eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Sunday - 08 September 2024 قمری: الأحد، 4 ربيع أول 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️4 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️5 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️13 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام ▪️30 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام @tashahadat313
. . . 💠 « صدقه جاریه » پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله: إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلّا مِن ثَلاثٍ إلّا مِن صَدَقَةٍ جاريَةٍ أو عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدعُو لَهُ . 🍃 با مرگ انسان، رشته عملش قطع مي‌شود، مگر از سه چيز : صدقه جاری (وماندگار)، دانشی كه مردم از آن بهره‌مند شوند، و فرزند نيكوكاری كه برايش دعا كند. 📚 منیة المرید، ج۱، ص۱۰۳ @tashahadat313
🍃🌺 🌺🍃 تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار می‌گشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. 😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد. بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟ لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم! بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟ کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید. @tashahadat313
سلام ان شاءالله حال همگی خوب باشه مجموعه در ۷۶ قسمت تقدیم حضورتون شد ان شاءالله مجموعه جدیدی رو به نام رو شروع میکنیم 🌸 همراه ما باشید🌹
روانشناسی قلب 01.mp3
6.16M
1 🎧آنچه خواهید شنید؛ ❣️خروجی های قلب تو... نشون ميده؛ چقدر دلت سالمه! راستی؛ 💓 قلبت کجا گیره...؟ همونجا، قیمت قلبت محک می خوره. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗻صعود بانوی محجبه کوهنورد گرگانی خانم عباسی برفراز قله آرارات کشور ترکیه واهتزاز پرچم یاحسین وباشعار(حجاب هویت من است) درحدتوان منتشرکنید.... اگر چادر خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها براتون ارزش داره نشر بدین اونم حداکثری.... 👌👌👌👌 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 69 شانه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 70 من اما جواب دیگری در آستین دارم. -برعکس، عباس اگه بود بهم افتخار می‌کرد و پشتم می‌ایستاد. مطمئنم عباس آرزوش بود خودش اسرائیلو نابود کنه، مگه این آرمان شماها نیست؟ بیسکوییت‌ها را از سینی فر جدا می‌کنم و به مسعودِ ساکت نگاه می‌کنم تا اثر سخنرانی حماسی‌ام را روی چهره‌اش ببینم. به زمین خیره است و دارم از فضولی می‌ترکم که بفهمم چی توی سرش می‌گذرد. جرقه امیدی در قلبم روشن می‌شود که شاید دلش نرم شده باشد. مسعود بالاخره سر بلند می‌کند و فقط یک کلمه می‌گوید: نه! وا می‌روم. حیف آن همه شور و احساس که خرج آن نطق حماسی کردم. به خودم نهیب می‌زنم که الان وقت تسلیم شدن نیست. از آشپزخانه بیرون می‌دوم و خودم را به مسعود می‌رسانم. مقابلش می‌ایستم و می‌گویم: من می‌دونم که کار زیادی ازم برنمیاد. فقط می‌خوام به اندازه خودم کمک کنم. قول می‌دم به دردتون بخورم. قول می‌دم. فقط بذارین به اندازه خودم یه کاری بکنم. خواهش می‌کنم. شما رو به عباس قسم می‌دم! جمله آخر را نمی‌دانم از کجا درآوردم. انگار که زبانم به اختیار من نچرخید. هرچه بود، مسعود چند ثانیه‌ای به من خیره می‌شود و بعد نگاهش را می‌دزدد. هاجر دارد لبش را می‌گزد و من دارم صدای تغییرات را از داخل مغز مسعود می‌شنوم. بالاخره دوباره نگاهش را بالا می‌آورد و انگشت اشاره‌اش را به سمتم در هوا تکان می‌دهد. -اگه کوچک‌ترین تمرد و بی‌نظمی‌ای توی کارت باشه، کنار می‌ذاریمت. باید با هماهنگی کامل کار کنی، قهرمان‌بازی و بلندپروازی‌های بچگانه هم نداریم. درضمن هنوز نمی‌دونم دقیقا به درد چه چیزهایی می‌خوری و چطور می‌تونی کمکم کنی؟ لبخندی فاتحانه می‌زنم و می‌گویم: پس بذارید برای شروع، بهتون بگم که آرسن، برادر ناتنی من که الان توی جامعه‌المصطفی درس می‌خونه... -جاسوس اسرائیله و قراره در آینده ازش یه مرجع شیعه بسازن برای لبنانی‌ها. این را مسعود با بی‌حوصلگی می‌گوید و روی مبل رها می‌شود. هاجر و من با دهان باز نگاهش می‌کنیم. مسعود می‌گوید: فکر کردی ما الکی حقوق می‌گیریم؟ -از کی فهمیدید؟ - تقریبا از وقتی که فهمیدیم تو هم جذب موساد شدی. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 71 دهانم را باز و بسته می‌کنم ولی نمی‌دانم چه بگویم. بدجور ضایع شدم. در نهایت فقط می‌توانم بگویم: اوه... -تو و دانیال جلوی چشم ما از ایران خارج شدین. حتی ما بودیم که نذاشتیم مامور سایه‌ت بکشدت. ما می‌دونستیم قراره چه اتفاقی توی همایش بیفته. شب قبل مخازن اطفای حریق آلوده رو پاکسازی کردیم. حتی اگه به فرض محال، تو می‌تونستی به سالن برسی و بمب رو منفجر کنی، هیچ‌کس نمی‌مرد. به نظرت هرسال چندتا عملیات تروریستی خطرناک‌تر از این خنثی می‌شه و هیچ‌کس نمی‌فهمه؟ -آهان... آب دهانم را قورت می‌دهم و می‌گویم: حالا... با آرسن... چکار می‌کنید؟ -اون دیگه به خودمون مربوطه. محترمانه گفت فضولی نکنم. لبم را جمع می‌کنم توی دهانم و سرم را می‌اندازم پایین. بدجور نوکم را چید و بادم را خالی کرد. خودم را با چیدن بیسکوییت‌ها داخل ظرف سرگرم می‌کنم. هاجر بالاخره لب باز می‌کند: خب... نمی‌خوای هارد رو بهمون بدی؟ *** مسعود حدود دو ساعت است که چانه‌اش را به دستش تکیه داده و به صفحه لپ‌تاپ خیره است؛ اما از چشمانش پیداست که فکرش جای دیگر است. دست به سینه به اوپن تکیه داده‌ام و نوک پایم را تندتند به زمین می‌کوبم. تنها صدایی که در خانه شنیده می‌شود هم، صدای خوردن پنجه پای من روی زمین است. مسعود بالاخره دستش را از زیر چانه‌اش برمی‌دارد و می‌گوید: اگه همه عملیات‌هایی که دانیال ازشون خبر داشته رو خنثی کنیم، همه این اطلاعات می‌سوزن. -چطور؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 72 مسعود بالاخره دستش را از زیر چانه‌اش برمی‌دارد و می‌گوید: اگه همه عملیات‌هایی که دانیال ازشون خبر داشته رو خنثی کنیم، همه این اطلاعات می‌سوزن. -چطور؟ این را من می‌پرسم و هاجر جواب می‌دهد: می‌فهمن که اطلاعات دانیال دست ماست. چون اینا عملیات‌هایی بوده که دانیال ازشون خبر داشته. و تعداد آدمایی که درباره این چیزا می‌دونن محدوده. سرم را تکان می‌دهم و ابروهایم را بالا می‌اندازم. -آهان. و در ذهنم ادامه می‌دهم: خیلی چیزاست که باید یاد بگیرم. هاجر به مسعود می‌گوید: چکار کنیم؟ نمی‌تونیم بذاریم کسی رو بکشن یا بهمون خسارت بزنن. مسعود دستش را در هوا تکان می‌دهد و می‌گوید: این مسئله رو ولش کنین. می‌تونیم یه کاری کنیم که مثل قضیه همایش بانوان شهید جمع بشه. با یادآوری کاری که می‌خواستم بکنم، در خودم مچاله می‌شوم. من اگر جای هاجر بودم، کسی که قصد کرده بود سیصدنفر را با گاز سارین بکشد را درجا خفه می‌کردم. خیلی بزرگواری در حقم کرده‌اند که هنوز زنده‌ام و به رویم نمی‌آورند که من یک تروریست بالقوه بودم. مسعود یک کاغذ از جیبش درمی‌آورد، روی میز می‌گذارد و ادامه می‌دهد: چیزی که الان من می‌خوام این نیست. الان ازتون می‌خوام توی هارد دنبال هرچیزی بگردید که به این افراد مرتبطه. جزئی‌ترین اطلاعات برام مهمه. کاغذ را برمی‌دارم و نگاهی به آن می‌اندازم. فهرستی از اسم است؛ اسم‌های عبری و سمتشان. می‌گویم: معلوم نیست درباره همه اینا چیزی باشه. دسترسی دانیال به اطلاعات محدود بوده. -می‌دونم ولی کوچک‌ترین چیزهایی که مربوط بهشون باشه مهمه. از جا برمی‌خیزد. پالتوش را از روی صندلی برمی‌دارد و می‌گوید: من باید برم، ولی سلمان هست. قرار شده همین اطراف حواسش بهتون باشه، اگرم چیزی لازم داشتید یا احساس خطر کردید بهش بگید. کارشو بلده. هاجر فقط سرش را تکان می‌دهد؛ ولی من که نه سلمان را می‌شناسم نه به اندازه هاجر و مسعود در اینجور کارها تجربه دارم، مثل بچه‌ها می‌پرسم: کجا می‌خواید برید؟ مسعود پالتوش را می‌پوشد، کلاه و شالش را دور سرش می‌پیچد و دستش را در جیب پالتو فرو می‌برد. با همان چهره خالی از احساس و چشمان سبزِ توبیخ‌گرش به صورتم خیره می‌شود و می‌گوید: یه جایی بیرون از گرینلند. مثل جوجه اردک دنبال مسعود که به سمت در می‌رود، راه می‌افتم. -خب بعد باید چکار کنیم؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۹ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 09 September 2024 قمری: الإثنين، 5 ربيع أول 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام، 117ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️4 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️12 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام ▪️29 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️33 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313