eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
658 دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.5هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🍂 یکبار برای نماز صبح خواب ماند. نور آفتاب از لای پنجره‌‌ی اتاق خورده بود توی صورتش و چشمش را باز کرده بود. با صدای گریه‌اش خودم را رساندم توی اتاق! نشسته‌ بود و با گریه پشت‌ سر هم می‌گفت: چرا بیدارم نکردید؟ نمازم قضا شد! خوب شد؟! حالا مگر من‌ جرأت داشتم که بگویم مادر اصلاً هنوز بر تو واجب نشده؟! فقط قول دادم از آن به بعد یادم نرود صدایش بزنم! 🔹نقل از مادر‌ شهید محمد‌ معماریان
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 33 این وسط ها چند مرتبه ای از خواب پریدم یک بار که از خواب ب
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 34 ایام نامزدی سعی می کردیم هر بار یک جا برویم ،امامزاده ها،پارک ها، کافی شاپ ها،مدتی که نامزد بودیم کل قزوین را گشتیم ولی گلزار شهدا پای ثابت قرارهای من و حمید بود هر دو سه روز یک بار سرمزار شهدا آفتابی می شدیم . یک هفته مانده به شب یلدا گلزار شهدا که رفته بودیم از جیبش دستمال درآورد شروع کرد به پاک کردن شیشه قاب عکس شهدا گفت شاید پدر و مادر این شهدا مرحوم شده باشن،یا پیر هستن نمی تونن بیان حداقل ما دستی به این قاب عکس ها بکشیم،خیلی دوست داشت وقتی که ماشین گرفتیم یک سطل رنگ صندوق عقب ماشین بگذاریم به گلزار شده بیاوریم تا سنگ مزارهایی که نوشته هايشان کمرنگ شده را درست کنیم. از گلزار شهدا پیاده به سمت بازار راه‌ افتادیم،حمید دوست داشت برای شب یلدا به سلیقه من برایم کادو بخرد ،از ورودی بازتر چادر مشکی خریدیم،داشتیم ساعت هم انتخاب می کردیم که عمه زنگ زد که برای شام به آنجا برویم. خریدمان که تمام شد به خانه عمه رفتیم فاطمه خانم خواهر حمید هم آنجا بود با همه محبتی که من و حمید به هم داشتیم و صمیمیتی که بین ما موج می زد ولی کنار بقیه رفتارمان عادی بود هر جا که می رفتیم عادت نداشتیم کنار هم بنشینیم می خواستیم اگر بزرگ تری هم در جمعه ما هست احترامش حفظ شود این کار آن قدر عجیب به نظر می آمد که به خوبی احساس کردم حتی برای فاطمه‌ خانم سؤال شده که چرا ما جدا از هم نشستیم،حدسم درست بود موقع برگشت حمید گفت :می دونی آبجی فاطمه چی می گفت؟ از من پرسیده مگه تو با فرزانه قهری؟ چرا پیش هم نمی شینید؟ گفتم از نوع نگاهش فهمیدم براش سوال شده بود تو چی جواب دادی؟ حمید گفت: به آبجی گفتم یه چیز هایی هست که حرمت داره،من و فرزانه راحتیم ولی قرار نیست همیشه کنار هم بشینیم من خونه پدر و مادرم ترجیح میدم کنار مادرم بشینم،بین خودمان اگر همدیگر را عزیزم ،عمرم ،عشقم صدا می کردیم ولی پیش بقیه به اسم صدا می کردیم،حمید به من می گفت خانم ،من می گفتم حمید آقا ،دوست نداشتیم بقیه این طوری فکر کنند که زندگی ما تافته جدا بافته از زندگی آن هاست. ادامه دارد.....
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 34 ایام نامزدی سعی می کردیم هر بار یک جا برویم ،امامزاده ها
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت35 بعد از خداحافظی پای پیاده به سمت خانه ما راه افتادیم معمولا خیلی از اوقات پیاده تا هر کجا که جان داشتیممی رفتیم، آن ساعت شب خیابان ها خلوت بود من بالای جدول رفتم حمید از پایین دستم را گرفته بود تا زمین نخورم طول خیابان را پیاده آمدیم و صحبت کردیم به حدی گرم صحبت بودیم که اصلا متوجه طول مسافت نشدیم ، کل مسیر را پیاده آمدیم. نیم ساعتی خانه ما شب نشینی کرد داخل حیاط موقع خداحافظی به حمید گفتم: چون شب یلدا بابا افسر نگهبانه و خونه نیست تو بیا پیش ما. ایام نامزدی خداحافظی های ما داخل حیاط خانه به اندازه یک ساعت طول می کشد بعضی اوقات خداحافظی بیشتر از اصل آمدن و رفتن های حمید طول و تفسیر داشت حتی دوستان من فهمیده بودند هر وقت زنگ می زدند مادرم به آن ها می گفت هنوز داره تو حیاط با نامزدش صحبت میکنه ، نیم ساعت دیگه زنگ بزنید. نیم ساعت بعد تماس می گرفتند ما هنوز تو حیاط مشغول صحبت بودیم، انگار خانه را از ما گرفته باشند، موقع خداحافظی حرف ها یادمان می افتاد. تازه از لحظه ای که جدا می شدیم می رفتیم سر وقت موبایل ،پیامک دادن ها و تماس هایمان شروع می شد ،حمید شروع کرده بود به شعر گفتن من هم اشعاری از حافظ را برایش می فرستادم بعد از کلی پیامک دادن به حمید گفتم؛ نمیدونم چرا یهو چیپس و ماست موسیر خواست فردا خواستی بیایی برام بگیر. جواب پیامک را نداد حدس زدم از خستگی خوابش برده ،پیام دادم : خدایا به خواب عشق من آرامش ببخش، شب بخیر حمیدم.🌙 من خواب نداشتم مشغول درسم شدم و نگاهی به جزوه های درسی انداختم ،زمان زیادی نگذشته بود که حمید تماس گرفت تعجب کردم ، گوشی را که برداشتم گفتم: فکر کردم خوابیدی حنید،جانم؟ زنگ زدی کار داری؟ گفت از موقعی که نامزد کردیم به دیر خوابیدن عادت کردم یه دقیقه بیا دم در من پایینم،گفتم: ما که خیلی وقته خداحافظی کردیم تو اینجا چیکار میکنی حمید؟ ادامه دارد.....
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
ای بر تـن جـان‌سـوختگـان مهـر تو معلوم دیری‌سـت شده دیدەام‌از روی تو محروم روزی کـە صـبــا زلف تو را کـرد پـریـشـان بــر بـلـبــل بــیــدل بــشــود روزی مقسوم دل آبـلـەپـایی‌ست‌ کـه شـد عــازم صحــرا او بـر گـذر از خـار مغـیـلان شـده محکوم این‌ سیل سبک‌رو همه‌شب بی‌تو روان‌ست شـایـد برسـد لـطـف تـو را، نـالــه‌ی مظلوم خون از صف مژگان که چکیدیم همه عمر دیـدیـم کـه آخـر شــده بـا قـافـیـه مرقوم هم خــامـــه‌ی پــر درد مـــرا لال نــمـــوده هم مشعله‌ی دیده شد از هجـر تـو معدوم مــا و گـلــه از نـرگــس فـتّــان تــو، حـاشـا شیـدایـی بـلـبـل شـده یـک عـادت مرسوم
هر شب ز غمِ عشقِ تومن خواب ندارم، فڪر دلِ من ڪن ڪه دگر تاب ندارم، بس گریہ نمودم ز فـــــراق غمِ عشقٺ‌ چشمم بہ زبان آمد و گفٺ اشڪ ندارم.. صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
خیال حرم_۲۰۲۳_۰۶_۰۹_۰۸_۳۲_۰۹_۲۹۷.mp3
2.08M
آروم‌آروم‌پر‌می‌گیرم‌توخیالم‌تاکربلا
یڪ‌گوشہ‌ازتمامۍِشش‌گوشہ‌ات‌حسین دارالشفاۍِدردغریبان‌عاݪـم‌است:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امشب ، شب زیارتی آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام است.♥️ در روایت امده کسی که از زیارت ارباب در شب جمعه بی نصیب است ؛ اقل زیارت ان حضرت این است که به بالای بامی برود و به جانب راست و چپ نظر کند و سر رو به طرف اسمان بگیرد و حضرت را بدین صورت زیارت کند : ☆☆☆السلام علیک یا اباعبدالله الحسین و رحمة الله و برکاتة☆☆☆ ان شاء الله جزء زوار حضرت می‌باشد.
