سلام بچه ها
صبح شنبتون بخیر..
•
اگر شروع نکردی امروز روز خوبیه برای شروع دوباره...
یه یاعلی بگو و پاشو
دقیقا عین این دوستمون👆
راستی کسایی که به چهل روز می خوان برسن، باید تا هفت روز اینجوری دقیقا عین ایشون ارسال کنند ناشناس با تاریخ و روز هفته، با این تفاوت که: شما باید از این هفت روز، هر روزش رو اسکرین بگیرین!
و این هفت تا عکس رو پیش خودتون نگه دارین تا بعد خودتون متوجه میشین چی میگم.
درست شد؟
خیلی راحت گفتم دیکه خودتون درک کنید برای چی میگم.
دیگه هرکی خوند به نفع خودش خوند😅
سؤال
چه کمکی می کنه ژورنال نویسی؟
وقتی می نویسی به نقاط ضعف و نقاط قوتت پی می بری... و هروقت که نگاشون کنی دستت میاد مشکلت از کجاست،
به نقاط مثبتت نگاه کنی متوجه میشی که باید رو این قسمتا تاکید بیشتری کنم... درثانی، انگیزه ای هم برای پاکی دوباره ایجاد میشه و با خودت می تونی بهتر ارتباط برقرار کنی...
آخرش هم شکرگذاری می کنی انگیزت میره بالاتر🌿
/نوشتن بر هر درد بی درمان دواست/
فقط سعی کن مرتب بنویسی که حوصلت سر نره و بی نظمی باعث نشه،خودت ندونی چی خوندی(حالا مال من همچین با نظم هم نیست🌚)
نکته ی بعدی اینکه می تونی فقط از کلید واژه ها استفاده کنی برای ژورنال نویسی👇
مثلا:کنترل چشم
#بنویس
@tarkekhoderzaee
#ارسالی_همکار👇
•
برای ترک چشم چرانی تو خیابون یه راه حل هست که خیلی عالیه 😁
خودمم همینو انجام میدم
ببین شاید اعضای خونواده خودت مثلا حجابشون خوب باشه
ولی دیگه تو دخترای فامیلتون قطعا بی حجاب دارین ‼️
تو دوست داری کسی تو خیابانون بهشون نگاه کنه ؟؟
یا اصلا به ناموس خودت کسی نگاه کنه ؟
درسته اون داره یه اشتباه میکنه ولی تو چرا داری به اشتباه دیگه میکنی ؟
میدونم سخته
ولی به این فکر کن اگه تو به کسی نگاه کنی یکی دیگه هم به ناموس خودت نگاه میکنه ، تو دوست داری اینو ؟
پس تو نگاه نکن تا کس دیگه هم اینکارو با ناموست نکنه
در ضمن به غیر از این تو وقتی میبینی هوس هم میکنی حتی اگه متاهل باشی
خلاصه خوشگل ترین همسر هم داشته باشی بازم یکی از اون خوشگل تر هست
میبینی بعد با همسرت مقایسه میکنی بعدش افسوس میخوری
و با همسرت بد اخلاقی میکنی و حتی بری سمت اینکه نیازتو از بیرون خونه برآورده کنی ‼️
همش با چشم چرونی شروع میشه
ولی اگه کنترل چشم داشته باشی حتی اگه همسرت از قیافه بیفته نمیدونی حتی یه تریلی از روی صورتش رد بشه اما بازم برای تو زیبایی داره
میدونی چرا ؟
چون تو ذهنت فقط یه نفر بودش اونم خانومته و کس دیگه هم که نمیبینی بخوای مقایسه انجام بدی واسه همین هنوز هم دوسش داری
پس رفیق بخاطر خودت اینکارو نکن 😉
@tarkekhoderzaee
۸. زراره از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که حضرت فرمود: وقتی دختری که با تو محرم نیست به شش سالگی رسید دیگر سزاوار نیست که او را ببوسی.
•
دقت کردی چقد دقیق اشاره کردن؟
هدایت شده از ناشناس ها
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا من تو شهوت گیر کردم...
من الان تحریکم...
کمکم کن..
چیکار کنم؟
#خ_ا
@TARKEKHODERZAEE
مسافر نـور
#قسمت هجدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم🔥: باور نمی کنم اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم با
#قسمت نوزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم🔥: فاصله ای به وسعت ابد.
بین راه توقف کردم ... کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود ... خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم ...
.
قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود ... آخر قرآن نوشته بود ... خواب بهشت دیده ام ... ان شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی ... .
یه برگ لای قرآن گذاشته بود ... دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل برادر من بودی ... و برادرها از هم ارث می برند ... این قرآن، هدیه من به توست ... دوست و برادرت، حنیف ...
.
دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود ... ضجه می زدم ... اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ... اصلا برام مهم نبود ... من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ... و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی .... به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ... بهم احترام میذاشت ... تنها دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... .
.
له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ... لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ..
#براساس_واقعیت 💡
@TARKEKHODERZAEE
مسافر نـور
#قسمت نوزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم🔥: فاصله ای به وسعت ابد. بین راه توقف کردم ... کنترل اشک
#قسمت بیستم داستان دنباله دار فرار از جهنم🔥: انتخاب
.
برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم ... .
.
گوشی رو به ریکوردر وصل کردم ... صدای حنیف بود ... برام قرآن خونده بود ...
.
از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید ... توی هر شرایطی ... کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد ... اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد ... .
.
اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم ... اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم ... اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم ... اگر ...
.
اصلا نمی فهمیدم یعنی چی ... اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم ... دیگه توهم و خیال نبود ... تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم ... .
من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم ... تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد ... ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم ... .
.
از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد ... خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم ... ما رو از هم جدا کردن ... سرم داد می زد ...
- تو معلومه چه مرگت شده؟ ... هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره ... می دونی چقدر ضرر زدی؟ ... اگر ... .
.
خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم ... اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم:
-من دیگه نیستم ...
فرار_ازجهنم
#براساس_واقعیت 💡
@tarkekhoderzaee