eitaa logo
تاریخ گرد
103 دنبال‌کننده
133 عکس
3 ویدیو
0 فایل
"حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را" پژوهشگر تاریخ @shayan_karimi : ارتباط با ادمین🔸️ 🔸آدرس تلگرام:tarikhgard_iran@
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_چهارم: 💎بر دامان پیامبر ✍مردم به سوی خانه ی هود(ع) روانه شدند تا با او صحبت کنند. وقتی درب خانه را به صدا در آوردند همسر پیامبر درب را بر ایشان گشود. او  زنی بود با صورتی زشت که موهای جو گندمی داشت و یک چشمش نابینا بود. زن رو به مردم کرد و با بی حوصلگی به ایشان گفت چه میخواهید؟!  یک نفر گفت آمده ایم تا با همسرت صحبت کنیم. زن گفت شما را با هود چه کار؟!  فرد دیگری گفت می خواهیم به او بگوییم از رفتار پیشین خود شرمنده ایم و از او بخواهیم که ما را ببخشد و از خدایش بخواهد تا بر این خشکسالی پایان دهد. 🗯زن نگاهی از سر حیرت بر ایشان افکند و پس از چند لحظه سکوت با پوزخند  گفت: 🌾میخواهید هود خشکسالی را پایان دهد؟!  آخر ای دیوانه ها!  اگر دعای هود مستجاب بود برای خود دعایی میخواند و محصول مزرعه ی خود را نجات میداد! هود خانه نیست، بروید او را در مزرعه ی به یغما رفته اش جست و جو کنید،  سپس درب را  بر هم کوفت و مردم حیرت زده را به حال خود رها کرد. مردم از سر نا امیدی به یک دیگر نگاه می کردند. چاره ای نداشتند. هود تنها امید باقی مانده برای پایان این بحران بود. ساعتی بعد مردم ماتم زده خود را به مزرعه ی پیامبر رساندند و او را در میان یاران انگشت شمارش یافتند که به زیر سایه ی درختی با هم در حال گفت و گو بودند. 🔆یاران هود با دیدن جمعیت سریعا از جا برخاستند و خود را در میان پیامبر و مردم قرار دادند تا از آسیب احتمالی ایشان به مولای خود جلوگیری کنند. هود دست خود را بر شانه ی یارانش گذاشت و با کنار زدن ایشان رو به روی جمعیت ایستاد و منتظر سخن گفتن ایشان شد. @tarikhgard_iran 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_پنجم: 💎نفاق ✍حضرت هود (ع) چهره ی مردم را از نظر گذراند.عده ای با شک و تردید به او می نگریستند،در چشمان تعدادی نفرت موج می زد، عده کثیری نگران بودند و تعداد انگشت شماری با مهربانی به پیامبر می نگریستند. 💭پیامبر به ایشان سلام کرد و مردم با صدایی کم جان  سلام پیامبر را پاسخ گفتند. ⁉️هود(ع) فرمود چه چیز قوم من را به سوی من کشانده است؟! در حالی که پیش از این آنان را هیچ میلی به دیدار با من نبود! 🛖پس از چند لحظه سکوت یک نفر گفت: ای هود! ما زنی زشت رو و بداخلاق در خانه ی تو دیدیم که همچون سایرین به پیامبری تو باور نداشت!  هود(ع) لبخندی زد و گفت: هيچ مؤمنی نيست الا اینکه دشمنی دارد که آزارش ميدهد. من از خدای خود خواستم دشمنی داشته باشم که من بر او مسلط باشم و نه او بر من و خداوند این زن را نصيبم کرد که دشمن من در خانه باشد! سپس فرمود: آیا شما نزد من آمده اید تا علت بداخلاقی همسرم را از من جویا شوید؟! 🌕یک نفر گفت: خشکسالی ما را نزد تو کشانده، ای هود! مدت هاست که باران نباریده، سفره هایمان خالیست، مزارعمان خشک شده،حیواناتمان تلف شدند و کودکانمان هر روز نحیف تر می شوند. تو میگویی این خشکسالی کار خدای توست.اگر چنین است و راست میگویی،  ما حاضریم دست از پرستش بت های پدرانمان برداریم و خدای تو را بندگی کنیم. فقط از او بخواه به این خشکسالی پایان دهد و جان ما را به ما ببخشد. پیامبر چشمان خود را از مرد برداشت و رو به مردم گفت: ای قوم من! آیا همگی شما با این مرد هم نظر و هم رای هستید؟! مردم به نشان تایید سرها را تکان دادند. ❕❗️یاران انگشت شمار پیامبر که پشت سرش ایستاده بودند، از سر خوشحالی یک دیگر را در آغوش گرفتند و این واقعه را پایان بت پرستی و پیروزی یکتا پرستی در میان قوم خود پنداشتند. اما پیامبر در چشمان این مردم فقط یک چیز می دید، نفاق! 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_ششم: 💎به_نام_باران: ✍حضرت هود(ع)  رو به مردم کرد و فرمود: آیا قول می دهید که پس از این هیچ خدایی را جز خدای یکتا نپرستید؟!  در حق خود و دیگران ظلم نکنید؟! حق مظلومان را پایمال نکنید؟!  آیا قول می دهید که پس از این در زمین فساد نکنید؟! مردم همگی با تکان دادن سر سخنان پیامبر را تایید کردند. هود(ع) به ایشان فرمود:  بدانید که خداوند بسیار مهربان و آمرزنده است. او گناه کاران را می بخشد، گویی که تازه از مادر متولد شده باشند. اما آگاه باشید که او از آن چه که در دل های خود مخفی کرده اید با خبر است. بدانید که هرگز نمی توانید او را فریب دهید،  چرا که او بر همه چیز دانا و بینا و شنواست. پس وای به حال شما اگر بر عهد و پیمان خود باقی نمانید، وای به حال شما اگر از سر غرور و استکبار توبه شکنی کنید و خدای مهربان خود را به تمسخر بگیرید. آنگاه عذابی بسیار سخت و سهمگین در انتظار شما خواهد بود. 🤲هود(ع) از قوم خود رو چرخاند و بر سجاده ی خود نشست. دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و مشغول سخن گفتن با پروردگار خویش گشت: ❕بارالها!  من از ظلم و جنایتی که این قوم در حق من روا داشتند گذشتم.  تو نیز با فضل و کرم بی انتهای خود در های رحمتت را بر ایشان بگشا و گناهان ایشان را ببخش. سپس دست هایش را پایین آورد و در پیشگاه خداوند سر به سجده نهاد. 🌫مدتی گذشت و پیامبر همچنان سر به سجده داشت. عده ای امیدوار و عده ای از سر حیرت و برخی نیز با بی اعتمادی او را نگاه میکردند. ناگاه یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: آسمان!  آسمان را بنگرید! ⚡️ابرها چون امواج سیاه رنگ دریا بر یک دیگر می خزیدند و از هر طرف پیش می آمدند. طولی نکشید که چهره ی خورشید در پس دیوار زخیمی از ابر ناپدید شد و غرش رعد در میان دشت طنین انداز گشت. 💧هود(ع) سر از سجده برداشت و اولین قطره ی باران بر دست پیامبر بوسه زد. 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_هفتم: 💎توبه گرگ: ✍بار دیگر خداوند با رنگ سبز بدن زرد باغ ها و جنگل ها را رنگ آمیزی کرد، رودخانه ها و برکه ها پر از آب شد،آبشار ها جاری گشتند، کاخ ها و قصر ها دوباره غرق گُل های رنگارنگ شدند و شهر اِرَم تبدیل شد به همان بهشت موعودی که پیش از خشکسالی بود.در هر گوشه از بازار  می شد تاجران با نژاد های مختلف را دید که از کشورهای گوناگون جهان باستان، با سودای ثروت در ارم حضور یافته بودند. 💰همه اینها کافی بود تا بار دیگر برق سکه های طلا چشم قوم عاد را کور کند و جوری عقل و هوششان را برباید که توبه خود را فراموش کنند. 🍃القصه! بار دیگر کشاورزان محصول خوب و بد را در هم آمیختند، دلالان با دروغ و دغل از کشاورزان کم خریدند و به تاجران گران فروختد و تاجران هم که دیگر بماند... 🏡اما این همه ی ماجرا نبود. قمارخانه ها، میخانه ها و رقاص خانه ها بازگشایی شد تا بازرگانانی که مهمان شهر ارم شده بودند هرگز خاطره خوب تجارت در ارم را فراموش نکنند و برای بازگشت به آن لحظه شماری کنند. 🗿همچنین تاجران کشور های مهمان به زیارت بت خانه های شهر ارم می رفتند و با پرداخت هدایای گران قیمت و قربانی های متعدد موفقیت در کسب و کار را از بت ها می خواستند و کاهنان هم از این فرصت مال و اموال هنگفتی به جیب می زدند. ✴️مدتی نگذشت که از آن جمعیتی که نزد حضرت هود(ع) آمدند و توبه کردند و با چشم خود معجزه ی پیامبر خدا را دیدند، جز تعدادی انگشت شمار هیچ کس باقی نماند. ❔یاران کم تعداد پیامبر به میان مردم می رفتند و به ایشان یادآوری می کردند که یادتان رفته چگونه هود با معجزه ی سجده ای بلا را از شهر دور کرد؟! به همین زودی قول خود را فراموش کردید؟! بیاد آورید هشدار پیامبر خدا را که فرمود: توبه شکنندگان را عذابی سخت در انتظار است! وای بر شما که خدای بخشنده ی خود را به تمسخر گرفته اید و خود را مستحق عذاب الهی کردید. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_هشتم: 💎کاخهای پوشالی: ✍قوم هود(ع) بخشندگی خداوند مهربان خویش را به فراموشی سپردند و توبه خویش را از یاد بردند. ⁉️هر روز بیشتر از دیروز به معجزه ای که با چشمان خود دیده بودند، مشکوک می شدند و به یکدیگر می گفتند: اصلا تا کنون چه کسی دیده است که یک خشک سالی تا ابد ادامه داشته باشد؟! چه هود دعا می خواند چه نمی خواند، در نهایت روزی باران می بارید این خشک سالی به پایان می رسید. هود هم بر حسب اتفاق دقیقا زمانی دست به دعا برداشت که دیگر دوران خشک سالی به پایان رسیده بود. او فقط شانس آورد و ما احمق هاهم که از خشک سالی ترسیده بودیم این اتفاق را معجزه پنداشتیم. مردم هر روز این توجیه ها را با خود مرور می کردند و خود را آرام می ساختند که نه معجزه ای در کار بوده و نه دعایی مستجاب شد. ✴️در نهایت روز موعود فرا رسید و خداوند بار دیگر به پیامبر خویش فرمان داد تا به میان قوم خود برود و با ایشان اتمام حجت کند. ❇️هود(ع) با یاران کم تعداد خود به میدان شهر رفت و با بانگ بلند قوم خود را مخاطب قرار داد: 🏛بر روی هر مکان بلندی برج های عظیم می سازید، بدون آنکه نیازی به آنها داشته باشید. آیا می پندارید با ساختن این قلعه ها و کاخ های مجلل جاودانه خواهید شد؟! با خشونت و غضب به یکدیگر ظلم می کنید. از خدا پروا کنید!  از همان خدایی که خود بهتر می دانید چگونه شما را یاری کرد! همان کسی که به شما فرزندان و باغها و احشام عطا کرد و چشمه ساران را برای شما جاری گرداند! بی تردید من بر شما از عذاب روزی بزرگ می ترسم! 🌀یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: این پند و اندرز های بیهوده را تمام کنن! اینجا حرف هایت برای کسی خریدار ندارد! این حلال و حرام ها که تو میگویی چیزی جز خرافات پیشینیان نیست. اینک دوره ی جدیدی شروع شده است و دوران آن مزخرفات به سر آمده است. ما را از افسانه ی عذاب الهی نترسان که گول این وعده ها را نخواهیم خورد.۱ 📚منابع ۱) شعراء آیه ی ۲۵ تا ۳۸ @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_نهم: 💎نفرین: ✍حضرت هود(ع) چشمانش را از مردی که آنگونه گستاخانه به ایشان پاسخ داده بود برداشت و سرش را به زیر افکند.  پیامبر خدا می دانست که دیگر هیچ راهی برای نجات این مردم باقی نمانده‌؛ چرا که ایشان سالهاست که مرده اند. هود(ع) سرش را بلند کرد و خطاب به قوم خود فرمود: 🗯عاقبت شما هم عاقبت قوم پدرم نوح(ع) است. شماهم همچون ایشان با خنجر بت پرستی و حرام خواری و دروغ، قلب خود را از هم دریدید و خود را هلاک ساختید. به زودی به زیر همین کاخ های مجلل که آنها را برای خود پناهگاهی امن می شمارید دفن خواهید شد، تا بفهمید که تنها پناهگاه عالم آغوش خداوند منان است. اما وای بر شما! که آن روز برای عبرت گرفتن بسیار دیر خواهد بود. 🗿مردم گفتند: ای هود! بدان که خدایان ما همچون خدایان قوم نوح ضعیف و حقیر نیستند که خدایت بتواند ما را نابود کند. پس ما را از سیل و باران نترسان که قصر های ما محکم تر از آن است که به ما آسیبی وارد شود. خدای تو با چه قدرتی میخواهد این برج و بارو ها را بر سر ما ویران سازد؟! 🌪هود فرمود: پروردگارم با قدرت باد شما را مجازات خواهد کرد. مردم از سر تعجب به یک دیگر نگاه کردند. ناگهان شلیک خنده جمعیت به هوا رفت. 🌊یک نفر گفت: باد؟! ای کاش حداقل ما را از سیل و زلزله می ترساندی! سهمگین ترین بادهایی که ما دیده ایم یک درخت را هم نمی توانند ریشه کن کنند! آن وقت خدای تو میخواهد با باد این ساختمان های سر به فلک کشیده را ویران سازد؟! پیامبر هیچ نگفت. لبخند تلخی زد و با یاران انگشت شمار خود این جماعت نادان را به حال خود رها کرد تا خداوند بین او و ایشان قضاوت کند. 📚منابع ۱)بیگدلی،عروج مشرقی،ص۳۳۳ @tarikhgard_iran