقدر قشنگ شدی با این چادر نماز. ستاره: ممنون از شما هم قبول باشه. شهرام: ستاره میخوام یه چیزی بهت بگم، قول بده جا نخوری و نترسی. ستاره: اینطور که حرف میزنی خب بیشتر می‌ترسم شهرام: نه ترس نداره، یعنی... ستاره: بگو چی شده شهرام؟ شهرام: در مورد... در مورد چیزه... دستاش رو گرفتم و گفتم: ستاره: شهرام جان بگو چی‌شده؟ چرا اینقدر دستات یخ کرده؟ شهرام دستاش رو از دستام بیرون کشید و صورتم رو گرفت و گفت: شهرام: ستاره دکتر گفته برا سلامتی خودت باید بچه .... ستاره: بچه چی!!؟؟ شهرام: ببین ما هنوز وقت داریم، میتونیم دوباره بچه دار بشیم، تازه تو یه پسر داری، منم علی رو دارم. ستاره: چی میگی شهرام؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
خب خب 😍 حالتون چطوره با این پارت صبح گاهی؟😍😍 کیا سحر خیز هستن؟ دستا بالا https://eitaa.com/taravosh1/818
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_28 #ستاره_پر_درد ساعت ۳نصف شب حالم شدیدا خراب شد، گاهی احساس سرما می‌کردم و گاهی از گرما می‌
انگار که تو شوک رفته باشم، بدون حرف فقط به شهرام زل زده بودم. ستاره: ستاره جان فقط اون شربت‌و قرص‌هایی که دکتر داده رو باید بخوری، قبل از اینکه سه چهار ماهت بشه باید بچه سقط بشه. ستاره خواهش میکنم یه حرفی بزن، چرا هیچی نمیگی؟ ستاره: چی بگم؟ انتظار داری بگم قبوله؟ شده جونمو میدم ولی بچه رو نگه میدارم. شهرام: ستاره وجودش هم برا خودش بده هم برا تو. ستاره: من این‌کار رو نمی‌کنم، من بچه‌ام رو نمی‌کشم. شهرام: اون هنوز روح نداره، پس قتلی رخ نداده. ستاره: نه شهرام، به هیچ وجه من این کار کثیف رو نمی‌کنم. تازه دلیل نگرانی‌های شهرام رو اون ساعتی که اومده بود بالا سرم فهمیدم، هرچی فکر می‌کردم نمی‌تونستم خودم رو قانع کنم که این بچه رو از بین ببرم. شهرام خیلی سعی داشت منو قانع کنه، نگرانیش به جا بود، ولی من یه مادرم نمی‌تونستم یه تیکه از وجودم رو دور بندازم. شهرام: ستاره جان بیا این شربت رو بخور، دکتر گفت اگر با این شربت و قرص بچه سقط بشه تو دیگه نیاز به عمل نداری، اینجوری احتمال بارداری مجدد داریم. ستاره: شهرام من بچه‌ام رو میخوام، از من نخواه اونو دور بندازم، شهرام من یه مادرم. شهرام: منم احساس دارم ستاره جان، منم مثل تو وقتی دکتر گفت که باید بچه از بین بره جا خوردم، ازش خواستم راه‌ دیگه‌ای در نظر بگیره، اما وقتی بحث جونت رو پیش کشید من رضایت دادم تا بچه رو سقط کنی. ستاره: این طفل معصوم چه خطری برا من داره؟ من نگهش میدارم عزیزم. شهرام: اجازه بده پس مجدد با دکترت صحبت کنم. ستاره: بهش تاکید کن شده جونمو بدم ولی بچه رو سقط نمی‌کنم. این قضیه فقط بین من و شهرام بود، کسی خبر نداشت چرا حال من این جوریه و قراره چه کاری قراره بکنیم. نوبت بعدی دادگاه برای گرفتن حضانت امیر‌علی رسید. قاضی: آقا شما حاضرید پسر رو به مادرش بدی ؟ رضا: من از پسرم دارم به خوبی مراقبت می‌کنم، پسرم اگه از با من بودن بدت میاد به آقای قاضی بگو. امیر‌علی فقط سکوت کرد، سرش رو انداخت پایین و بی صدا اشک ریخت. ستاره: امیر مامان یادته چی بهت گفتم؟ گفتم هر چقدر طول بکشه باز هم من کنار نمی‌کشم و تو رو پس می‌گیرم. رضا: حتما این کار رو بکن، من پسرم رو هیچ وقت دست تو نمیدم. شهرام: احترام خودت رو نگه دار، تو یه ذره هم احساس نداری، هم پسرت رو اذیت میکنی هم مادرش رو، تو واقعا یه پدر بی‌مسئولیتی. رضا دست امیر‌علی رو گرفت و برد، منم دلم باهاش رفت، چند قدمی پشت سرش رفتم. ضعف بدنم دوباره شدت گرفت، درد سرتا‌پای بدنم رو گرفته بود. چندتا نفس عمیق کشیدم، نمیخواستم شهرام بفهمه و دوباره بحث سقط بچه‌رو پیش بکشه. شهرام: ستاره خوبی؟ ستاره: خوبم نگران نباش. شهرام: باید بریم دکتر ستاره جان ستاره: من که گفتم زیر بار سقط بچه نمی‌رم. شهرام: می‌خوام خودت نظر دکتر رو بشنوی، شاید اینجوری قانع بشی. ستاره: دلیل دکتر هرچقدر هم منطقی و درست باشه من هیچ وقت این کار رو نمی‌کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
