نترس
⚔ راست و چپ سپاه را چید، علم را به دست علمدار داد و خودش هم سوار بر استر #رسول_خدا پشت علم جا گرفت.
⚔ دشمن از چپ و راست حمله کرد و فریاد #یا_لثارات_عثمان شان فضا را پر نمود. آنقدر نزدیک شدند که توانستند یکی از ما را از پا درآورند.
⚔ برگشتم عقب را نگاه کردم و دیدم که #علی به خواب رفته. صدایش زدم که: پدرجان دشمن باران تیر بر سرمان ریخته و کشته از ما گرفته و شما به خواب رفته ای؟
⚔ فرمود: چه خبرت شده که مانند دختران باکره ناله میکنی؟ این پرچم، پرچم رسول خداست!
⚔ سپس پرچم را گرفته و تکانی شدید داد. آستین ها را بالا زد و چنان بر دشمن تاخت که آستین قبایش رنگ خون شد و شمشیرش شکست و برگشت...
⚔ طلب آب کرد، مردی برایش عسل آورد، حضرت آن را گرفت و نوشید و به ساقی عسل گفت: همانا که این عسل، از عسل طائف است.
⚔ مرد ساقی انگشت به دهان ماند که: یا امیر چه طور در این بحبوحه جنگ و بارش تیر و نیزه که جان ها را به لب آورده، عسل طائف را از عسل غیر طائف تشخیص میدهی؟
⚔ #امیرالمومنین رو کرد به او و فرمود: به خدا سوگند که ای برادر زاده هرگز چیزی سینه عمویت را پر نساخته و هرگز چیزی او را به #هراس نینداخته...
💥 یاد ماجرای پسر #آیت_الله_شاه_آبادی با #امام_خمینی افتادم. میگفت در نجف بودیم و با حضرت امام از کنار کیوسک برقی رد شدیم، بعد از مسافتی که از آن دور شدیم یک دفعه صدای وحشتناکی آمد که گویا شیشه ها را شکست و زمین را به لرزه در آورد.
💥 همه ما از ترس، ناخودآگاه برگشتیم و نفس در سینه امان حبس شد. کیوسک برق بود که منفجر شده بود و آن صدای وحشتناک را ایجاد کرده بود. اما تنها کسی که باکش نبود و حتی برنگشته و مستقیم به راهش ادامه داده بود، #آقا_روح_الله بود.
💥 خودش میگفت که: به والله تا حالا نترسیده ام... مثل مولایش علی... البته تشبیه بلا قیاس است ولی به قول آقا: امام ثابت کرد که رسیدن به مرز های عصمت، نشدنی نیست...
برای دنبال کردن مطالب به کانال زیر بپیوندید:
@andishevarzi