eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدمدافع_حرم محمدرضادهقان 🕊🌺 💠از هیچکس چیزی به دل نمیگرفت ، بدی دیگران رو فراموش میکرد و در مقابل؛ خوبیاشون رو به خاطر میسپرد😊 💠وقتی یکی با رهبر یا سپاه مخالف بود ، اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان و بیانش برخورد و بحث میکرد که طرف مقابل تاثیر منفی نگیره و خودش هم جبهه ی خیلی معترض نمیگرفت.☝️ 💠خادم الشهدا بود... ترک محرمات و انجام واجبات... روی این موضوع با هیچکس شوخی نداشت.👌 💠خیلی با معرفت بود ، هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد.🌺 💠تا جایی که میشد حرفش رو میزد.خیلی رک بود و با کسی رودربایسی نداشت. به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود.‼️ 💠عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) #عمل رو انتخاب کرد👌 ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی‌بی موند و شد یکی از علمداران ظهور ▪️ @taShadat ▪️
🔻 👌 🎙 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 ! 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 ! 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست 📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه. وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف ، سر و صدا نمیخرن❌ ! میخـــــــــرن ! 🌷 @taShadat 🌷
🔻 👌 🎙 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 ! 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 ! 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست 📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه. وسط معبر کم نیاوردند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف ، سر و صدا نمیخرن❌ ! میخـــــــــرن ! 🌷 @taShadat 🌷
🎙 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 ! 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 ! 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست 📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه. وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف ، سر و صدا نمیخرن❌ ! میخـــــــــرن !
🌹شهید رسول خلیلی: ❌برای زمینه‌سازی ظهور امام زمان(عج) تنها دادن کافی نیست ✅باید حرکت کرد و در ارادت خود را نشان داد. 🌷 @tashadat 🌷
ای خواهران عزیزم ، مثل زینب (س)⚘باشید و در کشورم ( ترکیه ) که راه کفر را در پیش گرفته بر اساس اسلامی تلاش کنید. مخصوصا اسلامی را رعایت کنید و قرآن را هم بیاموزید. 🍃⚘🍃 چند سال پیش کاروان زیارتی کشور ترکیه با حضور در گلزار بهشت حضرت زهرا (س)⚘ تهران با تجدید میثاق کردند. در میان اعضای این کاروان خواهر قزل کایا هم حضور داشت و بعد از گذشت سال ها به دیدن و سر مزارش آمدند. 🍃⚘🍃 6⃣ 🌷 @tashadat 🌷
🦋 🌿 امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: ✍️ اوصيكُمْ بِالصَّلاةِ وَحِفْظِها، فَاِنَّها خَيْرُالْعَمَلِ وَهِىَ عَمُودُ دينِكُمْ. شما را به و مراقبت از آن سفارش مى كنم چونكه نماز برترين و شماست. 📚 بحارالأنوار، ج ۸۲، ص ۲۰۹ 🌺 📿 💜 🤲 •♡ټاشَہـادَټ♡•
🦋 🌿 امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: ✍️ اوصيكُمْ بِالصَّلاةِ وَحِفْظِها، فَاِنَّها خَيْرُالْعَمَلِ وَهِىَ عَمُودُ دينِكُمْ. شما را به و مراقبت از آن سفارش مى كنم چونكه نماز برترين و شماست. 📚 بحارالأنوار، ج ۸۲، ص ۲۰۹ 🌺 📿 🤲 •♡ټاشَہـادَټ♡•
♥️فرازی از وصیت نامه شهیدحاج قاسم سلیمانی:🕊 🔹کسی که در جمهوری اسلامی می‌خواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن این است که اعتقاد و به ولایت فقیه داشته باشد. 🔹من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمی‌کند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است، 🔹اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید. •♡ټاشَہـادَټ♡•
🔶🔹 🔶 امام حسن مجتبی (عليه السلام) : ✨ 🔷تنها چيزى كه در اين دنياى فانى ، باقى مى ماند است ، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد ، تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد. 🔶همانا نزديك ترين مردم به قرآن كسانى هستند كه بدان كند ، گرچه به ظاهر آيات آن را حفظ نكرده باشند و دورترين افراد از قرآن كسانى هستند كه به دستورات آن عمل نكنند گرچه قارى و خواننده آن باشند 🔷ارشاد القلوب ، ديلمى ، ص۱۰۲
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی...
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۹۵ و ۹۶ آیه همانطور که از زیر چادر میخندید گفت: _آخه منم همینکارو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷قسمت ۹۷ و ۹۸ (قسمت آخر) _نه! خلاف عرف رفتار کردید. سیدمحمد: این عرف اومده؟ از رفتار امثال شما! عرف شما با شرع در . کجای شرع گفته که زن بیوه حق زندگی نداره؟ عمویش مداخله کرد: _مگه گفتیم بی‌شوهر باشه! توی بی‌غیرت باید عقدش میکردی!! سیدمحمد: _هر حرفی به ذهنتون میرسه به زبون نیارید عمو جان! بعضی حرفا هستن که ! عمو: _حرمت؟! تو حرف از حرمت‌شکنی میزنی؟ تو که حرمت برادرت رو شکستی؟ سیدمحمد: _وسط مسجد جای این حرفا نیست! عمو: _چرا؟ از خونه‌ی خدا خجالت میکشی؟ حاج علی: _مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید. عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بی‌غیرتی هستی! سیدمحمد: بس کن عمو! آیه خانوم زن‌داداشم بوده و هنوزم زن داداشمه... تا عمر دارم و عمر داره زن داداشم میمونه! با غریبه هم ازدواج نکرده، ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره! عمو: _اینجوری غیرتتو خواب کردی؟ سیدمحمد: _بعضی چیزا گفتنی نیست! عمو: _همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و آشنا بر باد دادی؟! سید محمد: _چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته. همه‌ی نگاهها متعجب شد.... صدای هق‌هق آیه بلند شد و رها او را در آغوش گرفت. سایه به دنبال لیوانی آب به سمت گوشه حیاط دوید. سیدمحمد به یاد آورد: شب دیروقت بود که سیدمهدی صدایش کرد. فردا صبح عازم بود. شوق فراوانی داشت. فخرالسادات و سیدمحمد آن شب در خانه‌شان مهمان بودند که فردا بدرقه کنند مردی که شعارهایش همه بود. 🕊مهدی: _اگه از این سفر برنگردم... محمد: _نگو مهدی! تو فقط برادر نیستی؛ تو پدری، تو همه کسی! 🕊مهدی: _گفتم اگه... حالا چرا هندیش میکنی؟ اگه برنگردم، آیه دستت ! محمد: _من امانت قبول نمیکنم. مهدی خندید: 🕊_میدونم، یک مدتی دستت امانت تا امینِ من برسه! محمد نکنه عمو اینا بهت فشار بیارن و تو قبول کنی و آیه رو مجبور کنی! آیه تا آخر دنیا برات زن داداشه، باشه؟ محمد: _اینجوری نگو، آیه برام خواهره! 🕊مهدی: _میدونم، برات خواهره که میگم؛ اگه تو فشار گذاشتنت بگو مهدی گفته راضی ؛ بگو برادرمه! محمد: _چرا میری که مجبور بشی این حرفها رو بزنی... نگاه کن، سرخ شدی برادر من! 🕊مهدی: _برای آیه نگرانم؛ اذیتش نکنید! آیه بعد از من... صدای عمو سیدمحمد را از خاطراتش بیرون آورد: _این حرفا چیه؟ توجیه مسخره‌تر از این؟مگه دست اونه؟ حاج علی: _بی‌منطق نباشید! عمو: _اون روز که این دو تا بچه قد علم کردن و گفتن نمیذاریم مادرمون رو عقد کنی، باید میزدم تو دهنشون تا این روز نرسه. سیدمحمد: _پس از این داری میسوزی؟! جلز و ولزت برای خودته عمو؟ دست عمو که صورت سیدمحمد را نواخت، صدرا جلو آمد و عمو را عقب کشید: _خودتون رو کنترل کنید. عمو: _یه الف بچه برای من زبون درآورده! فخرالسادات سکوت بیشتر از این را جایز ندانست... مردم تماشا میکردند؛باید این قائله ختم میشد: _ اگه آیه شوهر کرد برای این بود که من ازش خواستم؛ چون من رفتم خواستگاریش؛ چون من بهش اجازه دادم. ارمیا پسر منه، بعد از مهدی شد غمخوارم... وقتی این پسر هر روز هر روز بیشتر از من مادر، سر خاک مهدی بود شما کجا بودید؟ بیشتر اشک ریخت! بیشتر دلتنگی کرد؛ اگه حرفی هست، من خونه در خدمتم، وگرنه به سلامت! عمو به حالت قهر رفت.... و دقایقی بعد جمعیت درون مسجد کم شد. آیه گریه میکرد...حرفهایی که زده شد بخشی از همانهایی بود که او را میترساند. ارمیا که نزدیکش شد، رها و سایه دور شدند، شاید ارمیا بهتر میتوانست همسرش را آرام کند. ارمیا: _گریه چرا خانوم؟ آیه: _دیدی گفتم؟