eitaa logo
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
458 دنبال‌کننده
405 عکس
328 ویدیو
12 فایل
🔸﷽🔸 ڪانال اختصاصے ترک گناه✌ برنامه های ترک گناه ♨📵 🔸اگریک نفر را به او وصل ڪردے 🔸براے سپاهش تو سردار یارے چنل رمان ما↙️ @roman_20 چنل سیاسی↙️ @monafegh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 2⃣ قسمت 4⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تخفیف ویژه❗️ رفتار زشت بعضی آقایون فروشنده بابعضی مشتری های خانوم🙁 بسیاری از خانم ها ابراز میکنند با فروشنده آقا در لوازم آرایشی یا پوشاک بانوان، معذب هستند !😰 #حجاب 🆔 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_دوازدهم /بخش دوم #سوره_ی_دهم #بخش_اول چن
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 /بخش دوم در دل میگویم:"تو فنجون ڪہ از این چیزا نمے خورن!" اما رغبت نمے ڪنم دیگر بہ فنجان چایے لب بزنم! ساسان در بطرے را باز میڪند و مشغول ریختن نوشیدنے در گیلاس خورے میشود! سرے تڪان میدهد و میگوید:پس هنوزم همون بچہ مثبت خر خونے اے ڪہ لب بہ نوشیدنے و دود و دم نمیزنہ و اهل مهمونے رفتن و هفتہ بہ هفتہ دوست دختر عوض ڪردن نیست! راستشو بگو روزے! تو این چند سال تا قبل ازدواج همونطور پاستوریزہ موندہ بودے و دست و پاتو بستہ بودے؟! و سپس چشمڪے نثارش میڪند! روزبہ لبخند ڪجے میزند:تو این ڪارا رو آزادے میدونے و تعریف من از آزادے یہ چیز دیگہ ست!تو این هفت هشت سال هیچ تغییرے نڪردم! خندہ ے ڪوتاهے میڪند و ادامہ میدهد:جز مسئلہ ے دود و دم! گہ گاهے سیگار میڪشم! ساسان،گیلاسش را پر میڪند و ڪمے از نوشیدنے اش مے نوشد و رو بہ روزبہ میگوید:بہ سلامتیت! خودم را ڪمے جمع میڪنم و سعے میڪنم واڪنشے نشان ندهم! گیلاسش را روے میز میگذارد و آهے میڪشد! _میدونے روزبہ! گاهے بهت حسادت میڪردم!همیشہ مرتب و منظم و عاقل و آدم خوبہ بودے! انگار از همہ مون چند سال بزرگتر و جلوتر بودے! وقتے ما پے پارتے و مجردیا و سفرامون بودیم تو از جمع فاصلہ میگرفتے و پے ڪاراے مهمتر و بہ قول خودت مفیدتر بودے! ڪم پیش مے اومد بخواے جمع بشیم بریم تفریح و مسافرت! اون موقع با خودم میگفتم یہ روزے پشیمون میشے! پشیمون میشے از این ڪہ از جوونے و نشاطت استفادہ نڪردے! اما الان خودم پشیمونم! نمیدونم شایدم خوشے زیاد زدہ زیر دلم! اما حسرت زندگے منظم و آروم تو رو میخورم! شاید اگہ منم چندسال پیش از وقت و فرصتام درست استفادہ میڪردم و بہ قول تو دنبال شیطنت نبودم الان اوضاعم فرق میڪرد! لبخند بامزہ اے میزند و ادامہ میدهد:تو چے؟! پشیمون نشدے؟! روزبہ جدے جواب میدهد:نہ! از هیچ چیز پشیمون نیستم! ساسان نگاهش را بہ شیشہ ے نوشیدنے نمیدوزد و سڪوت میڪند! بنفشہ میخندد:دوتا رفیق رفتن تو فڪروحالتاے معنوے! ساسان نفس عمیقے میڪشد و شیشہ نوشیدنے و گیلاس را برمیدارد و از روے مبل بلند میشود! وارد آشپزخانہ میشود و شیشہ و گیلاس را روے ڪابینت میگذارد و با شیطنت روزبہ را نگاہ میڪند! _هنوز ڪہ اهل بیلیاردے! روزبہ پیشانے اش را بالا میدهد و لبخند ڪجے میزند،همانطور ڪہ از روے مبل بلند میشود آستین هایش را بالا میزند! _چہ جورم! 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روزبہ و ساسان یڪ ساعتے مشغول بیلیارد شدند و ڪل مے انداختند،بنفشہ مدام دور و برشان بود و با روزبہ مثل ساسان راحت بود و شوخے میڪرد! نہ این ڪارهایش منظور دار باشد! نہ! عادتش بود! این رفتارها برایشان عادے و جا افتادہ بود اما براے من نہ...! تمام شب بہ زور جو را تحمل ڪردم و مثل یڪ تڪہ سنگ روے مبل نشستہ بودم! بعد از یڪ سال و اندے احساس خستگے میڪردم! خستگے از این تحمل تفاوت ها! روزبہ تا حد امڪان مراعتم را میڪرد! اما تا یڪ حدے! نمے شد بگویم سے و چهار سال اینگونہ زندگے ڪردے از این بہ بعد جور دیگرے باش! از خودم ناراحت بودم! از ڪم آوردنم! از این ڪہ فڪر میڪردم میتوان بہ راحتے با عقاید روزبہ ڪنار آمد و متحولش ڪرد! نفس عمیقے میڪشم و بہ چهرہ ے خودم در آینہ زل میزنم! صورتم ڪمے خستہ و رنگ پریدہ بہ نظر مے رساند،چشمانم از شدت خستگے و عصبانیت خمار اند! دستے بہ موهاے پریشانم میڪشم و پوفے میڪنم! سرم در حال منفجر شدن است! روزبہ در حمام مشغول مسواڪ زدن است،سرم را روے میز آرایش میگذارم و چشمانم را مے بندم! نمیدانم چند دقیقہ میگذرد ڪہ با نوازش هاے دست روزبہ بہ خودم مے آیم! انگشتانش را لاے موهاے مے لغزاند و آرام مے گوید:مطمئنے خوبے آیہ؟! امشب حواسم بهت بود! تو خودت بودے! سرم را بلند میڪنم و نگاهم را بہ سمت روزبہ مے برم. لبخند مهربانے لبانش را از هم باز ڪردہ،یاد حرڪات بنفشہ مے افتم. بے اختیار دستش را پس میزنم و جدے میگویم:از جمع دوستات خوشم نمیاد! متعجب نگاهش را میان دست در هوایش و صورت من مے چرخاند! چند لحظہ بعد بہ خودش مے آید و دستش را پایین مے اندازد. نفس عمیقے میڪشد! با شدت! طورے ڪہ انگار هوا را مے بلعد! سعے دارد آرام باشد،از پشت میز آرایش بلند میشوم و بہ سمت تخت خواب میروم. با آرامش و سڪوتش بیشتر حرصم مے گیرد! با حرص بہ سمتش بر مے گردم و میگویم:چرا با بنفشہ دست دادے؟! میدونے من از این حرڪت خوشم نمیاد! سعے میڪند لبخند بزند،سعے میڪند آرام باشد،سعے میڪند مثل همیشہ خوب باشد... ڪاش نبود... ڪاش نمے ساخت...ڪاش نمے سوخت...ڪاش طور دیگرے برخورد میڪرد! چند قدم بہ سمتم برمیدارد،میخواهد در آغوشم بڪشد ڪہ خودم را عقب میڪشم‌. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltani
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 /بخش دوم فریاد میزنم:بہ من دست نزن! لطفا نخواہ با یہ بغل ڪردن و دو تا جملہ ے قشنگ خر بشم! اخم هایش در هم میرود،جدے میشود و سرد! مثل روز اولے ڪہ در شرڪت یڪدیگر را دیدیم! دندان قورچہ اے میڪند:لطفا داد نزن! دفعہ ے اولہ دوستاے منو دیدے؟! اصلا دفعہ ے اولہ رفتار من و دوستامو با هم مے بینے؟! نفس عمیق میڪشد! این بار شدیدتر! با آرامش ادامہ میدهد:یعنے منم باید بگم آیہ چادر سر نڪن؟! فلان مجلس نرو؟! فلان ڪارو نڪن؟! دوستاتو خونہ مون دعوت نڪن؟! خونہ دوستات نریم؟! عصبے پوزخند میزنم:پس بگو! دارے باهام لج میڪنے! ناگهان قهقهہ میزند! با حرص نگاهش میڪنم! بریدہ بریدہ مے گوید:خُ...خداے...من! جرے تر میشوم،پوفے میڪنم و جدے مے گویم:خستہ شدم! ناگهان صداے قهقهہ اش قطع میشود! صورتش را بہ سمتم بر مے گرداند،رگ گردنش ورم ڪردہ و صورتش ڪمے سرخ شدہ و چشم هایش مبهوت اند! بیشتر از مبهوت،مظلوم اند! دو تیلہ ے مشڪے رنگ چشمانش مثل روزهاے اول یخ مے زنند،نہ از سر غرور... بخاطرہ حرف من! پیشانے اش را بالا میدهد،با قدم هاے بلند بہ سمتم مے آید و مقابلم مے ایستد. صداے بمش زمزمہ وار مے پیچد:خستہ از چے؟! از من؟! صورتم را بہ سمت دیگرے بر مے گردانم،از حرفم پشیمان میشوم! بغض میڪنم:از این زندگے! عصبے پوزخند میزند:یعنے از من! آب دهانش را با شدت قورت میدهد،نفس هاے سردش گوشم را نوازش میدهد... صدایش آرام است اما نمیدانم چرا گوشم را مے لرزاند؟! _حرمتامونو نشڪن عزیزدلم! قبل عقد یادتہ بهت چے گفتم؟! آب دهانم را با شدت فرو میدهم،قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سُر میخورد! دستش را زیر چانہ ام مے برد و صورتم را بہ سمت خودش بر مے گرداند. مثل پدرے سخت گیر ڪہ میخواهد فرزندش را تنبیہ ڪند با تحڪم مے گوید:وقتے باهات حرف میزنم منو نگاہ ڪن! بے اختیار چشم هایم را بہ چشم هایش مے دوزم. لبخند غمگین و دلخورے میزند و مشتش را آرام روے قفسہ ے سینہ اش مے ڪوبد! _تو میدونستے من ڪے ام و چے ام! طرز فڪر و زندگیم چطورہ! تو بہ این روزبہ گفتے آرہ! عاشق این روزبہ شدے! مگہ این ڪہ... حرفش را ادامہ نمیدهد،چشم هایم را ریز میڪنم:مگہ این ڪہ چے؟! نگاهش مے ترسد! _مگہ این ڪہ عاشقم نشدہ باشے و فقط دوستم داشتہ باشے! متعجب نگاهش میڪنم! _دوست داشتن ڪافے نیست؟! فشار دستش را بہ زیر چانہ ام بیشتر میڪند و لبخندش شڪستہ میشود! چشم هایش برق عجیبے میزنند! _براے ڪسے ڪہ عاشقتہ نہ! نہ! دوست داشتن براش ڪافے نیست! پوزخند غمگینے میزند:تو دوستش دارے،چون برات فایدہ دارہ! فایدہ یا جذابیتشو از دست بدہ علاقہ ت ڪم رنگ میشہ! علاقہ ت ڪہ ڪم رنگ‌ بشہ اون عذاب میڪشہ،درد میڪشہ،ڪنار میڪشہ ڪہ راحت باشے اما هنوزم عاشقتہ! نہ! دوست داشتن براے عاشق ڪافے نیست! برق چشم هایش‌ مے پرند و صدایش رنگ زنگ هشدار مے گیرد! _امیدوارم روزے نرسہ عذاب بڪشم! درد بڪشم‌ و...بعدش ڪنار بڪشم! قلبم مے ریزد... ❤️عشق مے گوید ڪہ آسان نیست بے او زیستن...❤️ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltani
‼️می گوید همین که محجبه ام کافیست بدحجابی دیگران برایم مهم نیست! عیسی به دین خود موسی به دین خود! 👈 دوست عزیز باید بدانیم بین حق و باطل، نمی توان ساکت نشست و انتخابی نداشت، زیرا اگر حق را نیابی، به نفع باطل عمل کردی... برای پیشرفت او، سکوت تو کافی است.. @tark_gonah_1
#خلوت با #نامحرم #عفت_در_خلوت 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
‌ حیاء_چشم ◀️ یک زمانی بود وقتی مردها زن جوان با وقار میدیدند ، با احترام سرشان را پایین میانداختند ... . حالا اما اوضاع خیلی فرق میکند ... اگر چشمت را پایین بیاندازی، حواست به کار خودت باشد، عقب مانده ای !!! جنبه نداری!!! پیشرفت یعنی اینکه به زن خوب خوب نگاه کنی... با هم بگویید و بخندید و صفحه اش را هم دنبال کنی و فیلمهای شخصی اش را هم لایک کنی و البته هیچ طوریت هم نشود !!! و افتخار هم کنی که من چقدر پیشرفته هستم که همه چیز میبینم و هیچ طوریم هم نمیشود!!! . . بعد خود شما که آدم پیشرفته ای هستی ، یک مرتبه دادت در میآید که چرا عشق ها اینطور شده است؟ چرا خیانت زیاد است؟ چرا دختر ها دنبال پولند؟ چرا پسر ها دنبال هوسند؟ چرا طلاق زیاد است؟ چرا مردم چرت و پرت نگاه میکنند؟ چرا دو میلیون نفر طرفدار فلانی اند؟ چرا فحشا زیاد است؟ چرا؟ همش تقصیر شما آخوندهاست!!! خدا ریشتون رو بکند!!! خب عزیز من این چیزها، مقداریش برمیگردد به سوغاتی های پیشرفت ! یک مقداری بر میگردد که تو دیگر کلا هیچ طوریت نمیشود! ✅ گفت: خدا چشم را الکی که نیافریده ، چشم داده تا نگاه کنیم... گفتم: پس منظورت این است که پلک را الکی آفریده؟ ✍سید مهدی صدرالساداتی 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#حدیث ❤امام صادق علیه السلام: 💕هنگامی که کسی را دوست داشتی؛ او را از این محبت آگاه کن💕 🆔 @tark_
#حدیث #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله: هر كه بر پيشرفت علميش افزوده شود امّا بر بى رغبتى او به دنيا افزوده نگردد، جز بر دوريش از خدا افزوده نشود ميزان الحكمه ج۸ ص۱۰۲ ➥ @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#حدیث ❤امام صادق علیه السلام: 💕هنگامی که کسی را دوست داشتی؛ او را از این محبت آگاه کن💕 🆔 @tark_
#حدیث #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله: هر كه بر پيشرفت علميش افزوده شود امّا بر بى رغبتى او به دنيا افزوده نگردد، جز بر دوريش از خدا افزوده نشود ميزان الحكمه ج۸ ص۱۰۲ ➥ @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_دوازدهم /بخش دوم #بخش_سوم فریاد میزنم:
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 /بخش اول پوزخند غمگینے میزند:تو دوستش دارے،چون برات فایدہ دارہ! فایدہ یا جذابیتشو از دست بدہ علاقہ ت ڪم رنگ میشہ! علاقہ ت ڪہ ڪم رنگ‌ بشہ اون عذاب میڪشہ،درد میڪشہ،ڪنار میڪشہ ڪہ راحت باشے اما هنوزم عاشقتہ! نہ! دوست داشتن براے عاشق ڪافے نیست! برق چشم هایش‌ مے پرند و صدایش رنگ زنگ هشدار مے گیرد! _امیدوارم روزے نرسہ عذاب بڪشم! درد بڪشم‌ و...بعدش ڪنار بڪشم! قلبم مے ریزد... آب دهانم را با شدت فرو میدهم و مسخِ چشمانش میشوم! چشم هایش سرد و بے روحند! نگاهش را از چشمانم مے گیرد و بہ سمت ڪمد میرود،نفسم را آرام بیرون میدهم. در ڪمد را باز میڪند و ڪیف سامسونتش را برمیدارد،دستے بہ موهایم میڪشم و روے تخت مے نشینم. بے هدف نگاهم را بہ ڪمد میدوزم،روزبہ از داخل ڪیفش پاڪت سیگار و فندڪش را بیرون میڪشد. بدون این ڪہ نگاهم ڪند بہ سمت بالڪن میرود! پوفے میڪنم و روے تخت دراز میڪشم،بدون این ڪہ پتو را روے خودم بڪشم طاق باز میخوابم و نگاهم را بہ سقف میدوزم. نمیدانم چند دقیقہ میگذرد ڪہ چشمانم از شدن بغض و خستگے سنگین مے شوند و ڪم ڪم روے هم مے افتند،صداے قدم هاے روزبہ هم نزدیڪ میشود. چشمانم را ڪامل مے بندم... صداے نفس هاے بلندش بہ گوشم مے رسد،چند ثانیہ بعد پتو تا روے گردنم ڪشیدہ میشود... مهربان بود حتے در دلخورے ها... حواسش بود بہ همین چیزهاے بہ ظاهر ڪوچڪ ڪہ اهمیت چندانے نداشتند! حواسش بود ڪہ نباید همین چیزهاے ڪوچڪ را ترڪ ڪرد! نباید لج ڪرد! نباید با ترڪ و ڪنار گذاشتن همین توجہ هاے ڪوچڪ،محبت و حرمت را ڪم رنگ ڪرد،ڪُشت و نابود ڪرد... چیزے ڪہ بہ مرور زمان فراموشش ڪردم.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خمیازہ اے میڪشم و چشمانم را باز میڪنم،سرم ڪمے درد میڪند. چشمانم مے سوزند. چشمانم را محڪم روے هم میفشارم،شب نتوانستم خوب بخوابم،خواب و بیدار بودم تا نماز صبح! روزبہ هم راحت نخوابید،مدام نفس عمیق میڪشید و در جایش غلت مے زد! بہ پهلو مے چرخم و نگاهم را بہ روزبہ مے دوزم،دست بہ سینہ خوابش بردہ! چهرہ اش آرام است! رنگ پوستش بہ مهتابے میزند،موهاے مشڪے رنگش روے پیشانے اش لغزیدہ اند و چهرہ اش را با نمڪ تر ڪردہ اند! دوست داشتم موهایش‌ را ڪمے بلند تر از حد معمول ڪند،گاهے مثل الان این ڪار را ڪرد! قلبم برایش پر میڪشد،میخواهم دستم را میان موهایش ببرم ڪہ پشیمان میشوم! از رفتار دیشبم عصبے ام! از خودم! نباید آنطور برخورد میڪردم! ترجیح میدهم از خواب بیدارش نڪنم و برایش صبحانہ ے مفصلے تدارڪ ببینم! با وجود بے حالے و بے حوصلگے،پتو را ڪنار میزنم و بلند میشوم. همانطور ڪہ دم پایے روفرشے هایم را پا میڪنم،خودم را در آینہ نگاہ میڪنم! موهایم پریشان اند و چشم هایم خواب آلود و صورتم رنگ پریدہ! نفسم را بیرون میدهم و آرام بہ سمت در قدم برمیدارم،آرام دستگیرہ ے در را میفشارم و وارد راهرو میشوم. با قدم هاے بلند خودم را بہ آشپزخانہ مے رسانم،سریع ڪترے را برمیدارم و داخلش را پر از آب میڪنم. ڪترے را روے گاز میگذارم،بستہ ے نان تست را از یخچال بیرون میڪشم و نان ها را داخل تستر میگذارم. در یڪے از ڪابینت ها را باز میڪنم و رو میزے اے با طرح چهار خانہ،مخلوطے از رنگ هاے سفید و قرمز بیرون میڪشم! یڪے از رنگ هاے مورد علاقہ ے روزبہ! دوست داشتن میتواند همین شڪلے باشد! همین قدر سادہ! ڪہ حواست بہ ڪوچڪترین علاقہ هایش باشد! ڪہ با زبان بے زبانے بگویے حواست هست! دوستش دارے! مے خواهے اش! با ڪوچڪترین ڪارها! رومیزے را مرتب روے میز ڪوچڪ چوبے دونفرہ مان پهن میڪنم،نگاهے از سر رضایت بہ میز مے اندازم و از آشپزخانہ خارج میشوم. بہ سمت سرویس بهداشتے مے روم و سریع دست و صورتم را مے شویم. آرام و بے سر و صدا در عرض هفت هشت دقیقہ موهایم را شانہ میڪنم و دم اسبے میبندم،ڪمے آرایش هم میڪنم! دوبارہ بہ آشپزخانہ بر مے گردم و مشغول چیدن میز میشوم. قورے چاے را ڪہ روے میز میگذارم صداے شیر آب بلند میشود! متوجہ میشوم روزبہ بیدار شدہ! ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltani
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 /بخش اول دستے بہ موها و پیراهنم میڪشم و صاف مے ایستم،نگاهے بہ میز مے اندازم. چند ثانیہ بعد روزبہ همانطور ڪہ خواب آلود حولہ روے صورت خیسش مے ڪشد وارد آشپزخانہ میشود. لبخند پهنے میزنم و پر انرژے مے گویم:سلام! صبح قشنگت بہ خیر! متعجب حولہ را از روے صورتش ڪنار میزند و‌ نگاهش را بہ صورتم مے دوزد! با شیطنت مے گویم:نیم ساعت بیشتر وقت نداریا! راس ساعت هشت باید شرڪت باشید مهندس! لبخند ڪم جانے میزند:علیڪ سلام! صبح توام بہ خیر! حولہ را روے دوشش مے اندازد و چند قدم بہ سمتم برمیدارد،پیش قدم میشوم و با قدم هاے بلند نزدیڪش میشوم. محڪم دستش را میگیرم و انگشت هایم را میان انگشت هایش قفل میڪنم. روے پنجہ هاے پا بلند میشوم و بوسہ ے عمیقے روے گونہ اش میڪارم! تند تند و شرمگین میگوےم:ببخشید! دے...دیشب! خب! تند و بد برخورد ڪردم! نفس عمیقے میڪشد و لب هایش را روے موهایم میگذارد. _توقعم ازت زیادہ آیہ! گاهے منو بفهم! باهام ڪنار بیا! هم پام بیا! همونطور ڪہ من سعیمو میڪنم! بوسہ ے عمیقے بہ موهایم میزند:نمیخوام از دستت بدم! نگاہ بے تابم را بہ چشم هایش میدوزم:نمیذارم! ابروهایش رو بالا میدهد:چیو نمیذارے؟! دستش را محڪم میفشارم! محڪم و گرم! _نمیذارم از دستم در برے! مے خندد،دوبارہ گرم! دوبارہ دلبرانہ! دوبارہ با عشق! دوبارہ قلبم مے رود برایش! دوبارہ مے میرم براے خندہ هایش! خندہ هایش،جان مے شوند و مے نشینند در تنم... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ همانطور ڪہ سیبم را گاز میزنم،در خانہ قدم میزنم و جزوہ ام را میخوانم! صبح با انرژے روزبہ را راهے شرڪت ڪردم! دوبارہ با هم جان گرفتیم! باید از در دوستے و عشق وارد میشد! اما دست خودم نبودم گاهے تحملم سر مے آمد و از زبان و حرڪات تندم سرازیر میشد! چند دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ در بلند میشود،جزوہ را روے مبل مے اندازم و بہ سمت آیفون قدم برمیدارم. مقابل آیفون ڪہ مے رسم چشم هایم از تعجب گشاد میشوند! تصویر ملتهب و عصبے شهاب در صفحہ نقش بستہ! دوبارہ زنگ را مے فشارد،مردد گوشے را برمیدارم. _بلہ؟! فریاد میڪشد:درو باز ڪن! ❤️همہ را بیازمودم،ز تو خوشترم نیامد❤️ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltan
#ترک_گناه_برای_ظهور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 3⃣ قسمت 1⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 2⃣ قسمت 5⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
﴾﷽﴿ دشمن هرروز از 1 رنگے میترسد 1روز از لباس سبز سپاه 1روز از لباس خاکی بسیج 1روز از سرخے خون شهید 1روز از جوهر آبے انگشتمان پس از رای دادن ولی هر روز از سیاهے #چادر تو میترسد 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
سلام شرمنده بابت تاخیر در ارسال مطالب جایی بودم اصلا گوشی آنتن نداشت ان شاءالله از فردا کانال به روال قبل بر می گردد حلال کنید
😍بند زندگیهاتون همیشه محکم😍😍 #خانواده_مهدوی 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽راز شش تاوقتی ملاکهایی شخصی برای انتخاب 💏همسر نداری زوده ازدواج کنی💍 #خانواده_مهدوی 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 3⃣ قسمت 2⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فتنه های آخرالزمان 2⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور #آخرالزمان 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌸💦🌸💦🌸💦🌸 💦🌸💦🌸💦🌸 🌸💦🌸💦🌸 💦🌸💦🌸 🌸💦🌸 💦🌸 🌸 🔸ازدواج بالاترین لذت بعد از مسلمان شدن 🔆رسول خدا(ص) می فرمایند: مرد مسلمان بعد از بهره اسلام هیچ لذت و بهره ای بالاتر از همسری مسلمان نخواهد برد که چون بدو نگرد مسرورش سازد و چون به او فرمان دهد اطاعتش نماید و در عدم حضورش از مال و آبروی او محافظت کند. (من لا یحضره الفقیه، ترجمه، ج5، ص19) 1️⃣رسول خدا(ص) لذت همسردار شدن را در کنار مسلمان شدن قرار داده این یعنی بالاترین مرتبه در بین سایر لذات موجود یعنی اگر می خواهیم به بالاترین لذت برسیم، بنابر روایت، ازدواج کردن بهترین و بالاترین لذت بعد از مسلمان بودن است. 2️⃣ حضرت رسول (ص) می فرمایند که این لذت و بهره عظیم در ازدواج با یک همسر مسلمان است نه غیر مسلمان. ممکن است برخی این نکته را مطرح کنند که با فرد غیر مسلمان ازدواج کرده اند و زندگی خوب و خوشی را دارند، بله. ممکن است این اتفاق بیفتد ولی باید این نکته را فراموش نکرد که از نظر پیامبر (ص) بالاترین بهره و لذت از همسری مسلمان است و موارد دیگر در رتبه بعدی قرار دارد. همچنین این نکته حائز اهمیت است که در صورت مختلف بودن ادیان زوجین، احتمال اختلاف به دلیل گوناگونی در انجام تکلیف و عبادات و نگرش مختلف به مسائل، بیش از پیش وجود دارد. 3️⃣ نکته دیگری که می توان از این روایت برداشت کرد این مطلب است که حضرت رسول (ص) ویژگی های یک همسر مسلمان و نمونه را که باعث لذت بردن همسرش از وی می شود (که البته بالاترین لذت و بهره هم بعد از مسلمانی است) نیز بیان می کنند. در واقع اگر زوجین می خواهند به بالاترین لذت و بهره بعد از مسلمان شدن برسند این نکات را باید در زندگی رعایت کنند. 🖌گروه پژوهش واحد خانواده (قندآب) موسسه فرهنگی هنری مصاف 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_سیزدهم /بخش اول #بخش_دوم دستے بہ موها
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• 🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 همانطور ڪہ سیبم را گاز میزنم،در خانہ قدم میزنم و جزوہ ام را میخوانم! صبح با انرژے روزبہ را راهے شرڪت ڪردم! دوبارہ با هم جان گرفتیم! باید از در دوستے و عشق وارد میشد! اما دست خودم نبودم گاهے تحملم سر مے آمد و از زبان و حرڪات تندم سرازیر میشد! چند دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ در بلند میشود،جزوہ را روے مبل مے اندازم و بہ سمت آیفون قدم برمیدارم. مقابل آیفون ڪہ مے رسم چشم هایم از تعجب گرد میشوند! تصویر ملتهب و عصبے شهاب در صفحہ نقش بستہ! دوبارہ زنگ را مے فشارد،مردد گوشے آیفون را برمیدارم. _بلہ؟! فریاد میڪشد:درو باز ڪن! گیج بہ تصویرش چشم میدوزم،دوبارہ انگشتش را روے زنگ میگذارد و پشت سر هم زنگ را مے فشارد! سریع‌ گوشے آیفون را میگذارم و بہ سمت موبایلم مے دوم! صداے زنگ در قطع نمیشود! موبایل را از روے میز برمیدارم و از حفظ شمارہ ے روزبہ را میگیرم. با استرس لبم را بہ دندان میگیرم و مقابل آیفون مے ایستم. شهاب همان جا ایستادہ و چهرہ اش عصبے تر بہ نظر مے رسد! روزبہ جواب نمیدهد،ڪلافہ موبایل را از گوشم جدا میڪنم و دوبارہ شمارہ اش را میگیرم. باز هم‌ جواب نمیدهد،سریع شمارہ ے شرڪت را میگیرم. چند لحظہ بعد صداے جدے خانم عزتے مے پیچد:سلام! شرڪت نوین سازان بفرمایید! نفس عمیقے میڪشم و مے گویم:سلام! خانم عزتے نیازے هستم! آیہ نیازے! صدایش رنگ مهربانے مے گیرد:حالتون خوبہ خانم نیازے؟! جانم در خدمتم! _مهندس ساجدے شرڪتن؟! میدانستم باید ابهتش را مقابل ڪارمندانش نشڪنم و خودمانے نشوم و نگویم روزبہ! _بلہ! جلسہ دارن! سریع مے گویم:میشہ بهشون بگید با من تماس بگیرن! ڪار فورے دارم! چند لحظہ مڪث میڪند و سپس میگوید:جلسہ تازہ شروع شدہ ولے چشم! بعد از تشڪر و خداحافظے ڪردن تماس را قطع میڪنم. شهاب از زنگ زدن دست برداشتہ اما هنوز از جلوے در تڪان نخوردہ! دلم آشوب میشود! حس میڪنم اتفاق بدے افتادہ! بیست دقیقہ میگذرد،خبرے از روزبہ نمیشود! پوفے میڪنم و موبایل را در دستم میفشارم،میخواهم براے تعویض لباس بہ سمت اتاق قدم بردارم ڪہ موبایلم زنگ میخورد. بدون معطلے جواب میدهم:الو روزبہ! خانم عزتے چقدر دیر بهت خبر داد! صداے پر انرژے اش مے پیچد:علیڪ سلام! ممنون عزیزم! شمام خستہ نباشے! بے اختیار لبخند میزنم:سلام! جدے مے گوید:جانم؟! خانم عزتے گفت ڪار فورے دارے! سریع مے گویم:شهاب! _شهاب چے؟! بہ تصویرش ڪہ در آیفون نقش بستہ خیرہ میشوم. _نیم ساعتہ اومدہ جلوے در وایسادہ و عصبے زنگ درو میزنہ! _یعنے چے؟! دستے بہ موهایم میڪشم:نمیدونم بہ خدا! تو شرڪت اتفاقے افتادہ؟! سریع مے گوید:نہ! درو باز نڪن الان خودمو میرسونم! تاڪید میڪنم آیہ! نہ درو باز میڪنے نہ جوابشو میدے! همراہ سرم زبانم را تڪان میدهم:باشہ! منتظرم! تماس را قطع میڪنم و بہ سمت اتاق میروم،بلوز و شلوارم را با دامن و سارافونے زرشڪے رنگ تعویض میڪنم. شالے هم رنگ سارافون و دامن،روے سرم مے اندازم و چادر رنگے ام را روے ساعدم جاے میدهم. همانطور ڪہ در دل آیت الڪرسے میخوانم بہ پذیرایے برمیگردم. صداے زنگ در بلند میشود،آب دهانم را فرو میدهم. چهرہ ے شهاب را مے بینم،مشتے بہ آیفون مے ڪوبد و عقب مے رود! زمزمہ میڪنم:خدا بہ خیر ڪنہ! از مقابل آیفون دور میشوم و بہ سمت پنجرہ مے روم،پردہ را ڪمے ڪنار میڪشم و نگاهم را بہ داخل ڪوچہ میدوزم‌. دل توے دلم نیست! ڪمے بعد ماشین روزبہ را مے بینم ڪہ وارد ڪوچہ میشود،نفس راحتے میڪشم. ماشین را مقابل درب خانہ پارڪ میڪند و پیادہ میشود،همین ڪہ نگاہ شهاب بہ روزبہ مے افتد بہ سمتش مے رود و عصبے چیزهایے مے گوید! با دیدن روزبہ جرات مے گیرم و سریع چادرم را روے سرم مے اندازم. میترسم بحثشان بشود و شهاب دیوانہ بلایے بر سرش بیاورد! از او بعید نیست! با عجلہ از خانہ خارج میشوم و بیخیال آسانسور میشوم. پلہ ها را یڪے دو تا میڪنم و خودم را بہ حیاط مے رسانم،نفس نفس زنان در ڪوچہ را باز میڪنم. روزبہ ڪنار ماشینش ایستادہ و شهاب پشت بہ من،جملات نامفهومے مے گوید! نفس عمیقے میڪشم و مے پرسم:چے شدہ روزبہ؟! نگاہ روزبہ بہ سمت من روانہ میشود و شهاب بہ سمتم بر مے گردد. سرے تڪان میدهد و نگاہ خشمگینے نثار شهاب میڪند. ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• 🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 _پشت تلفن چے تاڪید ڪردم؟! دوبارہ نفس عمیق میڪشم:از پشت پنجرہ دیدم اومدے! ڪتش را از تنش خارج میڪند و بہ سمتم مے آید. دستش را پشت ڪمرم میگذارد:بریم بالا! گیج نگاهم را میان روزبہ و شهاب مے چرخانم:نمیگے چے شدہ؟! روزبہ نگاهش را بہ شهاب مے دوزد:شهاب بیا بالا! سپس فشار خفیفے بہ ڪمرم وارد میڪند ڪہ حرڪت ڪنم! ناچار وارد حیاط میشوم و بہ سمت راہ پلہ مے روم. میخواهم بہ سمت پلہ ها بروم ڪہ روزبہ مے گوید:بذار نفست جا بیاد! بہ سمت آسانسور حرڪت میڪند،شهاب با چهرہ اے درهم پشت سرمان ایستادہ. دو دقیقہ بعد هر سہ نفرمان روے مبل نشستہ ایم. نگاہ سردم را بہ شهاب مے دوزم:میتونم بپرسم باز چہ اتفاق تازہ اے افتادہ ڪہ من بے خبرم؟ یا مربوط بہ گذشتہ ست؟! شهاب بہ زور روے مبل بند شدہ! پاهایش را مدام تڪان میدهد و انگشتانش را در هم قفل ڪردہ. عصبے نفسش را بیرون میدهد و چشمان خشمگینش را بہ چشمانم مے دوزد:آرزو! ابروهایم را بالا میدهم:آرزو چے؟! دستے بہ صورتش میڪشد،صدایش از شدت خشم دو رگہ شدہ! _دیشب سر ارتباطش با تو... روزبہ نگاہ سردے حوالہ اش میڪند و میان حرفش مے دود:شما! شهاب باز عصبے نفسش را بیرون میدهد! پوزخندے میزند:همون شما! با مامان بحثش شد! مامان از اول راضے نبود ڪہ آرزو با... با شما در ارتباط باشہ! مثل این ڪہ صبح من خونہ نبودم آرزو خواستہ بیاد اینجا باز بحثشون بالا گرفتہ و آرزو از خونہ رفتہ! مامان مدرسہ و خونہ ے دوستاشو زیر و رو ڪردہ،وقتے پیداش نڪرد زنگ زد بہ من گفت آدرس یا شمارہ ے شما رو بهش بدم. منم فڪر ڪردم شاید شما تحریڪش ڪردہ باشید! یہ مقدار ڪنترلمو از دست دادم! ردزبہ لبش را بہ دندان میگیرد و بعد از ڪمے مڪث رها میڪند. همانطور ڪہ آستین پیراهنش را بالا میزند مے گوید:شهاب! بذار بے رو در بایستے یہ چیزے رو بگم! نگاهے بہ من مے اندازد و ادامہ میدهد:هر مشڪلے ڪہ با خانوادہ ے نیازے دارے بہ من و آیہ و زندگے مون مربوط نمیشہ! اگہ قرار باشہ سر هر ڪشمڪشتون ما هم درگیر بشیم و استرس بڪشیم ڪہ من ترجیح میدم آیہ بہ ڪل با آرزو ارتباط نداشتہ باشہ! دلخور نگاهش میڪنم اما بہ روے خودم نمے آورم! شهاب مردد از من مے پرسد:آرزو باهاتون تماس نگرفتہ؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم و مے پرسم:پاتوقے چیزے ندارہ؟! یا دوست صمیمے اے ڪہ بخواد برہ پیشش و هواشو داشتہ باشہ؟! شهاب سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد و ڪلافہ سرش را میان دستانش میگیرد. _آخہ با این وضعیتش ڪجا میتونہ رفتہ باشہ...؟! اخم غلیظے میان ابروهاے روزبہ نشستہ،مشخص است بہ زور خودش را ڪنترل ڪردہ! نفس عمیقے میڪشد و از روے مبل بلند میشود:پاشو بریم ببینیم ڪجا میتونیم پیداش ڪنیم! شهاب دستانش را پایین مے اندازد و مردد مے ایستد،من هم بلند میشوم. آرام مے گویم:هر خبرے از آرزو شد لطفا بہ منم خبر بدید! دل نگرانشم! شهاب سرے تڪان میدهد و بہ سمت در راہ مے افتد. روزبہ ڪتش را از روے دستہ ے مبل برمیدارد و همانطور ڪہ بہ سمت شهاب مے رود مے گوید:مراقب خودت باش! اگہ آرزو باهات تماس گرفت بهم اطلاع بدہ! سرم را بہ نشانہ ے باشہ تڪان میدهم و پشت سرشان راہ مے افتم. روزبہ و شهاب از خانہ خارج میشوند،نفسم را پر صدا بیرون میدهم و در را مے بندم. چادرم را از روے سرم برمیدارم و زمزمہ میڪنم:آخہ با این شرایطتت ڪجا رفتے دختر؟! بہ سمت اتاق خواب میروم،همانطور ڪہ شالم را باز میڪنم موبایلم را در دست میگیرم. وارد لیست مخاطبینم میشوم و دنبال شمارہ ے آرزو میگردم. سریع شمارہ اش را میگیرم،صداے ضبط شدہ دل نگرانے ام را بیشتر میڪند! _دستگاہ مشترڪ مورد نظر خاموش است! پوفے میڪنم و موبایل را همراہ شالم روے تخت مے اندازم،میخواهم دڪمہ هاے سارافونم را باز ڪنم ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند میشود! نگاهم را بہ نام تماس گیرندہ مے دوزم،نام پدرم روے صفحہ ے موبایل نقش بستہ! موبایل را از روے تخت برمیدارم و جواب میدهم. _بلہ بابا؟! صداے دو رگہ و لرزانش نگرانم میڪند! _الو آیہ! _سلام! خوبے بابا؟! نفس عمیقے میڪشد و سڪوت میڪند! مردد مے پرسم:اتفاقے افتادہ بابا؟! چرا صدات مے لرزہ؟! بعد از چند ثانیہ بریدہ بریدہ مے گوید:این...این...دخترہ... و باز مڪث میڪند! متعجب میپرسم:ڪدوم دخترہ؟! صداے مرد غریبہ اے بہ گوشم میخورد:فشارش بهترہ! سریع مے پرسم:بابا! چے شدہ؟! نفس عصبے اش مے ڪشد و جواب میدهد:خواهر شهاب! قلبم مے ریزد! _خواهر شهاب چے؟! _بہ خدا من ڪاریش نداشتم آیہ! خودش پا شد اومد مغازہ! "وای" اے میگویم و سریع بہ سمت ڪمد میروم. همانطور ڪہ در ڪمد را باز میڪنم،موبایل را میان شانہ و گوشم قرار میدهم و مے پرسم:شما الان ڪجایید؟! چے شدہ؟! ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