هر چند شما تو رواق اعلام زنده بودن نکردید😢 ولی من دوتا پارت گذاشتم🙁🙁 نمیخواید تحلیل‌ها و نقد‌هاتون رو بگید؟
در سکوت شب نقش رویاهایت❣ را به تصویر بکش♥️ ایمان ‌داشته باش به خدایی🦋 که نا امید نمی کند🌱 و رحتمش بی پایان است🌸 شب بخیر🌙💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک روز جدید برایت خلق شده که در آن‌می توانی آن چه دیروز انجام ندادی را انجام دهی و فرصت خلق فرداهای بهتر را داری😍😍
نماز اول وقت را قدر بدانید☺️ اذان می‌گویند🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_29 #ستاره_پر_درد انگار که تو شوک رفته باشم، بدون حرف فقط به شهرام زل زده بودم. ستاره: ستاره
دکتر: خانم ساداتی ببینید، خطر وجود بچه برا هر دوی شما هست، به فرض بچه رو نگه دارید، احتمال اینکه بچه مغزش آسیب ببینه یا مرده بدنیا بیاد هست. ستاره: اون خدایی که بچه رو بهم داد، خودش هم حفظش می‌کنه هر طور دوست داره، حاضرم مرده دنیا بیاد ولی دنیا بیاد، نه که من الان اونو بادستای خودم بکشم. شده جونمو بزارم، ولی بچه‌ام رو نگه میدارم. دکتر: من شما رو از عواقب نگه داشتن بچه آگاه کردم، دیگه تصمیم با خود شماست.ما مسئول هیچ یک از اتفاق‌ها نخواهیم بود. با عصبانیت از پیش دکتر بلند شدم، جلو‌تر از شهرام سمت ماشین رفتم. شهرام هیچ حرفی نزد، ماشین رو باز کرد، من سوار شدم. تا زمانی که برسیم خونه هیچ حرفی نزد. به خونه که رسیدیم، علی بدو اومد بغلم. علی: سلام مامان ستاره ستاره: سلام دورت بگردم. علی: بابا ببین املا ۲۰شدم. علی از وقتی مادرش مهاجرت کرد، پیش مادر بزرگش زندگی میکرد، میتونستم ذوقش رو درک کنم. منم خیلی علی رو دوست داشتم، اما یه لحظه که دیدم علی از نشون دادن نمره به من و باباش چقدر ذوق داره دلم شکست، بغضم رو فرو دادم، نخواستم شهرام بفهمه، چون اون موقع دوباره بچه رو پیش مادرش می‌فرستاد. یه سر کلیدی خرسی تو کیفم داشتم، در آوردم به عنوان هدیه دادم به علی. .... خستگی رفت و آمد توی راهروی دادگاه و بیمارستان نیاز بود که از تن من و شهرام خارج بشه. یک ماه تمام دکتر‌ها تلاش کردن قانعم کنن بچه رو سقط کنم. از اونا اصرار از من انکار. به پیشنهاد مادر شهرام تصمیم گرفتیم بریم مشهد، بار و بندیلمون رو بستیم و با ماشینمون راه افتادیم. علی اولین سفرش بود که همراه من و پدرش میرفت، بچه تو پوست خودش نمی‌گنجید. شهرام از قبل یه هتلی رو رزرو کرده بود، به محضی که رسیدیم رفتیم هتل. چمدون و ساک‌هامون رو گذاشتیم، غسل زیارت کردیم و راه افتادیم سمت حرم. دلم حسابی خون بود، گفتم برسم حرم همه گله شکایت‌هام رو میکنم. من سید هستم، اقا امام رضا پدرم هستن، پس باید برام پدری کنه. از صحن گوهرشاد وارد شدیم، فضا بزرگ بود، برای علی جذابیت داشت. صحن یکم شلوغ بود، رفتیم صحن سقاخانه، یا اسماعیل طلا. یه گوشه نشستم، یه نگاه به گنبد انداختم و های‌های گریه کردم. به آقا گفتم من هم امیر‌علی رو هم این بچه تو شکمم رو از تو میخوام. مگه من دختر نیستم، بیا ناز دخترت رو بخر،بیا در حقم پدری کن. شهرام هم مثل من، بنده‌خدا هیچی برا خودش نخواست، بعدها به من گفت: از آقا خواستم تو رو به آرزوهات برسونه. تمام یک‌هفته‌ای رو که مشهد بودیم، پاتوقم شده بود کنج صحن اسماعیل طلا. تولد امیر‌علی نزدیک بود، به امید اینکه بچه‌ام رو پس میگیرم، از مشهد براش یه دست لباس خریدم، مخصوص زیارت دادم. مدام آه می‌کشیدم، هربار تو دادگاه پدر امیر‌علی موفق از اتاق خارج می‌شد. ستاره: شهرام، من نذر کردم اگر بچه‌ام سالم دنیا بیاد اسمشو بزارم، امیر‌رضا، اگر امیر‌علی هم برگرده، یه گوسفند قربونی میکنم. شهرام: ان شاالله عزیزم، ولی از کجا میدونی بچه پسره؟ ستاره: یه حسی بهم میگه پسره ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~