کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت ششم 🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا _ اولاً عباس ب
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت هفتم
🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا
آخ عباس! از دست تو! از دست تو و این محبت قدیمی و صمیمیات! از دست تو و طرز فکرهای متفاوتت! آخ عباس!
اعظم دیگر نتوانست تحمل کند که خاله آن حالوروز آشفته و بلاتکلیفش را تماشا کند. سرش را بالا گرفت و گفت: من باید فکر کنم. به خیلی چیزا باید فکر کنم تا بتونم جواب بدم. بهش بگید بعد از اینکه فکرام رو کردم، جواب میدم.
این را گفت و مستقیم رفت توی اتاقش و در را بست.
***
تا سه ماه بعد هیچ صحبتی دربارهی موضوع خواستگاری ردوبدل نشد. همهچیز جوری روال عادی خودش را طی میکرد که گویی آن جملههای مهم خاله زهرا، رؤیای شیرینی بیش نبودهاست. اعظم همچنان خود را به درسخواندن برای کنکور مشغول کرده بود. گرچه مدام هوش و حواس درسخواندنش هم با یادآوری مخالفت عباس، از بیخوبن فرومیریخت. به خلاف آرامش ظاهری بیرونی، درون اعظم چنان غوغایی برپا بود که با هیچ طوفانی نمیشد مقایسه کرد. چطور از عباس دل بکند و به او «نه» بگوید؟ از بین خواستگارهای جورواجوری که راه و بیراه در خانهشان رفتوآمد داشتند، هیچ گزینهای پیدا نمیشد که حتی دلش بیاید با عباس مقایسهاش کند. هرقدر هم که آنها از جهت موقعیتهای مالی و شغلی، در ظاهر، خیلی بالاتر از عباس بودند، نجابت و ایمان و اخلاق و مهربانی عباس، اصلاً نظیر نداشت. نه؛ واقعاً نمیشد از این پسرخالهی محجوب گذشت.
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت هفتم 🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا آخ عباس! از د
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت هشتم
🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا
ولی اگر جواب مثبت بدهد، مجبور است از آرزوی خیلی خیلی بزرگی بگذرد. آرزویی که برای رسیدن به آن زحمات طاقتفرسایی کشیده بود. مجبور است دوری از خانواده را تحمل کند و برای زندگی به شهری برود که دوستش ندارد.
ساعتها توی اتاقش مینشست و به تکتک زوایای نتایج هر پاسخش فکر میکرد و دستآخر، کلافه و بلاتکلیف و عصبی از جا بلند میشد و ادامهی این روند خستهکننده و بینتیجه را بهروز بعد موکول میکرد. بارها تصمیم گرفت با مادر صحبت کند و نظرش را بپرسد و مشورت بگیرد، ولی هر بار خجالت مانع شد و حرفش را در گلو خشکاند.
***
سه ماه با همین حال و روز گذشت. تا اینکه عباس هوس کرد سری به خاله فاطمه جانش بزند و یک روز ناگهانی و بیمقدمه اعظم را از سر اجاق و در حال آشپزی صدا کند: اعظم! یه لحظه بیا کارت دارم.
دل اعظم انگار سر خورد و افتاد کف آشپزخانه! در جا لب پایینش را کشید زیر دندان و فشارش داد: ای وای! حتماً جواب میخواد!
_ الان مییام.
چادر را کشید روی سرش و پلهها را رفت بالا: بله.
_ اعظم خانوم! جواب اون سؤالی که چند ماه پیش خاله زهرا پرسیده بودن ازتون، چی شد؟ قابل نمیدونید یه جوابی به ما بدید؟
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟🌿
خدایا!
از من درگذر و پدر و مادرم را ببخشای.
▫️دعای ابوحمزه ثمالی▫️
🌹@tarigh3
┄┅◈🔸◈┅┄
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِما تُجِيبُنِى بِهِ حِينَ أَسْأَلُكَ فَأَجِبْنِى يَا اللّٰهُ
🌹@tarigh3
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و چهارم...
✍ به خط پایان... که نزدیک می شویم..؛
تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند...؛
🔻"شوق" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند...
🔻یا "غم" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تو...بوده اند...
❄️دلم برایت تنگ می شود.... خدا
برای لحظه هايي که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت...
❄️برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد...
❄️برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان... بوسه های مداوم تو را احساس می کردم...
❄️دلم برایت تنگ می شود خدا...
تو.... همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم...
❄️تو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا... با آرامشی عظیم، احاطه می کردی...
❣دلم برایت تنگ می شود... خدا
نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای...
اما...
بگذار.... سهم من از این رمضان.. همین سجاده خیسی باشد... که در همه طول سال، نمناک باقی بماند...
❄️بگذار...تمام ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد... که تا رمضان دیگر... حتی یک سحر نیز، از ادراکش... جا نمانم...
بگذار ... خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم..
❄️ تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند...
رمضان می رود ....
و....من.....می مانم......
یک دنیای شلوغ....
می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم....
❣واااااای.... دلم برایت تنگ می شود... خدا
می شود...
در میان دلم... چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت... پشتم را نلرزاند ؟؟
میشود ... بمانی...خدااااااا ؟؟؟؟
التماس دعای فرج و شهادت
#جامانده
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کندویِ باغ هستی بی تو، عسل ندارد
بی تو کتاب عاشق، ضرب المثل ندارد
گفتاکه بین خوبان،مهدیست،یاکه یوسف
گفتم که در دو عالم، مهدی بدل ندارد
صبحتون مهدوی 💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
چشم دلم به سمت حرم باز میشود
با یک سلام، صبح من آغاز میشود
پَر میکشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه لحظه پرواز میشود
صبحتون حسینی ♥️
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥درگیری نیروهای امنیتی با تروریستها در چابهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نیروهای امنیتی در حال سرکوب حملات غافلگیرانه تروریست های تجزیه طلب در چابهار هستند
💢اگر لحظه ای به سرباز صهیونیست بودن جیش العدل و حامیان مولوی عبدالحمید شک دارید کافیه به این فکر کنید که درست وقتی ایران برای انتقام از صهیونیست ها آماده میشد؛ اراذل و اوباش جیش العدل که جزو حامیان اصلی مولوی عبدالحمید در دو سال گذشته بودند. تلاش کردند در ایران اقدام تروریستی انجام دهند تا اراده کشور را برای انتقام گیری از صهیونیست ها تضعیف کند
🔹 اما در کف میدان تروریست ها شکست خوردند به هیچ کدام از اهدافشان نرسیدند ولی اراده ایران برای انتقام گیری از ارباب تروریست ها را تقویت کردند
#فوری| سه نفر از نیروهای حافظ امنیت در درگیری با گروه جیش الظلم به شهادت رسیدند
#ھمگامبـٰاکـَلآموحـٖے📜
🌱تلاوتقرآنبه نیابت از شھدا🌙🌹
🍃 #جزء_بیست وچهار4⃣2⃣
🌷 هدیه کردن ثواب قرائت این جزء به نیابت از شهیدان #محمدرضاتورجی_زاده و #حمیدسیاهکالی به حضرتعلی اکبر"؏"
🌹@tarigh3
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن