eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸افرادی که هستند، حتماً این کلیپ رو ببینند، تا با این ذکر بعد از نماز وتر پاداشی عظیم نصیب شان شود... «» 🌹@tarigh3
ابراهیم تسبیح شاه مقصود قیمتی و زیبایی داشت. یکی از رزمندگان به او گفت تسبیحت را به من می دهی و ابراهیم همان جا تسبیح را داد. جایی دیگر پیراهن زیبایی داشت وقتی احساس کرد یکی از دوستانش از آن پیراهن خوشش آمده پیراهن را در آورد و به او داد. دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت مگر اینکه در این دنیا بتواند گره ای ازمشکلات مردم را بگشاید. و یا بنده ای را با خدا آشتی دهد. نه به چیزی از مال دنیا دل بسته بود و نه دنیا را لایق دل بستن می دانست. 🌹@tarigh3
گفت: وقتے من را گذاشتید توی قبر ، یڪ مشت خاڪ بپاش بہ صورتم... پرسیدم چــرا؟ گفت: برای اینڪہ بہ خودم بیایم و ببینم دنیایی ڪہ بهش دل بسته بودم و بہ خاطرش معصیت می کردم یعنے همین. 🌹@tarigh3
✍ شهید سلیمانی در توصیه‌ای به برادرزاده‌اش می‌نویسد : مهدی جان! تمام کسانی که به کمالی رسیدند خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب. نماز شب در سن شما تاثیری شگرف دارد، اگر چند بار آن را به رغبت تجربه کردی، لذت آن متوجه می‌شود و به آن تمسک می‌یابی.   🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۲ و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست _کی
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۳ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمیدانستم.. اما انگار خودش میدانست دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد.. و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند.. که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت _اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی_امنیتی هم کنارمردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟ سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،.. شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج آشوبگر پشیمان شده.. و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد.. و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، غیرتش_زخمی_بود که رو به سعد اعتراض کرد _فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر ناموست بیاد؟ دلم برای سعد میتپید.. و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم.. و سعد طاقتش تمام شده بود.. که از جا پرید و با بی_حیایی صدایش را بلند کرد _من زنم رو با خودم میبرم! برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که خون_غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید _پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه! برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد _این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی_هدف میزنن! دیگر نمیخواستم.. ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۳ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سم
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۴ دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلا میکردم بلکه بتوانم بنشینم.. و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم _فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون! طوری معصومانه تمنا میکردم.. که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند... کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود.. که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد.. _هرچی تو بخوای! انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد.. که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند _هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص مصطفی عصبی اش کرده.. و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است.. که رو به همه از همسرم حمایت کردم _ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره! صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم.. که نگاهش را به_زمین کوبید.. و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم _بخدا فردا برمیگردیم ایران! اشکهایم جگر سعد را آتش زده.. و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد.. و رو به من به همه طعنه زد _فقط بخاطر تو میمونم عزیزم! سمیه از درماندگی ام... ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۴ دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۵ سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده.. و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند.. که دوباره به پشتی تکیه زد،.. ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد،.. به سمت سعد چرخید.. و با خشمی که میخواست زیر پرده ای از صبر پنهان کند، حکم کرد _امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست. حرارت لحنش به حدی بود.. که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد... با نگاهم التماسش میکردم.. دیگر حرفی نزند و انگار این اشک ها دل_سنگش را نرم کرده.. و دیگر قیداین قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد _دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر خونه زندگیمون! باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم.. که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید _خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران! از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم.. و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد... دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود.. که برایمان شام آوردند.. ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۵ سمیه از درماندگی ام به گریه افت
