eitaa logo
تاریخ گرد
103 دنبال‌کننده
133 عکس
3 ویدیو
0 فایل
"حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را" پژوهشگر تاریخ @shayan_karimi : ارتباط با ادمین🔸️ 🔸آدرس تلگرام:tarikhgard_iran@
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتادم: 💎خون خدا ✍قوم هود با مشت های گره کرده و در حالی که از خشم دندان هایشان را بر هم می فشردند به رسول خدا نزدیک شدند. تیغ تیز تعصب چنان چشمان این قوم نادان را کور کرده بود که قادر به دیدن نور ازلی روی ماه پیامبر خدا نبودند. اینگونه شد که شیطان دستور به حمله داد و بدن مطهر حضرت هود(ع)، زیر مشت و لگد یکی از شقی ترین مردمان تاریخ افتاد. ❗️ننگت باد ای فرزند آدم! تو را چه می شود؟! دل به کدام وعده دروغین ابلیس بسته ای؟! کدامین عشوه ی این دنیای پتیاره عقلت را ربوده است؟! جانت را به تاریکی کدامین گناه آلوده ای که این چنین بر صورت مولای خود سیلی میزنی؟! شرمتان باد ای دیو و ددان که لگد بر سینه ولی معصوم خدا می زنید! افسوس! گوش این قوم دژخیم جوری از قهقهه های مستانه ی شیطان پر شده بود که صدای ناله ی عرشیان را در حق خود نمی شنیدند. 〽️پس از مدتی که جماعت خشم و کینه ی خود را فروخفته یافتند از اطراف پیامبرِ به خاک و خون غلتیده پراکنده شدند و او را به حال خود رها کردند. چند نفر از پیروان هود وقتی که غائله را ختم شده دیدند، با چشمان اشک آلود خود را بر بالین پیامبر رساندند. در ابتدا پنداشتند که رسول خدا جان خود را از دست داده است، اما ناگاه متوجه شدند که همچنان در بدن مبارک ایشان اندک رمقی مانده است. پس اشک های غم بار مومنان جای خود را به اشک های شوق داد و یاران، پیامبر را به مکانی امن منتقل کردند. 🌀هرچند روند بهبود سخت و طولانی بود، اما کار هود هنوز در این دنیا تمام نشده بود. اراده ی خداوند چنان مقرر شده بود که زندگی حضرت هود تا روز قیامت حجتی برای حقانیت لشگریان خدا باشد. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_یکم: 💎شهر میسوزد ✍پس از مدتی حضرت هود(ع) از بستر بیماری بلند شد، اما اتفاقی به وقوع پیوسته بود.وقتی که حضرت پس از آن اتفاق تلخ برای اولین بار در  خیابان های شهر حاضر شد مردم متوجه امری عجیب شدند، هیچ کدام از آن ها جرات نگاه کردن در چشمان حضرت هود را نداشتند.چند نفری که قصد جسارت به ایشان را داشتند وقتی به ایشان نزدیک شدند ترس سر تا پای وجودشان را فراگرفت و به سرعت خود را از سر راه پیامبر خدا کنار کشیدند. ❗️آری! معجزه ای به وقوع پیوسته بود. خداوند هیبتی در پیامبر خود قرار داده بود که مخالفان حتی جرات سر بلند کردن در برابر او را نداشتند، تا چه رسد که بخواهند بار دیگر به ایشان آسیب بزنند.حضرت حق اینچنین با معجزات خود حق را مستحکم و استوار قرار می دهد و به داد مظلومان می رسد.1 🏜اما قوم هود کور دل تر از آن بودند که با این معجزات به خود آیند.اینگونه بود که خداوند برای تنبّه و بيداری آنان عذابها و بلا های کوچکی مانند خشکسالی بر آنان نازل کرد.2 🌱قوم هود، قومی بسیار ناز پرورده بودند، آنها در یکی از حاصلخیز ترین مناطق خاورمیانه یعنی یمن زندگی میکردند. رودخانه های جوشان و بارندگی زیاد موجب شده بود که این قوم هیچ تصوری از خشکسالی نداشته باشند. 🍂پس از گذشت مدتی زمین مزارع از بی آبی ترک خورد و رنگ سبز درختان رو به زردی نهاد. قوم عاد که از این اتفاق شوکه شده بودند به معابد شتافتند و دست به دامن بت های سنگی و چوبی و کاهنان شدند. اما... 