❇️ تبلیغ دانش آموزی در سه قالب
#روایت_هفتم
🌱 الحمدلله امروز بعد از چند روز، برنامه #تبلیغ_دانش_آموزی هم تموم شد. حقیقتا برای بنده #تجربه_تبلیغ_گروهی بسیار خوبی بود، این برنامه در سه شاخه دنبال شد:
1. یک طرف برنامه های سنگین #اعتکاف دانش آموزی 2. یک طرف پروژه سنگین هماهنگی و حضور در #مدارس 3. یک طرف هم برنامه مهم #جشن_تکلیف دانش آموزی.
🌱 قبلا اجمالی از برنامه اعتکاف و نقاط ضعف و قوتش گفتم. اما یک برنامه مهم دیگر که البته ما به دلیل حضور در مدارس عملا نقشی در آن نداشتیم اما برخی دوستان دیگر به نحو جدی دنبال میکردند، برنامه جشن تکلیف دانش آموزان بود.
🌱 امروز توفیق شد مقداری در این برنامه شرکت کنم، خیلی برنامه خوبی بود. حقیقتا باید از دوستانی که زحمت کشیدند تشکر کرد و خدا قوت گفت.
هر روز صبح تعدادی از دانش آموزان هدف، همراه با برخی مسئولینشان به #حوزه_علمیه می آمدند و در آنجا برایشان برنامه های متنوعی تدارک دیده شده بود.
🌱 از سخنرانی های جذاب گرفته تا اشک ریختن های دلی بعد از نماز، از بازی های متنوع گرفته تا نهار و شام خوشمزه، از آموزش وضو و نماز گرفته تا آموزش احکام مبتلا به تکلیف. خلاصه این حرکت، حرکتی جالب، لازم و ضروری است. دوستان خدا قوت.
🌱 اما نسبت به برنامه مدارس، تقریبا 10 نفر به مدت چهار روز سعی کردیم در مدارس متوسطه اول و دوم شهر چه پسرانه و چه دخترانه به نحو حداکثری(یعنی هر نفر روزی سه الی چهار کلاس) حضور پیدا کنیم و حرف دانش آموزان را شنیده و گفتگو کنیم.
🌱 هدف اولیه ما حضور در همه این مدارس شهر بود تا دانش آموزان حداقل برای یک بار هم که شده #روحانیت را از نزدیک ببینند چرا که برخی مدارس اساسا تاکنون هیچ روحانی نرفته بود. شاید بیش از 80 90 درصد این مدارس شهر را رفتیم.
🌱 از ابتدای هفته که برنامه تبلیغی شروع شد، هر شب بعد نماز مغرب جلسه هماهنگی و #انتقال_تجربه گذاشتیم و حقیقتا برای بنده که قابل استفاده بود. سعی شد هم از محتواهای دیگر دوستان استفاده کنیم و هم از روش های استفاده شده توسط آنها.
🌱 فشار کاری حقیقتا تا سه روز اول بسیار بالا بود، ناهماهنگی های برنامه اعتکاف این فشار را دوچندان کرده بود. حس دوستان عملا شبیه به #دوران_جنگ بود، انگار خبری از خواب و آرامش نبود، همه آنچه که در توان داشتند به میدان آورده و برای خدا خرج میکردند.
🌱 همان روز اول یک #شهید دادیم، یکی از دوستان با تجربه را به یکی از بخش های اطراف شهر بردند و به حدی از او کار کشیدند و به او منبر و سخنرانی دادند که وقتی صبحش با او برنامه مدارس را هماهنگ میکردم، دیگر صدایش اصلا بالا نمی آمد لذا مجبور شدم آن روز خودم به جای او به مدرسه بروم. عملا این دوستمان را از دست دادیم الا روز آخر که کمی بهتر شده بود.
🌱 در میانه راه نیز یکی دیگر از دوستان دچار همین مسئله شد اما خفیف تر لذا با یک روز استراحت کار برای او به روال عادی برگشت. یکی دیگر از دوستان هم دچار سرفه های مکرر شده بود، مینشست سرفه میکرد، می ایستاد سرفه میکرد، حرف میزد، سرفه میکرد، حرف نمیزد سرفه میکرد، خلاصه عملا #درد_سرفه گرفته بود
🌱 الحاصل اگر همین دست فرمان ادامه پیدا میکرد چه بسا تا هفته بعد همه دوستان #طعم_شهادت را میچشیدند، طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.
🆔 https://eitaa.com/TarikhDEF