#حتمابخوانید👌👌
🌸 معجزه علمی قرآن
اثبات وجود خدا 🌸
🍀دانشمندان مي گويند كه تكامل جنين، سه مرحله تاريكي را در شكم مادر پشت سر مي گذارد كه شامل اين سه تاريكي است: 👇👇
🌿اول: تاريكي ديوارهء شكم
🌿دوم: تاريكي ديوارهء رحم
🌿 سوم: تاريكي پوشش جفت جنين.
❣خداوند تعالي مي فرمايد: (يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ) [الزمر: 6]
(شما را در شكم هاي مادرانتان، آفرينشي پس از آفرينش ديگر، در ميان تاريكي هاي سه گانه به وجود آورد.) ❣
🍃در زمان نزول قرآن كريم، كسي از اين روند پنهاني آگاه نبوده كه اين گواه بر راستي نبي مكرم (ص) است.
🌹سبحان الله🌹
#قرآن_کریم
🌹@tarigh3
#حتمابخوانید👌👌
چند وقت پیش برای خودم و فاطمه دوتا چادر سفارش دادم برامون بدوزن .
چادرها آماده شد .
با دوست عزیزی که زحمت دوختش رو کشیده بودن داشتم هماهنگ میکردم که اگه ممکنه چادر ها رو به دستم برسونن ؛ خودم شرایط تحویل گرفتنش رو نداشتم.
ایشون قبول کردن و گفتن اسنپ میگیرن و برامون میفرستن .شب چهارشنبه سوری بود ؛ بعد از چند دقیقه تماس گرفتن که هر چقدر تلاش کردم هیچ راننده ای درخواستم رو قبول نمیکنه ، اگه امکانش هست اسنپ رو شما بگیرین .
درخواست اسنپ دادم هیچ راننده ای قبول نکرد .
دوباره هم اسنپ و هم تپسی رو همزمان گرفتم .
بعد از ۲۰ دقیقه اسنپ پیدا شد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا میخواستم
یک بسته ای رو به دستم برسونید .
راننده قبول نکرد و سفر رو لغو کردم .
و مجدد هم درخواست اسنپ و تپسی ...
دیر وقت شده بود و من هم خیلی عجله داشتم .
بعد از چند دقیقه در ناامیدی تمام راننده ای قبول کرد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا امکانش هست بسته ای رو به دستم برسونید ؟
بعد از چند دقیقه مکث گفتند: داخل بستتون چیه ؟
گفتم :لباس.
ایشون قبول کردند .
نگرانی بعدی این بود که خودم خونه نبودم و مونده بودم چطوری بهشون بگم بسته رو به نگهبانی تحویل بدن .
چون معمولا کسی قبول نمیکنه و باید کسی باشه که بسته رو تحویل بگیره .
راننده رسید و تماس گرفت : ببخشید خانم من رسیدم .
گفتم اگه امکانش هست بسته رو به نگهبانی تحویل بدید .
گفتند: همون آقایی که داخل ساختمون نشستند؟
گفتم بله ، بهشون بگین که بسته برای ...۱۱_۱۸.
دیدم اون آقا ادامه داد .
۱۸_۱۱_۵
خیلی تعجب کردم اما اصلا توجه نکردم و دوباره تکرار کردم بفرمایید بسته برای ...
دوباره گفتند: خانم من این شماره رو از دیشب حفظم ۵_۱۱_۱۸
ساکت و مبهوت مونده بودم .
_ببخشید خانم تو بسته چادره؟
دوتا چادر ؟
+بله
_شما تو خانوادتون شهید دارین ؟
شهید گمنام ؟
+شهید داریم ولی گمنام نه.
راننده با حس و حال عجیبی گفت :
من دیشب خواب دیدم ،خواب دیدم شهیدی بهم دوتا چادر داد و گفت :
اینارو تحویل نگهبانی بده .
بگو برای ۵_۱۱_۱۸
من از دیشب این شماره رو حفظم .
شهید شما دیشب منو تا اینجا آورد .
نمیدونم حکمتش چیه...🌿🤍
#شهید_مصطفی_صدرزاده
راوی همسر شهید
🌹@tarigh3
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
#حتمابخوانید 👌👌👌
#حرف_قشنگ
🍀بچهها با خيالِ کفش و لباسِ نو،
چشمانشان رامیبندند...
🍀زنها با فکرِ عوض کردنِ فرش و رنگِ مبلِ جديدشان ...
🍀مردها با محاسبهی هزينههای شبِ عيد و کارهایِ نيمهتمامشان!
👌اما فروردين که از نيمه بگذرد،
طرحِ فرش و رنگ مبل از مُد میافتد و کفش و لباسِ نو از چشم،
هزينهها و کارهای نيمه تمام هم احتمالا تمام میشود...
ماهیها میميرند و سبزهها پلاسيده میشوند...
روی ديوارها و شيشهها باز گردوخاک مینشيند و هفتسينها کمکم جمع میشود...
🌿اينها را گفتم که بدانيد،
اگر هفتسينتان يک سين هم کم داشته باشد، ايرادی ندارد...
اگر لباستان فلان مارک و مبل تان فلان طرح هم نباشد، آسمان به زمين نمیآيد جانم...
خارج کنيد خودتان را از دورِ اين رقابتِ چشم و همچشمیها...
شادیهايتان را به اين ماديات بیدوام گره نزنيد...
بگذاريد کودکانمان ياد بگيرند که
سالِ نو چيزي نيست جز حالِ خوبِ کنار هم بودن! جز وقتی که در کنارِ هم میگذرانيم....
احساسِ خوشبختی داشتن با ماديات هنر نيست.
اگر ميانِ همين اندک داشتههايتان هم، با هم مهربان بوديد، برويد و ميانِ مردم خوشبختیتان را جار بزنيد!🌹
💫اگر تصميم گرفتيد امسال را بيشتر کنارِ هم باشيد و بيشتر لبخند بزنيد، آن وقت است که شکوفههای خوشبختی در دلتان جوانه میزند...
و حال و هوايِ زندگيتان بهاری میشود...
لبخند بزنيد به تَرَکِ ديوارتان!
شايد شکوفهای ميانش منتظرِ جوانه زدن باشد...
🌺نوروز امسال را متفاوت آغاز کنیم🌺
#ماه_رمضان 🌙
#نوروز🌱
🌹@tarigh3
#حتمابخوانید 👌👌
حکایت یکی از زائران سالار #شهیدان
#حضرت_اباعبدالله_الحسین_ع
در مسیر پیاده روی #اربعین
و همراهی #شهید_هادی با ایشان
یکی از خاطرات شیرینی که از سفر پیاده روی اربعین برام مونده ، این است که چون ارادت خاصی به #شهید_ابراهیم_هادی داشتم ، #عکس ایشون را در پشت #چادرم سنجاق کردم .
روز اول که پیاده روی می کردیم ، داشتم به آقا #ابراهیم فکر می کردم ، به نیتشون ذکر می گفتم یک لحظه از دلم گذشت که #داداش_ابراهیم ، من به فکر شما هستم ، تو هم به یاد من هستی ؟ اگر اینطوره ، یک نشانه برام بفرست ، باور کنید چند دقیقه نشد که یک آقا من را صدا کرد و گفت یک چیزی می خوام بهتون بگم ، نمی دونم خوشحال می شی یا نه .
گفتم بفرمایید ...
گقت من همرزم و دوست صمیمی #ابراهیم_هادی هستم
تو جبهه همش با هم بودیم
گفت عکس من در کتاب #سلام_بر_ابراهیم هست
خیلی ازسجایا و خصوصیات اخلاقی #ابراهیم برام تعریف کرد
من مات و مبهوت مونده بودم و فقط گریه می کردم ، خیلی برام شیرین بود و درطول سفر حضور #داداش_ابراهیم را در پیاده روی احساس می کردم .
#شهدا_زنده_اند
🌹@tarigh3
.