"لاعلاج" یعنی جـای خـالی‌ات که بـا هیچ چیز پـر نمی‌شود .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃 تعریف عشق اگر حقیقت عشق را همه فهمیده بودند، دیگر لازم نبود این قدر کنار عشق، صداقت را بیاوریم و کنار عاشق، صادق را تا کسی میان حقیقت و ادعا اشتباه نکند. صداقت برای عشق، مثل گرما برای آتش است، انفکاک این دو از هم، محال است. حسی که با صداقت همراه نیست، حتی شایستۀ نام عشق هم نیست. آقا! ما را ببخش که در تعریف عشق،‌ به قدری کم گذاشتیم که امروز جدایی میان عشق و صداقت، امکان‌پذیر شده. شبت بخیر تعریف عشق! ✨🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 🌿 خدایا! جوری باشیم آسمون افتخار کنه که بالای سرِ ماست. 🌟🌿
🥀 🔅 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم بقیة الله ┄┅═✧❁✧═🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در مسیر عشق چیزی بدتر از ابهام نیست هیچ دردی بدتر از هجران ناهنگام نیست یک سلام از روی بام اصلا دلم را خوش نکرد جای عاشق بین آغوش است روی بام نیست..💔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین صبح تون حسینی 🌱☀️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تعقیباتی بعد از نماز که باعث می‌شود پرونده گناهان ما در قیامت اصلا باز نشود 🔵 پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله فرمودند: هر که خواهد خداوند او را در قيامت بر اعمال بد او مطلّع نگرداند و ديوان گناهان او را نگشايد بايد كه بعد از هر نماز اين دعا را بخواند: 🔹 اَللّهُمَّ اِنَّ مَغْفِرَتَكَ اَرْجى‏ مِنْ عَمَلى‏، وَاِنَّ رَحْمَتَكَ اَوْسَعُ مِنْ ذَنْبى‏، اَللّهُمَّ اِنْ‏ كانَ ذَنْبى‏ عِنْدَكَ عَظيماً، فَعَفْوُكَ اَعْظَمُ مِنْ ذَنْبى‏، اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ‏ اَكُنْ اَهْلاً اَنْ اَبْلُغَ‏ رَحْمَتَكَ فَرَحْمَتُكَ اَهْلٌ اَنْ تَبْلُغَنى‏ وَ تَسَعَنى‏، لِأَنَّها وَسِعَتْ كُلَّشَىْ‏ءٍ، بِرَحْمَتِكَ‏ يااَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. 📚 مفاتیح الجنان/ تعقیبات مشترکه نمازها «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️برای امام زمانم چه کنم؟ مبلغ امام زمان باش اگه تو زندگیت خیرشو ندیدی هرچی خواستی بگو
┄┅◈🌸🍃◈┅┄ آرام دلم! هر صبح چشم می‌گشایم، دعای عهد تو را می‌خوانم و در هیاهوی مردمان و خیابان با خیالت خلوتی دلنشین دارم؛ نامت ذکر همیشه و تمنایت دعای هر لحظه من است. بیا گل نرگسم! ┄┅◈🌸🍃◈┅┄
❇️گریه های همت ✍روایتی از سردار، دکتر سید محمد ابوترابی در کنار سردار شهید حاج ابراهیم همت و سردار شهید حاج کاظم رستگار 🔸 جزیره مجنون اسفند ۱۳۶۲    عملیات خیبر، سنگر فرماندهی تیپ ۱۰ حضرت سید الشهدا (علیه السلام):
🔹نزدیک غروب، از سرکشی به گردان زهیر بر گشتم. کنار سنگر فرماندهی تیپ که رسیدم با صدای موتور، حاج کاظم رستگار بیرون آمد و در حالی که داشت پوتینش را میپوشید :گفت «سید موتور رو خاموش نکن کار داریم دیگر از موتور پیاده نشدم و منتظر بودم حاج کاظم ترکم بنشیند که ناگهان دیدم «حاج همت» هم از سنگر بیرون آمد با سلام و احوال پرسی جلوتر رفتم تا جا برای دو نفر روی ترک موتور باز شود حاج کاظم مقصد را خط لشکر عاشورا اعلام کرد هر دو سفت مرا چسبیدند و حرکت کردم باید بیشتر دقت میکردم همراهان عزیزی روی ترک موتورم داشتم و مسیر هم پر از چاله خمپاره بود. هر آن امکان داشت کنترل موتور از دستم خارج شود هوا هم حوالی غروب، گرگ و میش شده و احتیاط بیشتری می طلبید پشه ها غوغا می کردند. بعضی جاها باید به میان ابری از پشه میزدم و عبور میکردم چفیه ام را یک لایه روی صورتم کشیده بودم تا حداقل داخل چشم هایم نروند و رانندگی را مختل نکنند تا حرکت کردیم حرفهای «حاج همت» و «حاج کاظم شروع شد. راحت متوجه شدم که داخل سنگر بحث شان به جایی رسیده که دیگر نباید جلوی بچه ها ادامه میدادند بیشتر حاج همت صحبت هم مدام می می کرد. بعضی جاها صدای گریه با صحبتش آمیخته میشد. حاج کاظم گفت: همینه دیگه به خدا توکل کن اونا کی میفهمیدن چی میکشیم که حالا بفهمن؟ مهم خداست که شاهد و ناظر کارای ماست  ما هم به همین دلخوشیم» «همت» در حرف هایش روی یک موضوع خیلی تأکید میکرد آن هم این که بالاییها تصور میکنند کوتاهی میکنم و توقع دارند بعد از پنج شش بار زدن به پل طلائیه و شکست خوردن کماکان ادامه بدهم در حالی که شدنی نیست حاج همت می گفت: «من باید بچه ها رو از روی بدن شهدای شب قبل حرکت بدم عملا فضایی واسه تحرک و مانور باقی نمونده از اون طرف دشمن هم دست ما روخونده و خیلی خوب از آتیش تیربار تانک و چهارلول واسه دفاع استفاده میکنه این طرف هم پایینیها فکر میکنن من مطالب رو به بالا منتقل نمی کنم و گردان به گردان رو واسه یه هدف دست نیافتنی هزینه می کنم هم احترامم پیش نیروهام از بین رفته، هم اعتبارم پیش بالاییها کم رنگ شده باکی نیست اما دیگه خسته شدم. توی بد مخمصه ای گیر افتادم. خدا خودش نجاتم بده. و «کاظم» به او امید میداد و دلداری که وضع همه همین طوریه حاجی! همه به مشکل خوردن ان شاء الله خدا خودش کمک کنه...» آنها را رساندم به خط «لشکر عاشورا و دیدم که «همت» بعد از دیده بوسی با «حاج کاظم» از سینه کش خاک ریزی بالا رفت و به سمت نیروهایش حرکت کرد که آماده ی عمل بودند. من مات و مبهوت مانده بودم از این مکالمه با خود فکر می کردم کسانی که با همت این طور تا میکنند در رابطه با ما چه تصوری دارند ما که به قول قرارگاهیها داش مشتیهای خودمختار جنگ بودیم. این جا بود که باوری بیش از پیش به دوراندیشی شهید سلمان طرقی پیدا کردم؛ او که در جزیره مجنون با مظلومیت تمام به شهادت رسید؛ او که قبل از عملیات گفت باید برای تصرف پل طلائیه نیروی بیشتری تخصیص داد نیروهایی با کیفیت و استخوان خرد کرده که اگر پل طلائیه باز نشود همه ی عملیات دچار مشکل خواهد شد. این تخصیص نیرو از سوی قرارگاه دیر انجام شد و زمانی «لشکر امام حسین (صلوات الله علیه)» را به کمک لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)فرستادند که دیگر کار از کار گذشته بود . دشمن از گیجی اولیه خارج شده و همه ی توانش را برای نابود کردن نیروهای ما هماهنگ کرده بود. در نهایت «همت» به آرزویش رسید و از «مجنون با سر بریده بیرون آمد و رفت و خیبری شد و شرمنده گی کم آوردن را برای آنهایی گذاشت که با سماجت و عدم مدیریت صحیح منابع و نیروی انسانی، روز به روز عرصه را بر مردان جنگ تنگ تر کردند و کار را به جایی رساندند که بسته بودن فکر و ذهن خود را به بسته شدن راه ادامه ی جنگ، تعمیم دادند و آن را رقم زدند که دیدیم و شنیدیم. آه که آن روزها چه قدر سخت گذشت، رفتن یارانی چون «همت»، سلمان طرقی»، «حمزه دولابی»، «ساربان «نژاد و ... کافی بود تا کمر لشکرهای تهران شکسته شود و شیرازه ی توان جنگی ما را از هم بپاشد.
📌 «نجات از قمارخانه» 🔹 داشتم می‌رفتم قمارخانه که در بین راه با عبدالحسین کیانی برخورد کردم. وقتی فهمید کجا می‌روم به یکباره به نشانه سکوت دستش را بر دهان مبارک گذاشت و به من گفت: ◇ «نرو و از این کار دست بکش و توبه کن. در این راه پولی هم از دست داده‌ای؟» گفتم: «بله مقداری از پولم را باخته‌ام.» ◇ بلافاصله سوئیچ خودرویی را در دستم گذاشت. دستم را محکم فشار داد و گفت: «بگیر و شروع به کار کن.» چون گواهی‌نامه نداشتم قبول نکردم. ◇ پرسید: «آیا منزل داری؟» گفتم: «بله ولی خانه من در گرو شهرداری است.» گفت: «منزلی در فلان منطقه است؛ مال تو.» باز نپذیرفتم و گفتم: «من بچه منطقه قلعه هستم و عادت به آنجا دارم.» او می‌خواست به من پول دهد اما قبول نکردم. ◇ چند روز بعد با نیسان آمد. من را سوار کرد و به ‌دامداری خودش برد و به برادرش گفت: «از گوسفندهای سنگین داخل نیسان بگذار.» ◇ یکی‌یکی گوسفندان را داخل ماشین گذاشت تا ماشین کامل پر شد و من با تعجب در حال نگاه کردن بودم که یکدفعه گفت: ◇ «این‌ها را بگیر و به عنوان سرمایه اولیه ‌شروع به کار کن و هر وقت هم از لحاظ مالی مشکلی داشتی، من هستم. نیازی نیست به کسی بگویی. دیگر دنبال کار خلاف نرو.» ◇ من هم اطاعت کردم و رفتم دنبال کار. به کار خرید و فروش گوسفند پرداختم و با این کار وضع مالی خوبی پیدا کردم و برای خودم خانه‌ای خریدم. ازدواج کردم و زندگی‌ام به سرعت سر و سامان گرفت. ◇ که این را نخست مدیون خداوند متعال و دوم شهید عبدالحسین کیانی هستم.