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم... از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید.. و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد.. و شانه ام از شدت درد غش می رفت. سعد هم ظاهراً ازترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم.. که دوباره به گریه افتادم _سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره! همانطور که سرش به دیوار بود،.. به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم _چرا امشب تموم نمیشه؟ تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند _آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم! چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد.. و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم _من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم! و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد... هوا هنوز تاریک و روشن بود،.. مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود... از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود.. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،.. شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
از هر چیزی... 🌹@tarigh3
اگر همت والای اصلاحِ مردم را در سر داری، از خودت آغاز کن؛ زیرا پرداختن تو به اصلاح دیگران درحالی که خود فاسد باشی، بزرگ‌ترین عیب است! ✍🏻 امام علی(ع) 📖 غررالحکم، حدیث ۳۷۴۹ 🌹@tarigh3
«هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر... هر قدر در برابرش کوتاه‌بیایی، قد می‌کشد، سُلطه می‌طلبد، و لِه می‌کند. غم، عقب نمی‌نشیند مگر آنکه به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آنکه بگریزانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آنکه بی‌رحمانه سرکوبش کنی. غم، هرگز از تهاجم خسته نمی‌شود. و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمی‌دهد. و چون پیش‌آمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده می‌شود، و بی‌اعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بی‌سبب.» 🌹@tarigh3
۱۱ آبان ماه سالروز شهادت شهید ملقب به حر انقلاب که به روز شهرستان آوج(پایتخت جوانمردی) نام گذاری شده را گرامی می داریم. طیب در ابتدای جوانی در زورخانه ها به ورزش می پرداخت و بعدها از بارفروشان بزرگ میدان میوه و تره بار شوش بود. وی در عاشورای سال ۱۳۴۲ به طرفداری از روحانیت پرداخت و با نصب تصاویر امام خمینی بر روی عَلَم های دسته عزاداری باعث خشم حکومت شد. وی در قیام ۱۵ خرداد میدان میوه را تعطیل کرد و نقش مهمی در شرکت مردم در تظاهرات داشت. چند روز بعد دستگیر و بعد از چند ماه زندانی شدن ، در ۱۱ آبان ماه ۱۳۴۲ تیرباران و به شهادت رسید. امام خمینی با حضور بر سر مزار شهید طیب در شاه عبدالعظیم یک جمله فرمودند: «طیب! تو عاقبت به خیر شدی، دعا کن خمینی هم عاقبت به خیر شود». همچنین مقام معظم رهبری درباره طیب حاج رضایی در دیدار خانواده این شهید فرمودند: « یکی از بالاترین و با فضیلت‌ترین شهادت‌ها ، شهادتی است که پدر شما و مرحوم طیب به آن شهید شدند » روحش شاد و یادش گرامی با ذکر و وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕊🥀:--"
در هر قابی که بنشینید زیبائید؛ بالاخص در قابِ جان..! 🌱 🌹@tarigh3
🍃🌺🌸💐🌸🌺🍃 درود آخر 💥 این فرصت را در شب با فضیلت جمعه از دست ندهید ♥️ امام صادق(ع)فرمودند: 🍃 هنگامی که فرا رسد ملائکه ای به تعداد مورچگان[حاکی از کثرت آنهاست] از آسمان فرود می آیند و در دستانشان قلم هایی از طلا و کاغذهایی از نقره است و تا شب شنبه چیزی نمی نویسند جز صلوات بر محمد و آل محمد. پس زیاد بفرست. 📚الکافی، ج3، ص 416. 🌸 اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد🌸 🌸 🍀وعجل_فرجهم 🍀🌸
ما تشنه ی دیدار شما زود به زودیم رفقای شبای جمعه.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را دوست دآرم حسین ... شب جمعه به رسم عاشقان دل بر هوایت می سپارم وجودم را به دست کربلایت می سپارم💗 صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله الحسین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
◖🌷🕊◗ تانرفتی‌به‌حرم‌حاجت‌دیدن‌داری درد‌اینجاست‌که‌دیدی‌و‌دلت‌بی‌تاب‌ است..😭 ‹ 🌷صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله› ‹🕊دلتنگتیم اربابمـ‌حسین‌جان›💔
اۍ ڪاش خونه هامون یه خروج اضطراری داشت که دَرِش باز میشد به بین‌الحرمین..💔🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدے جان💚 لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی یا سامعَ ٱلشکایا؛ رفعِ بلا بزودی کارِ جهان گره خورد عجّل علیٰ ظهورک برگرد ای امامِ مشکل گشا بزودی 🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🍃 . شب تون مهدوی💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا