📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۴ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 14 August 2020
قمری: الجمعة، 24 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران، 10ه-ق
🔹صدقه دادن امیرالمومنین علیه السلام در رکوع نماز
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️15 روز تا عاشورای حسینی
▪️30 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️40 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️55 روز تا اربعین حسینی
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت118
══🍃🌹.
✨اعلموا! أنه ليس على أحد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى، فاستشفوه من أدوائكم، و استعينوا به على لأوائكم
🌸آگاه باشید! کسی با داشتن قرآن ، نیازی ندارد و بدون قرآن بی نیاز نخواهد بود .پس درمان خود را از قرآن بخواهید ، و در سختی ها از قرآن یاری بطلبید.
🌷 @taShadat 🌷
"من یک گناه صغیره از پسرم ندیدم چه رسدبه گناه کبیره"
نقل قولی از پدرگرامی
🌷شهیدمدافع حرم #کمیل_قربانی🌷
#سلام✋🏻
#صبحتون 💐
#شهدایی🌷😇
🌷 @taShadat 🌷
#مباهله ،
داستان فضیلت
اهل بیت رسول خداست؛
آنجا كه خدا
فرمان داد تنها زنان و فرزندان
و جانهایتان
را به میدان بیاورید؛
با رسول خدا(ص)،
تنها فاطمه(س) وحسن(ع)
وحسین(ع) و علی(ع) ماندند!
#روز_مباهله ،
روز عزت و افتخار
شیعه مبارک باد💐
🌷 @taShadat 🌷
[°•💛🍃•°]
.
#منبرمہــدوے💭♥️
اگـه همیـن جمعـه،
جمعهـ ظهـور بـود؛
چـه کار باید بکنیـم...
چقـدر آمـادهاے...
چقـدر حسـاب و کتـابټ
رو درسټ کـردے❔
چقـدر حق النـاس گردنٺ هسٺ...
چقـدر تـوبـه کـردے...
در یـه سـری روایـآت اومـده
ڪه بعـد از ظهـور دیگـر
تـوبـه اے پذیرفتـه نمے شهـ...❕
#حواسمون_هسټ🤔⁉️
#اللهـم_عجـل_لولیـڬ_الفـرج
.
----------------------------------
#تلنگـر 🌸✨
🌷 @taShadat 🌷
🔘 روز مباهله
🔹 روز بیست وچهارم ذیحجّة روزى است که رسول خدا(ص) با نصاراى نجران مباهله کردند و پیش از مباهله عبا بر دوش مبارک گرفتند و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین(ع) را زیر عبا جا دادند و فرمودند:
«پروردگارا! هر پیامبرى را اهل بیتی بوده، که مخصوصترین خلق نسبت به او بودند. خدایا! اینان اهل بیت منند، از ایشان شک و گناه را برطرف ساز و پاک کن ایشان را پاک کردنى کامل.»
🔹 پس جبرائیل نازل شد، و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد. آنگاه رسول خدا(ص) آن چهار بزرگوار را براى مباهله به بیرون بردند. چون نگاه نصارى بر ایشان افتاد و حقیقت آن حضرت و آثار نزول عذاب را مشاهده کردند، جرئت بر مباهله را از دست داده، و استدعاى مصالحه و قبول جزیه کردند.
🔹 در این روز حضرت امیرالمؤمنین(ع) در حال رکوع، انگشتر خود را به سائل دادند و آیه «انّما وليكم اللّه» در شأن آن حضرت نازل گشت.
#مباهله
#به_جمع_مابپوندید
🌷 @tashadat 🌷
سلام علیکم وقت بخیر به همراهان عزیز #تاشهادت 😇
از کانال چه اندازه راضی هستید دوست دارید بخش اضافه تری بزاریم؟ مثلا چه بخشی⁉️ 🤔
با مسابقه و چالش موافق هستید⁉️اونم با جایزه 😍
نقص کانال چیه کدوم بخش حذف بشه بهتره ⁉️😊
انتقادات و پیشنهاداتتون رو به ایدی بنده حقیر ارسال کنید🌹
تا ان شاءالله اونطور که دوست دارید پست بزاریم ☺️❤️💐
🍃 @montazeralhojja 🍃
علی زیاد #ســـــجده میکرد و می گریست در شبانه روز ۵ بار #زیارت_عاشـــورا میخواند
همیشه میگفت
من در ســــجده به #شهادت می رسم
در کربلای ۵ بود که شنیدیم #علی در حال سجده به شهادت رسیده
🌷 @tashadat 🌷
4_5845835976055719757.mp3
1.19M
⭕️ بعضی وقتها باید
خلاف جهت آب حرکت کرد ...
🎤 استاد شیر افکن
امان زمان عج
بسیار شنیدنی✅
🌷 @tashadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
قسمت هفتاد و دوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: شبیه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیا
قسمت هفتاد و سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: بخشنده باش
.
زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم … نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم … نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم … هواپیما که بلند شد … مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم …
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد … ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود … حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم …
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید … اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد …
مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود … ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت …
یه مدت که گذشت … حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد… دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود … اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد …
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن … بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود … در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم …
شیفتم تموم شد … لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد …
– سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم …
وقتی رسیدم … از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد …
– خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم… و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم …
این بار مکث کوتاه تری کرد …
– البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید … مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
قسمت هفتاد و سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: بخشنده باش . زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات
قسمت هفتاد و چهارم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: متاسفم
.
حرفش که تموم شد … هنوز توی شوک بودم … 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود … فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود …
لحظات سختی بود … واقعا نمی دونستم باید چی بگم … برعکس قبل … این بار، موضوع ازدواج بود …
نفسم از ته چاه در می اومد … به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم …
– دکتر دایسون … من در گذشته … به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد … و به عنوان یک شخصیت قابل احترام … برای شما احترام قائل بودم … در حال حاضر هم … عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم …
نفسم بند اومد …
– اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون … فقط می تونم بگم … متاسفم …
چهره اش گرفته شد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد …
– اگر این مشکل … فقط مسلمان نبودن منه … من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم … این رو هم باید اضافه کنم … تصمیم من و اسلام آوردنم … کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره … شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید … چه من رو انتخاب کنید … چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه … من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم … و حتی اگر خلاف احساس من، باشه … هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم …
با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد … تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم … مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … هرگز فکرش رو هم نمی کردم … یان دایسون … یک روز مسلمان بشه …
🌷 @taShadat 🌷