eitaa logo
تاریخ گرد
103 دنبال‌کننده
133 عکس
3 ویدیو
0 فایل
"حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را" پژوهشگر تاریخ @shayan_karimi : ارتباط با ادمین🔸️ 🔸آدرس تلگرام:tarikhgard_iran@
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_دوم: 💎نهیب بر بت پرستان ✍یکی از روزها که که همه مردم شهر به معبد رفته بودند و به دست و پای بت ها بوسه می زدند تا شاید آنها را از شر خشکسالی رها کنند،حضرت هود(ع) رفت تا ایشان را از راز خشکسالی باخبر سازد. ⁉️مردم آرام آرام متوجه حضور هود(ع) شدند و از سر حیرت و تعجب به یک دیگر می نگریستند که چه چیز پیامبر را به درب معبد کشانده است؟! ❇️پیامبر چنین آغاز کرد: ای قوم من!خدا را پرستش کنید،چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بت‌ها دارید در اشتباهید و نسبت دروغ به خدا می‌دهید. ‌ای قوم من! بدانید که من از شما پاداشی نمی‌خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی‌فهمید؟! ‌ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او بازگردید تا باران رحمتش را پی‌درپی بر شما بفرستد و شما را قدرتمند گرداند، روی از حق نتابید و گناه نکنید! ✴️قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، ما فقط به یک چیز معتقدیم آن هم این است که برخی از خدایان ما بر تو غضب کرده و عقلت را ربوده‌اند. ✳️هود گفت: من خدا را به گواهی می‌طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم. من در برابر شما هستم، هر چه می‌خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده‌ام، هیچ جنبنده‌ای نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‌ای بر اساس عدالت است، چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مامور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می‌کند، و شما کمترین ضرری به او نمی‌رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است. 📚منابع: هود/سوره۱۱، آیه۵۰ – ۵۶. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_سوم: 💎خشم خداوند ✍روزها از پس یک دیگر می رفتند و می آمدند و قوم عاد هر روز بیش از دیروز خود را به نابودی نزدیک می دید. تیغ تیز آفتاب همچون شمشیر بر سر باغات و مزارع فرود می آمد و شاخ و برگ درختان را به زیر می افکند.از بستر رودخانه ها و برکه ها چیزی نمانده بود جز کویری خشک و تَرَک خورده. قوم عاد هر روز با چشمان نگران چشم به آسمان می دوختند تا شاید تکه ابری آنها را از این وضع فلاکت بار نجات دهد.اما هر روز به جای باران از آسمان آتش میبارید. روزی کشاورزان گرد یک دیگر جمع شدند و گفتند آخر این چه وضع اسف باری است؟!  کاهنان و اشراف هر روز وعده میدهند که آخر بت ها صدای ما را خواهند شنید و قربانیانمان را قبول خواهند کرد اما آخر تا کِی؟ دیگر گاو و گوسفندی برای قربانی کردن باقی نمانده است. 💭یک نفر گفت: ای دوستان! اگر واقعا هود راست بگوید و این خشکسالی زیر سر خدای او باشد چه؟! برای ما خدای یگانه هود با بت ها چه فرقی دارد؟! ما خدایی میخواهیم تا بتواند به ما روزی دهد.  چرا باید خود را میان دعوای خدای هود و خدایان اشراف گرفتار کنیم؟!  این اشراف اگر تا قیامت هم باران نبارد آنقد در انبار های خود جو و گندم دارند که زنده بمانند،  ما چه کنیم که اگر وضع بر همین منوال باشد بهار آینده را به چشم نخواهیم دید.. نباید بیش از این لگد به بخت خود بزنیم، بیایید نزد هود برویم و به او بگوییم به خدایش ایمان می آوریم،  فقط از خدایش بخواهد که به این خشکسالی پایان دهد.  اگر راست گفت و خشکسالی پایان یافت پس از این خدای او را می پرستیم، آیا از نظر شما این کار ضرری دارد؟! 🛖همگی سخنان مرد را تایید کردند و تصمیم گرفتند که غرور خود را زیر پا گذاشته و رهسپار خانه ی هود شوند. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_چهارم: 💎بر دامان پیامبر ✍مردم به سوی خانه ی هود(ع) روانه شدند تا با او صحبت کنند. وقتی درب خانه را به صدا در آوردند همسر پیامبر درب را بر ایشان گشود. او  زنی بود با صورتی زشت که موهای جو گندمی داشت و یک چشمش نابینا بود. زن رو به مردم کرد و با بی حوصلگی به ایشان گفت چه میخواهید؟!  یک نفر گفت آمده ایم تا با همسرت صحبت کنیم. زن گفت شما را با هود چه کار؟!  فرد دیگری گفت می خواهیم به او بگوییم از رفتار پیشین خود شرمنده ایم و از او بخواهیم که ما را ببخشد و از خدایش بخواهد تا بر این خشکسالی پایان دهد. 🗯زن نگاهی از سر حیرت بر ایشان افکند و پس از چند لحظه سکوت با پوزخند  گفت: 🌾میخواهید هود خشکسالی را پایان دهد؟!  آخر ای دیوانه ها!  اگر دعای هود مستجاب بود برای خود دعایی میخواند و محصول مزرعه ی خود را نجات میداد! هود خانه نیست، بروید او را در مزرعه ی به یغما رفته اش جست و جو کنید،  سپس درب را  بر هم کوفت و مردم حیرت زده را به حال خود رها کرد. مردم از سر نا امیدی به یک دیگر نگاه می کردند. چاره ای نداشتند. هود تنها امید باقی مانده برای پایان این بحران بود. ساعتی بعد مردم ماتم زده خود را به مزرعه ی پیامبر رساندند و او را در میان یاران انگشت شمارش یافتند که به زیر سایه ی درختی با هم در حال گفت و گو بودند. 🔆یاران هود با دیدن جمعیت سریعا از جا برخاستند و خود را در میان پیامبر و مردم قرار دادند تا از آسیب احتمالی ایشان به مولای خود جلوگیری کنند. هود دست خود را بر شانه ی یارانش گذاشت و با کنار زدن ایشان رو به روی جمعیت ایستاد و منتظر سخن گفتن ایشان شد. @tarikhgard_iran 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_پنجم: 💎نفاق ✍حضرت هود (ع) چهره ی مردم را از نظر گذراند.عده ای با شک و تردید به او می نگریستند،در چشمان تعدادی نفرت موج می زد، عده کثیری نگران بودند و تعداد انگشت شماری با مهربانی به پیامبر می نگریستند. 💭پیامبر به ایشان سلام کرد و مردم با صدایی کم جان  سلام پیامبر را پاسخ گفتند. ⁉️هود(ع) فرمود چه چیز قوم من را به سوی من کشانده است؟! در حالی که پیش از این آنان را هیچ میلی به دیدار با من نبود! 🛖پس از چند لحظه سکوت یک نفر گفت: ای هود! ما زنی زشت رو و بداخلاق در خانه ی تو دیدیم که همچون سایرین به پیامبری تو باور نداشت!  هود(ع) لبخندی زد و گفت: هيچ مؤمنی نيست الا اینکه دشمنی دارد که آزارش ميدهد. من از خدای خود خواستم دشمنی داشته باشم که من بر او مسلط باشم و نه او بر من و خداوند این زن را نصيبم کرد که دشمن من در خانه باشد! سپس فرمود: آیا شما نزد من آمده اید تا علت بداخلاقی همسرم را از من جویا شوید؟! 🌕یک نفر گفت: خشکسالی ما را نزد تو کشانده، ای هود! مدت هاست که باران نباریده، سفره هایمان خالیست، مزارعمان خشک شده،حیواناتمان تلف شدند و کودکانمان هر روز نحیف تر می شوند. تو میگویی این خشکسالی کار خدای توست.اگر چنین است و راست میگویی،  ما حاضریم دست از پرستش بت های پدرانمان برداریم و خدای تو را بندگی کنیم. فقط از او بخواه به این خشکسالی پایان دهد و جان ما را به ما ببخشد. پیامبر چشمان خود را از مرد برداشت و رو به مردم گفت: ای قوم من! آیا همگی شما با این مرد هم نظر و هم رای هستید؟! مردم به نشان تایید سرها را تکان دادند. ❕❗️یاران انگشت شمار پیامبر که پشت سرش ایستاده بودند، از سر خوشحالی یک دیگر را در آغوش گرفتند و این واقعه را پایان بت پرستی و پیروزی یکتا پرستی در میان قوم خود پنداشتند. اما پیامبر در چشمان این مردم فقط یک چیز می دید، نفاق! 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_ششم: 💎به_نام_باران: ✍حضرت هود(ع)  رو به مردم کرد و فرمود: آیا قول می دهید که پس از این هیچ خدایی را جز خدای یکتا نپرستید؟!  در حق خود و دیگران ظلم نکنید؟! حق مظلومان را پایمال نکنید؟!  آیا قول می دهید که پس از این در زمین فساد نکنید؟! مردم همگی با تکان دادن سر سخنان پیامبر را تایید کردند. هود(ع) به ایشان فرمود:  بدانید که خداوند بسیار مهربان و آمرزنده است. او گناه کاران را می بخشد، گویی که تازه از مادر متولد شده باشند. اما آگاه باشید که او از آن چه که در دل های خود مخفی کرده اید با خبر است. بدانید که هرگز نمی توانید او را فریب دهید،  چرا که او بر همه چیز دانا و بینا و شنواست. پس وای به حال شما اگر بر عهد و پیمان خود باقی نمانید، وای به حال شما اگر از سر غرور و استکبار توبه شکنی کنید و خدای مهربان خود را به تمسخر بگیرید. آنگاه عذابی بسیار سخت و سهمگین در انتظار شما خواهد بود. 🤲هود(ع) از قوم خود رو چرخاند و بر سجاده ی خود نشست. دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و مشغول سخن گفتن با پروردگار خویش گشت: ❕بارالها!  من از ظلم و جنایتی که این قوم در حق من روا داشتند گذشتم.  تو نیز با فضل و کرم بی انتهای خود در های رحمتت را بر ایشان بگشا و گناهان ایشان را ببخش. سپس دست هایش را پایین آورد و در پیشگاه خداوند سر به سجده نهاد. 🌫مدتی گذشت و پیامبر همچنان سر به سجده داشت. عده ای امیدوار و عده ای از سر حیرت و برخی نیز با بی اعتمادی او را نگاه میکردند. ناگاه یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: آسمان!  آسمان را بنگرید! ⚡️ابرها چون امواج سیاه رنگ دریا بر یک دیگر می خزیدند و از هر طرف پیش می آمدند. طولی نکشید که چهره ی خورشید در پس دیوار زخیمی از ابر ناپدید شد و غرش رعد در میان دشت طنین انداز گشت. 💧هود(ع) سر از سجده برداشت و اولین قطره ی باران بر دست پیامبر بوسه زد. 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_هفتم: 💎توبه گرگ: ✍بار دیگر خداوند با رنگ سبز بدن زرد باغ ها و جنگل ها را رنگ آمیزی کرد، رودخانه ها و برکه ها پر از آب شد،آبشار ها جاری گشتند، کاخ ها و قصر ها دوباره غرق گُل های رنگارنگ شدند و شهر اِرَم تبدیل شد به همان بهشت موعودی که پیش از خشکسالی بود.در هر گوشه از بازار  می شد تاجران با نژاد های مختلف را دید که از کشورهای گوناگون جهان باستان، با سودای ثروت در ارم حضور یافته بودند. 💰همه اینها کافی بود تا بار دیگر برق سکه های طلا چشم قوم عاد را کور کند و جوری عقل و هوششان را برباید که توبه خود را فراموش کنند. 🍃القصه! بار دیگر کشاورزان محصول خوب و بد را در هم آمیختند، دلالان با دروغ و دغل از کشاورزان کم خریدند و به تاجران گران فروختد و تاجران هم که دیگر بماند... 🏡اما این همه ی ماجرا نبود. قمارخانه ها، میخانه ها و رقاص خانه ها بازگشایی شد تا بازرگانانی که مهمان شهر ارم شده بودند هرگز خاطره خوب تجارت در ارم را فراموش نکنند و برای بازگشت به آن لحظه شماری کنند. 🗿همچنین تاجران کشور های مهمان به زیارت بت خانه های شهر ارم می رفتند و با پرداخت هدایای گران قیمت و قربانی های متعدد موفقیت در کسب و کار را از بت ها می خواستند و کاهنان هم از این فرصت مال و اموال هنگفتی به جیب می زدند. ✴️مدتی نگذشت که از آن جمعیتی که نزد حضرت هود(ع) آمدند و توبه کردند و با چشم خود معجزه ی پیامبر خدا را دیدند، جز تعدادی انگشت شمار هیچ کس باقی نماند. ❔یاران کم تعداد پیامبر به میان مردم می رفتند و به ایشان یادآوری می کردند که یادتان رفته چگونه هود با معجزه ی سجده ای بلا را از شهر دور کرد؟! به همین زودی قول خود را فراموش کردید؟! بیاد آورید هشدار پیامبر خدا را که فرمود: توبه شکنندگان را عذابی سخت در انتظار است! وای بر شما که خدای بخشنده ی خود را به تمسخر گرفته اید و خود را مستحق عذاب الهی کردید. @tarikhgard_iran