eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
659 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
اول مهر، رادیوی ماشین ساعت ۷ صبح: در دل دارم امید، بر لب دارم پیام، همشاگردی سلام، همشاگردی سلام… من: 😂😂
‌ امروز اولِ مهرِ .. روی حرفم به اون دسته از رفقاییِ که با شروع مهر قراره برن مدرسه ، دانشگاه، حوزه و محکم و پر قدرت اهدافشون رو دنبال کنند . یه پیشنهاد درجه یک دارم . . رفقای من . آهای اونایی که برای وقت و زندگیتون ارزش قائلید . از روز اولی که وارد محل تحصیل شدید با خودتون عهد ببنید که امسال ، بهترینِ خودتون باشید . چه از لحاظ درسی و چه از لحاظ اخلاقی . به قول رفقای دبیرستانی‌م ( بترکونید ) یجوری امسال رو پشت سر بزارید که آخر سال تحصیلی بتونید یه لیست بلند بالا از موفقیت‌هاتون آماده کنید .✌️🏻 ‌
‌ یادتون باشه هیچکس حاضر نیست به جای تو سختی بکشه و بعد موفقیتش رو بهت تقدیم کنه . اونی که قراره تو رو به آرزوهات برسونه فقط خودتی .
اگر به آنچه می‌خواستی نرسیدی ؛ از آنچه هستی نگران نباش ... +نهج البلاغه حکمت ۶۹
. ♻️ ترکش خمپاره پیشانی‌اش را چاک داده بود، خون از سرش جاری و از دستش می‌ریخت روی زمین، از او پرسیدم برادر چه حرفی برای مردم داری؟ با لبخند گفت: از مردم می‌خوام وقتی برای خط کمپوت می‌فرستن، عکس روی کمپوتا را نکنن! گفتم اخوی داره ضبط میشه یه حرف بهتری بگو... با همون طنازی گفت: اخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده! هفته دفاع مقدس گرامی باد.
بدترین سخن این است که : دعاکردم ونشد،زیارت رفتم ونشد! این نشدها شیـ👺ـطانی است. هیچ دعاکننده ای دست خالی برنمیگردد🌱 اگر به صلاح باشد همان را و اگر به صلاحش نباشد بهتر از آن را میدهند:) +علامه طباطبایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶🔶🔶عرض سلام و ادب محضر تک تک همسنگران عزیزطریق الشهدایی لینک ناشناس ایجاد کردیم هرنظری و پیشنهاد و انتقادی و حرف دلی در مورد کانال دارید، ارسال بفرمایید 🌺 آی دی ایتا: @yazahrar نظرات خودتون رو از طریق لینک زیر👇 بصورت ناشناس برای ما ارسال کنید. 🤴 https://harfeto.timefriend.net/16951838103808 *همین حالا به لینک بالا برو و حرف دلت رو به صورت ناشناس واسش بفرست* ‼️👆👆👆👆👆👆‼️
کربلا رفته‌ها میدونن ؛ بعد از کربلا فقط با مرورِ خاطرات و عکس‌های حرم قلبمونو تسکین میدیم! وگرنه که این دل ، هر لحظه بی‌قرار و دلتنگه... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی شیخ جعفر مجتهدی و شفای بیمار آلمانی به واسطه امام زمان عج 🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر داریم تا رهبر... مکتب سلیمانی | يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقوق و مزایای عجیب نیروهای جهادی که به کمک سیل‌زدگان آستارا رفته‌اند😂
. قدرت، یعنی بدنبال با باشه برا اینکه ایران به سلاح نفروشه! متوجه هستید؟ 🌹https://eitaa.com/tarigh3
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب و جارو می کرد. کار هر روز صبحش بود. ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، این جوری بدی های درونم هم جارو می شود. 🌹https://eitaa.com/tarigh3
🔴 در محضر علما شیخ رجبعلے خیاط میفرمود: در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانے دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی خداے ناکرده مے میرے!!! جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! فهمیدم " عاشـق " شده! نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! " عاشق مهدی فاطـمه " ولی اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے؛فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده ! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!! 🌹https://eitaa.com/tarigh3
🍂 همین که بی اجازه‌ت یه برگ نمی‌افته زمین، دلم گرمه. ☺️❤️ «وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا» (انعام ۵۹) 🍂🍂
خدایا ما که می دونیم، دنیا رو مجالی نیست برای عاشقی ... ما در اصل تو آدما عاشق تو می شیم ! هرچقدر به تو شبیه ترن بیشتر گرفتارشون می شیم ! مگه نه این که تو در بنده های مخلصت تجلی داری؟! پس خرده ای نیست به ما اگه گرفتار بنده هات بشیم...!!♥️
بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود و بکارید به هرخانه گلی که فقط بوی محبت بدهد 🍂🍃🍂🍃
°•🌱 ۱ مهرماه ، گرامی باد .🥀 تاریخ تولد : 1356/04/22 محل تولد : مشهد تاریخ شهادت : 1396/07/01 محل شهادت : دیر الزور - سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند محل مزار شهید : مشهد – بهشت رضا (ع) من در طول سال‌ها دیدم که او چطور عاشق رزم است. حتی همان لحظه‌ای که در حرم عقد کردیم و با هم به زیارت امام رضا(ع) رفتیم به من گفت: تو هم همسر من و هم از این به بعد بهترین رفیق من هستی و یک دوست، بهترین‌ها را برای دوستش می‌خواهد و گفت: برای من دعا کن که بشوم. سال۸۱ هیچ حرفی از جنگ نبود و همان جا این خواسته او را قبول کردم. 📎 به نقل از همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 ! تو روضه بخوان... 🏴 شهادت امام عسکری علیه السلام بر مولا صاحب الزمان و شیعیانشان تسلیت باد
▪️🍂▪️ ▪️پدر عالم! امشب که شب یتیمی توست، بهتر از هر شب دیگری، میتوانم همدرد تو باشم. یتیمی درد آشنایی است برای من... 🏴 شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، بر فرزند غریب و شیعیان حضرتش تسلیت باد. ▪️🍂▪️ علیه السلام
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 134 اجازه ندادم تا دم در بروم، رفتم پشت پنجره پاگرد طبقه اول
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 135 نشسته خاک مرده‌ای به این بهار زار من صبح پدرم تماس گرفت که وسایلم را جمع کنم، قرار شد ظهر به دنبالم بیاید خانه را تمیز کردم ظرف‌ها را شستم، کل اتاق‌ها رو جاروبرقی کشیدم روی مبل‌ها را منافع سفید انداختم، موقعی که داشتم برای ۶۰ روز لباس‌ها و کتاب‌هایم را جمع می‌کردم خیلی اتفاقی دفتر یادداشت حمید را دیدم، یک شعر برای پوتینش گفته بود، با این مضمون که پوتینش یاری نکرد که تا آخر راه را برود، آن روز فکرش را هم نمی‌توانستم بکنم که چند روز بعد چه بر سر همین پوتین و پاهای حمید خواهد آمد. ساعت یک بود که زنگ خانه به صدا درآمد پدرم بالا نیومد، طاقت دیدن خانه بدون حمید را نداشت، کتاب‌ها و وسایل وسایلم را داخل پاگرد جمع کردم، وقتی می‌خواستم در را ببندم نگاهم دور تا دور خانه چرخید، برای آخرین بار خانه را نگاه کردم، دست گلی که حمید برای تولدم گرفته بود روی طاقچه نمایان بود، مهرهای نماز که روی اپن گذاشته بود، قرآنی که دیشب خوانده بود و گوشه میز گذاشته بود، گوشه گوشه این خانه برایم تدایی کننده خاطرات همراهی با حمید بود، در را روی تمام این خاطرات بستم به این امید که حمید خیلی زود از سوریه برگردد و با هم این در را برای ساختن خاطرات جدید باز کنیم. وسایلم را برداشتم و پایین رفتم حاج خانم کشاورز با گریه به جان حمید دعا می‌کرد، گفت: مامان فرزانه مراقب خودت باش ان شاءالله پسرم صحیح و سالم برمی‌گرده، دلمون براتون تنگ میشه زود برگردید، با حاج خانم خداحافظی کردم پدرم سرش را روی فرمان گذاشته بود وسایل را روی صندلی عقب گذاشتم و سوار شدم، سرش را که بلند کرد اشک‌هایش جاری شد طول مسیر هم من هم بابا گریه کردیم. شرایط روحی خوبی نداشتم حمید با خودش گوشی نبرده بود دستم به جایی بند نبود که بتوانم خبری بگیرم، علی و فاطمه مثل پروانه دور من می‌گشتند تا تنها نباشم، دلداریم می‌دادند تا کمتر گریه کنم بی‌خبری بلای جانم شده بود، ساعت ۹ شب به بابا گفتم: تماس بگیرید بپرسید این‌ها چی شدن؟ رفتن یا پروازشون دوباره کنسل شده، بابا زنگ زد و بعد از پرس و جو متوجه شدیم ساعت ۶ غروب حمید و همرزمانش به سوریه رسیده اند. آن روز گذشت و من خبری از حمید نداشتم چشمم به صفحه گوشی خشک شده بود دلم را خشک شده بود، که شاید حمید به سوریه برسد با من تماس بگیرد، اما هیچ خبری نشد خوابم نمی‌برد و اشک راه نفس کشیدنم را گرفته بود، انگار دلتنگی شب‌ها بیشتر به سراغ آدم می‌آید و راه گلو را می‌فشارد، دعا کردم خوابش را نبینم، می‌دانستم اگر خواب حمید را ببینم بیشتر دلتنگش می‌شوم. روز جمعه مادرش آش پشت پا پخته بود یک قابلمه هم برای ما فرستاد، برای تشکر به خانه عمه تماس گرفتم پدر شوهرم گوشی را برداشت بعد از سلام و احوالپرسی از حمید پرسید، گفتم: دیروز ساعت ۶ رسیدن سوریه ولی هنوز خودش زنگ نزده، گفت ان شاءالله چیزی نمی‌شه، من از حمید قول گرفتم سالم برگرده ،تو هم نگران نباش به ما سر بزن مادر حمید یکم بی‌تابی می‌کنه، بعد هم گوشی را داد به عمه از همان سلام اول دلتنگی را می‌شد به راحتی از صدایش حس کرد بعد از کمی صحبت از اینکه نتوانسته بودم برای پختن آش کمکشون کنم عذرخواهی کردم چون واقعاً اوضاع روحی خوبی نداشتم، عمه حال مرا خوب می‌فهمید چون پدر شوهرم از رزمندگان دفاع مقدس بود بارها همه در موقعیتی شبیه به شرایط من قرار گرفته بود، برای همین خوب می‌دانست که دوری یک زن از شوهر چقدر می‌تواند سخت باشد. ادامه دارد... 🌹https://eitaa.com/tarigh3