eitaa logo
تارگپ| محسن حسن‌زاده
325 دنبال‌کننده
107 عکس
7 ویدیو
0 فایل
•| ما راویانِِ قصه‌هایِ رفته از یادیم/ ما فاتحانِ شهرهای رفته بر بادیم...|• •| روزنوشت‌هایِ محسن حسن‌زاده؛ خبرنگار و روایت‌نویس...|• 📲ارتباط با ادمین: @mim_noori
مشاهده در ایتا
دانلود
تارگپ| محسن حسن‌زاده
📌 #لبنان بیروت، ایستاده در غبار - ۵۴ متن وصیت‌نامه‌ی شهید محمدعیسی @targap @ravina_ir
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۵۴ محمدعیسی! دیشب از وقتی نشستیم کنار پدرِ پیرت، سرش توی گوشی بود. دست‌هاش می‌لرزید و انگار جست‌وجو بین عکس‌ها براش سخت بود. وسط حرف‌هایمان، چیزی را که می‌خواست پیدا کرد. گوشی‌ش را داد به زنی که روبروش نشسته بود:"وصیت‌نامه‌ی پسرم را بخوانید." زن، بلند بلند، شروع کرد به خواندنِ وصیت‌نامه‌ات. کلمه به کلمه‌ی آن دست‌نوشته‌ی کوتاه، انگار تزریق می‌شد توی رگ‌هام. شانه‌های پدرت تکان می‌خورد، زن می‌گریست و کلمات، فضا را سنگین و سنگین‌تر می‌کردند... "بسم‌الله... علی‌الله توکلتُ از خانه‌ام خارج شدم در حالی که مرگِ سرخ دوشادوش من می‌آمد... نمی‌دانم چگونه اسلام را یاری کنم... نمی‌دانم چگونه پرچم امام را برافرازم... فرزندانم! هم‌سرم! خانواده‌ام! بدانید که من در اندیشه‌ی آنم و می‌کوشم که مصاحب و هم‌نشین امام خمینی باشم اما دشواری‌های زندگی ظاهری دنیا، عکسِ آن را سبب شد. اما روح و جان من خمینی است، جسمم خمینی است، نفس‌هام خمینی است و دیدارم با خمینی خواهد بود. -من- محمدعیسی، ان‌شاءالله ثمره‌ای از شجره‌ی امام خمینی هستم. برادرتان محمدعیسی. ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۴" تصویرِ وصیت‌نامه‌ات را هزار بار تماشا کرده‌ام. روی یک دفتر ایرانی، پیداش کرده‌اند؛ همین چند روز قبل، بعد شهادتت. بالای آن صفحه‌ی خط‌دار "بسم رب‌الشهداء" نوشته‌اند و آن پایین، "دوکوهه." با دیدنش، تمام غربتِ آن مزارهای خالیِ متروک، مناجات‌گاهِ شب‌های روشنِ ساکنان آسمانیِ دوکوهه، یک‌باره ریخت توی قلبم. هنوز مناجاتت، خلوتت با خدا به پایان نرسیده. هنوز از زیر آن خروارها آوار، جسمت را نشانمان نداده‌ای. و چه اسمی! محمدعیسی! من جای مسیحی‌های لبنان بودم، می‌گشتم دنبالت، اسمت را کنار مسیح، روی پرچم‌ها می‌زدم به پاسِ این که مجسمه‌ی مسیح و مریم مقدس، هنوز در بیروت سقوط نکرده‌اند، هنوز راست‌قامت‌اند، چون تو سر خم نکردی. مرگِ سرخ، برای تو جوانِ ۲۸ ساله‌ی مجاهدِ لبنانی، مساوی دیدار امام است. تو -جوانِ امام‌ندیده- سال‌ها پس از آخرین نفس‌های امام، نفس‌هات را به نفس‌های پیر جماران، وصله می‌زنی. به دیدار امام راضی نیستی؛ رفاقت می‌خواهی. محمدعیسی! تو دوباره یادمان آوردی که هنوز پژواکِ صدای امام، توی کوچه‌پس‌کوچه‌های روستاهای جنوب، می‌پیچد. رسالتت تمام شد؛ برگرد به خانه، مادرت چشم‌انتظار است. محسن حسن‌زاده | یک‌شنبه | ۴ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir
«يا أخواني، يا من أعرتم الله جماجمكم، ونظرتم إلى أقصى القوم، جوابي لكم هو شكر لكم إذ قبلتموني واحداً منكم، وأخاً لكم، لأنكم أنتم القادة وأنتم السادة وأنتم تاج رؤوس ومفخرة الأمة، ورجال الله الذي بهم ننتصر» ای برادرانم! ای کسانی که جمجمه‌های خود را به خداوند سپرده‌اید به دورترین افق بنگرید. جواب من به شما تشکر من از شماست، اگر بپذیرید من نیز یکی از شما باشم و برادری برایتان باشم، برای اینکه شما خود رهبرید و شما سرورید و شما تاج سرید، مایه افتخار این امت و مردان خدا هستید، کسانی که بواسطه آنان پیروز خواهیم شد…» _بخشی از نامهٔ رهبر مقاومت، در پاسخ به مجاهدان جنگ ٣٣ روزه_ 📸 عکس از beheshterowze.ir @targap
🚩 بیروت، ایستاده در غبار 🎙️ با حضور محسن حسن‌زاده، راوی اعزامی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان سمنان به لبنان 📅 سه شنبه ۱۳ آذر ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ 📍 مدرسه ملی روایت (خانه تاریخی خطیبی) @targap @artsemnan