📚منابع: ۱)راوندی،قصص الانبياء،ج۱،ص۲۷۳؛ مجلسی،بحار الانوار،ج ۱۱،ص۳۶۱ ۲)بیگدلی،عروج مشرقی،ص۳۳۲ @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_دوم: 💎نهیب بر بت پرستان ✍یکی از روزها که که همه مردم شهر به معبد رفته بودند و به دست و پای بت ها بوسه می زدند تا شاید آنها را از شر خشکسالی رها کنند،حضرت هود(ع) رفت تا ایشان را از راز خشکسالی باخبر سازد. ⁉️مردم آرام آرام متوجه حضور هود(ع) شدند و از سر حیرت و تعجب به یک دیگر می نگریستند که چه چیز پیامبر را به درب معبد کشانده است؟! ❇️پیامبر چنین آغاز کرد: ای قوم من!خدا را پرستش کنید،چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بت‌ها دارید در اشتباهید و نسبت دروغ به خدا می‌دهید. ‌ای قوم من! بدانید که من از شما پاداشی نمی‌خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی‌فهمید؟! ‌ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او بازگردید تا باران رحمتش را پی‌درپی بر شما بفرستد و شما را قدرتمند گرداند، روی از حق نتابید و گناه نکنید! ✴️قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، ما فقط به یک چیز معتقدیم آن هم این است که برخی از خدایان ما بر تو غضب کرده و عقلت را ربوده‌اند. ✳️هود گفت: من خدا را به گواهی می‌طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم. من در برابر شما هستم، هر چه می‌خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده‌ام، هیچ جنبنده‌ای نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‌ای بر اساس عدالت است، چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مامور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می‌کند، و شما کمترین ضرری به او نمی‌رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است. 📚منابع: هود/سوره۱۱، آیه۵۰ – ۵۶. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_سوم: 💎خشم خداوند ✍روزها از پس یک دیگر می رفتند و می آمدند و قوم عاد هر روز بیش از دیروز خود را به نابودی نزدیک می دید. تیغ تیز آفتاب همچون شمشیر بر سر باغات و مزارع فرود می آمد و شاخ و برگ درختان را به زیر می افکند.از بستر رودخانه ها و برکه ها چیزی نمانده بود جز کویری خشک و تَرَک خورده. قوم عاد هر روز با چشمان نگران چشم به آسمان می دوختند تا شاید تکه ابری آنها را از این وضع فلاکت بار نجات دهد.اما هر روز به جای باران از آسمان آتش میبارید. روزی کشاورزان گرد یک دیگر جمع شدند و گفتند آخر این چه وضع اسف باری است؟!  کاهنان و اشراف هر روز وعده میدهند که آخر بت ها صدای ما را خواهند شنید و قربانیانمان را قبول خواهند کرد اما آخر تا کِی؟ دیگر گاو و گوسفندی برای قربانی کردن باقی نمانده است. 💭یک نفر گفت: ای دوستان! اگر واقعا هود راست بگوید و این خشکسالی زیر سر خدای او باشد چه؟! برای ما خدای یگانه هود با بت ها چه فرقی دارد؟! ما خدایی میخواهیم تا بتواند به ما روزی دهد.  چرا باید خود را میان دعوای خدای هود و خدایان اشراف گرفتار کنیم؟!  این اشراف اگر تا قیامت هم باران نبارد آنقد در انبار های خود جو و گندم دارند که زنده بمانند،  ما چه کنیم که اگر وضع بر همین منوال باشد بهار آینده را به چشم نخواهیم دید.. نباید بیش از این لگد به بخت خود بزنیم، بیایید نزد هود برویم و به او بگوییم به خدایش ایمان می آوریم،  فقط از خدایش بخواهد که به این خشکسالی پایان دهد.  اگر راست گفت و خشکسالی پایان یافت پس از این خدای او را می پرستیم، آیا از نظر شما این کار ضرری دارد؟! 🛖همگی سخنان مرد را تایید کردند و تصمیم گرفتند که غرور خود را زیر پا گذاشته و رهسپار خانه ی هود شوند. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_چهارم: 💎بر دامان پیامبر ✍مردم به سوی خانه ی هود(ع) روانه شدند تا با او صحبت کنند. وقتی درب خانه را به صدا در آوردند همسر پیامبر درب را بر ایشان گشود. او  زنی بود با صورتی زشت که موهای جو گندمی داشت و یک چشمش نابینا بود. زن رو به مردم کرد و با بی حوصلگی به ایشان گفت چه میخواهید؟!  یک نفر گفت آمده ایم تا با همسرت صحبت کنیم. زن گفت شما را با هود چه کار؟!  فرد دیگری گفت می خواهیم به او بگوییم از رفتار پیشین خود شرمنده ایم و از او بخواهیم که ما را ببخشد و از خدایش بخواهد تا بر این خشکسالی پایان دهد. 🗯زن نگاهی از سر حیرت بر ایشان افکند و پس از چند لحظه سکوت با پوزخند  گفت: 🌾میخواهید هود خشکسالی را پایان دهد؟!  آخر ای دیوانه ها!  اگر دعای هود مستجاب بود برای خود دعایی میخواند و محصول مزرعه ی خود را نجات میداد! هود خانه نیست، بروید او را در مزرعه ی به یغما رفته اش جست و جو کنید،  سپس درب را  بر هم کوفت و مردم حیرت زده را به حال خود رها کرد. مردم از سر نا امیدی به یک دیگر نگاه می کردند. چاره ای نداشتند. هود تنها امید باقی مانده برای پایان این بحران بود. ساعتی بعد مردم ماتم زده خود را به مزرعه ی پیامبر رساندند و او را در میان یاران انگشت شمارش یافتند که به زیر سایه ی درختی با هم در حال گفت و گو بودند. 🔆یاران هود با دیدن جمعیت سریعا از جا برخاستند و خود را در میان پیامبر و مردم قرار دادند تا از آسیب احتمالی ایشان به مولای خود جلوگیری کنند. هود دست خود را بر شانه ی یارانش گذاشت و با کنار زدن ایشان رو به روی جمعیت ایستاد و منتظر سخن گفتن ایشان شد. @tarikhgard_iran 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_پنجم: 💎نفاق ✍حضرت هود (ع) چهره ی مردم را از نظر گذراند.عده ای با شک و تردید به او می نگریستند،در چشمان تعدادی نفرت موج می زد، عده کثیری نگران بودند و تعداد انگشت شماری با مهربانی به پیامبر می نگریستند. 💭پیامبر به ایشان سلام کرد و مردم با صدایی کم جان  سلام پیامبر را پاسخ گفتند. ⁉️هود(ع) فرمود چه چیز قوم من را به سوی من کشانده است؟! در حالی که پیش از این آنان را هیچ میلی به دیدار با من نبود! 🛖پس از چند لحظه سکوت یک نفر گفت: ای هود! ما زنی زشت رو و بداخلاق در خانه ی تو دیدیم که همچون سایرین به پیامبری تو باور نداشت!  هود(ع) لبخندی زد و گفت: هيچ مؤمنی نيست الا اینکه دشمنی دارد که آزارش ميدهد. من از خدای خود خواستم دشمنی داشته باشم که من بر او مسلط باشم و نه او بر من و خداوند این زن را نصيبم کرد که دشمن من در خانه باشد! سپس فرمود: آیا شما نزد من آمده اید تا علت بداخلاقی همسرم را از من جویا شوید؟! 🌕یک نفر گفت: خشکسالی ما را نزد تو کشانده، ای هود! مدت هاست که باران نباریده، سفره هایمان خالیست، مزارعمان خشک شده،حیواناتمان تلف شدند و کودکانمان هر روز نحیف تر می شوند. تو میگویی این خشکسالی کار خدای توست.اگر چنین است و راست میگویی،  ما حاضریم دست از پرستش بت های پدرانمان برداریم و خدای تو را بندگی کنیم. فقط از او بخواه به این خشکسالی پایان دهد و جان ما را به ما ببخشد. پیامبر چشمان خود را از مرد برداشت و رو به مردم گفت: ای قوم من! آیا همگی شما با این مرد هم نظر و هم رای هستید؟! مردم به نشان تایید سرها را تکان دادند. ❕❗️یاران انگشت شمار پیامبر که پشت سرش ایستاده بودند، از سر خوشحالی یک دیگر را در آغوش گرفتند و این واقعه را پایان بت پرستی و پیروزی یکتا پرستی در میان قوم خود پنداشتند. اما پیامبر در چشمان این مردم فقط یک چیز می دید، نفاق! 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran