➖ساندیس؟
➕نه ممنون روزه ام!😁😁
حلما رضایی و دوستشون زینب خانم از گلپایگان
🌹@tarigh3
ابوالفضل روحی - یوم الانتقام(2).mp3
5.73M
🇵🇸 قطعه ی حماسی یوم الانتقام
🎞آرشیوی
#کانال_طریق_الشهدا.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصر جمعه است و این هفته هم مهدی (عج) زهرا (س)نیامد 😭😭😭😭
حافـــظ کجای کاری؟
فالت غلط در آمــد
گفتی غمـت سرآیـــد
این عمر من سرآمـــد
مهدی ولی نیامـــد
#امام_زمان_عج
#جمعه_های_انتظار
#غروب_شدنیامدی 😔
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
محل آرام گرفتن مجاهدی که تمام عمر در جهاد بود سردار شهیدحاج علی #زاهدی کنار همرزمان خود شهیدان حاج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت دهم 🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا معصومه خانم بر
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت یازدهم
🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا
این بود که موقع پختوپز ناهار، آمد توی آشپزخانه و کنار اعظم ایستاد: اعظم جان! من دارم برمیگردم قم. میخوام برای عباس جواب ببرم. چی بهش بگم؟
انگار دنیا را به اعظم داده بودند. یک فرصت دوباره، همیشه برای انسان یک گنج ارزشمند است. چه برسد به اعظمِ امروز که بعد از آن شب سخت _که دستکمی از یک جنگ تمامعیار نداشت_ این فرصت برایش حکم چشمهی آب حیات را پیدا کرده بود.
سعی کرد ذوقزدگی در نگاهش، در صدایش، در جملههایش به چشم نیاید. گلو صاف کرد و خونسرد در قابلمه را برداشت و غذا را هم زد. بعد با آرامش تکیه داد به کابینت و گفت: آخه معصوم جان! من اینهمه درسخوندم برای پزشکی. حالا عباس راحت میگه دور همهی اینا رو خط بکش. خب بهش بگو یهکم هم اون کوتاه بیاد.
چشمهای معصومه خانم برق زد. حدسش درست بود. خواهرهای بزرگتر برای خودشان یک نصفه مادرند! خریدن ناز دخترخالهی کوچکی که نُه ماه قیافه گرفته و حالا هم جواب منفی تحویلش داده، کار خواهری است که بوی دلدادگی را از همان جواب منفی هم حس میکند و تجربهی زندگی به او میگوید: این دخترخاله، لیاقت داشتن یک فرصت دیگر را دارد. لبخندی زد و گفت: راستش عباس به من گفته بود که اعظم اصرار داره برای پزشکی؛ ولی بهش بگید ...
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت یازدهم 🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا این بود که
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت دوازدهم
🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا
ولی بهش بگید من بهخاطر محیط بیمارستان دوست ندارم خانمم پزشک و پرستار باشه. ولی اگه اعظم خیلی دوستداره درس بخونه، عیبی نداره؛ دبیری بخونه.
این دفعه نوبت برق زدن چشمهای اعظم بود. با خودش گفت: چه خوب! خب اگه با اصل دانشگاه رفتن مشکلی نداشته باشه، دبیری رو که قبول کرده، بعداً توی زندگی باهاش حرف میزنم، راضیش میکنم برای پزشکی. دیگه این کارو که میتونم بکنم.
_ معصوم جان! من اصلاً باید با خود عباس حرف بزنم؛ یه چیزایی بپرسم، یه چیزایی بگم. بعدم جواب رو به خودش میگم فوقش.
_ عباس که الان اهوازه، اینجا نیست. بعدم به من یه چیزایی گفته که اگه تو دربارهشون سؤال داشتی، من جوابت رو بدم. میتونی از من بپرسی.
_ حرف اولم اینه که ما قدمون به هم نمیخوره. عباس خیلی قدش بلنده، من قدم کوتاهه. حالا اگه هر کدوم از ما با یه آدم با قد معمولی ازدواج کنیم مشکلی نیست. ولی تفاوت ما دوتا خیلی زیاده. توی خیابون کنار هم راه بریم جالب نیست. هرچی فکر میکنم دلم راضی نمیشه.
_ عباس گفته اگه اعظم مسئلهی قد رو مطرح کرد، بهش بگو این موضوع برای من حلشدهست و برام هیچ اهمیتی نداره.
_ میگم معصوم جان! میشه یه کم دیگه فکر کنم تا موقع رفتن شما؟ اون وقت جواب نهایی بهتون بدم؟
_ باشه عیبی نداره.
معصومه رفت و اعظم وقتی به خودش آمد که مادر صدا زد: اعظم! کمک نمیخوای مامان؟
از جا پرید: وای! غذام سوخت!
🍃 پایان فصل اول
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیسٺ و پنج روز فقط ڪرببلا خواستہام
دم افطار و سحر ڪرببلا خواستہام
چہ ڪنم تا بخرے این دل آلودهے من
جان زینب نظرے ؛ ڪرببلا خواستہام😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
ارباب دلها ♥️ حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
برایگریهکردندرحرمآنقدردلتنگم
کهحتیباخیالشابرمیگردد دلِتنگم!💔'