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۵۵ حاشیه‌نویسی‌ها دایی‌علی! @targap @ravina_ir
تارگپ| محسن حسن‌زاده
📌 #لبنان بیروت، ایستاده در غبار - ۵۵ حاشیه‌نویسی‌ها دایی‌علی! @targap @ravina_ir
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۵ یک؛ دایی‌علی -تقریبا- غیرپاستوریزه‌ترین آدمی است که توی عمرم دیده‌ام. من همه فحش‌هایی که نباید توی هفت‌هشت‌سالگی می‌شنیدم را از او شنیدم! نه که به کسی فحش بدهد؛ نه! در توصیف شرایط از فحش‌ها کمک می‌گرفت و البته می‌توانست یارِ دوازدهم تیم فرهنگستان باشد در ابداع فحش‌های جدید! دایی‌علی خطرناک بود! ماشین بزرگی داشت. گاهی شب‌ها مرا با خودش می‌برد شمال که ماهی بیاورد. توی جاده چالوس، چراغ‌های ماشین را خاموش می‌کرد، می‌رفت توی لاین مخالف، و ناگهان چراغ‌ها را روشن می‌کرد! دایی‌علی اهل بحث بود. توی مهمانی‌ها اگر دو نفر سرشان گرم بحث می‌شد، دایی‌علی سومین‌نفرشان می‌شد. دایی‌علی عاشق بروس‌لی بود. ما را می‌نشاند جلوی تلویزیون و وی‌‌اچ‌اسِ قدیمی را می‌کرد توی حلق ویدئو و منتظر می‌ماندیم تا ضربه‌ی میمون را ببینیم که بروس‌لی روی لاتِ کوچه بالایی‌شان پیاده می‌کند! من اصلا به عشق همین ضربه‌ی میمون رفته بودم کلاس کنگ‌فو و گنده‌لات‌های محل را می‌‌زدم! دایی‌علی دیوانه‌ی کتاب بود. عینکش را می‌چسباند نوک دماغش، یک خودکار برمی‌داشت و می‌افتاد به جان کتاب. جوری می‌خواند که انگار کلمه به کلمه‌اش را بلعیده باشد. کتاب برای دایی‌علی، حرف زدنِ یک‌طرفه‌ی نویسنده نبود. او هم توی کتاب با نویسنده حرف می‌زد؛ برایش شعر می‌نوشت؛ حرفش را تایید یا رد می‌کرد و اگر نویسنده چیزی گفته بود که با آن حال کرده بود با خط خوش می‌نوشتش. کتاب‌خانه‌ی دایی‌علی، برای من به‌ترین کتاب‌خانه‌ی دنیا بود. ورژن اصلی کتاب‌های مطهری و شریعتی(چند تومانی و چند قرانی‌هاش!)، شعر و قصه و فلسفه و شیر مرغ و جان آدمی‌زاد و خلاصه همه‌چیز لابلای کتاب‌هاش پیدا می‌شد. اما مهم‌تر از خود کتاب‌ها، حاشیه‌نویسی‌های دور کتاب بود. اولین‌بار اسم عطار را از دایی‌علی شنیدم. تذکره‌الاولیاء دایی‌علی سال‌هاست که پیشِ من است؛ نه به خاطر عطارش، به خاطر حاشیه‌هاش. چند شب قبل که دایی‌علی توی "بله" پیام داد، همه این خاطرات دوباره توی قلبم زنده شد. دایی‌علی دارد پیر می‌شود. نمی‌دانم هنوز بین سطرها چیزی می‌نویسد یا نه اما کاش هنوز با نویسنده‌ها حرف بزند... مثل همین عکس که دایی دارد به عطار می‌گوید مردِ حسابی، شمردن بلد نیستی؟ از یکِ علی(ع) چرا شروع نمی‌کنی؟ دو؛ -من این روزا چی‌کار می‌کنم؟ عاطل و باطل می‌گذرونم. آهنگری در حد بالا. برق‌کار برق صنعتی. کار در حوزه انواع آبزیان پرورشی، میگو و ماهی. متخصص فراورده‌های پروتئینی، مرغ و گوشت. رانندگی با انواع خودروی سبک و سنگین راهسازی. موتورسیکلت. آشپزی درحد عالی و البته آشنایی با جنگ و جنگ‌افزار سبک. و تدریس علوم فلسفه و حکمت و... خلاصه دلم می‌خواد بیام لبنان. خیلی جاها ثبت‌نام کردم، نشده. ببینم می‌تونی کاری کنی بیام اون‌‌ورا؟ تازه خیاطی و جوش‌کاری هم اوستام. دفاع شخصی هم سرم میشه. ت ی ر اندازی هم نامبروان. پرتاب "ک ا ر د" هم بالاخره دستی دارم. از شوخی گذشته اگه می‌تونی مارو هم ببر. دعوت کن. پارتی‌بازی کن. لابی کن. لایی بکش. کلک جورکن. کارِت درسته! این پیامِ چند شبِ قبلِ دایی‌علی است؛ بدون ویرایش و روتوش. این روزها که تصاویرِ طرفدارانِ متفاوتِ مقاومت دارد در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، خالی از لطف نبود که بدانید دایی‌علی هم ماهیِ دور از آب است... محسن حسن‌زاده دوشنبه| ۵ آذر ۱۴۰۳ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir