- هَمقرار'
❤️📚❤️📚 📚❤️📚 ❤️📚 📚 💥بـہنـامنقشبندِآفـرینـشــ🍃 #رمانجذاب #سوسویعشق❤️ #پارتیک نویسنـده: #مائ
🍃💕🍃💕
💕🍃💕
🍃💕
💕
#پارتاولرمـانِ
ســوســوے عشــق😍👆
|پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃|
#تصمیمعاشقانــه💌👇
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6
#رمانجذابِ
#سوسویعشق💎
#پارت۱۳
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
مهرادم تصادف کرده و بیمارستانه
سریع رسیدم بیمارستان
اما نرسیده بودم برای اخرین بار چهره مامان بابامو ببینم!
مامان و بابام برای همیشه منو تنها گذاشته بودن و الان فقط "غم آخرتون باشه"های دکتر تو ذهنم اکو میشد!
من مونده بودم و امیدی که شاید بشه چشم های باز داداششمو ببینم!
مهراد یه ماه تو کما بود و تو اون مدت حتی دریغ از یه علائم که نوید بیدارشدنشو بده
یا اینکه یه تلنگری که از خواب بیدارم کنه و بگه داری کابوس میبینی رها پاشو!!
نمیدونسم از رتبه م و قبول شدنِ دوتامون خوشحال باشم یا ناراحت از حال مهراد!!
یادم نمیره وقتی گفتن مهراد رفته تو کما، من تو اولین ملاقات،کیکی که دوست داشت و درست کردم و بردم تو اتاقِ ملاقات و گفتم:
-دیدی داداشی؟!
قبوول شدیاا.. نمیخوای شیرینی بدی؟!
پاشو دانشگاهی که دوست داشتی قبول شدی
پاشو دیگه..
یادم نمیره وقتی گفتن مهراد رفته تو کما و توکلتون به خدا..چطور از متوکل شدن سیر شده بودم!!
ناامید و شکسته ترازهمیشه بودم..
خودم برای خودم غریبه شده بودم و قهر کرده بودم باخدا
با خدایی که نگفت منو بپرست! گفت: پروردگارت را بپرست!!
حالا بعد این ایه اورد که
پروردگاری که زمین قرار دادو از آسمان آب فرستاد...برای کی؟ برای "ڪم" ، شمـا!
برای من کلمه ی " آب " خیلی کلمه ی قشنگیه
خیلی میشد توش کنکاش کرد
آب چیه؟ چیه که خدا گفته رزق و روزی رو از آب قرار دادیم..
حالا بعدش گفته
تو میخوای برای من شریکی قرار بدی؟
من شریکی ندارم
یا ایها الناس واعبدو اربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون (۲۱ بقره)
الذی جعل لکم الارض فراشا و سما بناء و انزل من السمـا ماء فاخرج بہ ے من الثمرات رزقا لکم
فلا تجعلو الله اندادا و انتم تعلمون (۲۲ بقره)
ایه رو به حفظ باخودم زمزمه کردم و دردودل میکردم!!
بازم رفتم تو گذشتهم
عزادار و سیاه پوشه مامان و بابام بودم بس نبود؟!
مهرادم تنهام گذاشته بود
اونم دقیقا روزایی که میشد بشه بهترین روزای عمرش..
منی که بعد داداشم حل مشکلات درسیم میشد رفتن سر مزارش!
ولی میخواستم حس کنم لبخند داداشمو!
برای همین خودمو نباختم و به درسم ادامه دادم!
روزای خیلی سختی بود
حامد هم مثلِ من!
مادر و پدری نداشت که نشه اینطور بےپناه!
از همون بچگی یتیم بزرگ شد و مادر و پدرش رو از دست داد
یه برادر داره که فقط اسم برادری رو به یدک کشیده..برادری نکرد براش!
۵سال ازش بزرگتره..ولی خوب برادری نکرد براش!
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
✨☄✨☄✨☄✨☄
@tasmim_ashqane
✨☄✨☄✨☄✨☄
- هَمقرار'
🍃💕🍃💕 💕🍃💕 🍃💕 💕 #پارتاولرمـانِ ســوســوے عشــق😍👆 |پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍
🍃💕🍃💕
💕🍃💕
🍃💕
💕
#پارتقبلرمـانِ
ســوســوے عشــق😍👆
|پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃|
#تصمیمعاشقانــه💌👇
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6
#رمانجذابِ
#سوسویعشق💜
#پارت۱۴
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
دوقلوهایی که نگاه کردن بهشون انگاری
یه نشونهس برام!
نشونه که نشون میده همه ی این اتفاقا کابوس نبود!!
حقیقت رو شاید بشه انکار کرد ولی واقعیت رو نه!!
حال روز خودمو نمیتونسم به هیچ وجـه انکار کنم!
شاید میخندیدم اما قلبم از بےکسے به درد میومد!
آرامشم بعد آشنایی با حامد برام معنا گرفت!!
آرامشم بعد پاگذاشتن تو پرورشگاه برام معنا گرفت!!
پرورشگاهی که بهم مهرادو راحیل و داد
ڪار خدا بودم قدم گذاشتنم تو اون پرورشگاه!
وقتی که اولین قدممو گذاشتم فقط یه جمله بود تو ذهنم که ذهنمو تا فرسخ ها به چی خواهد شد و چی قراره بشه میبرد!
خوف از این سرنوشت بدترین چیزی بود که برام رقم خورده بود
اما من قول خوشبختی گرفته بودم..
وقتی که تو پرورشگاه قدم میزدم و حامدم کنارم
به این فکر میکردم که قراره به کدومشون دل ببندم! اصلا میشه؟!
بچه های قدونیم قدو میدیدم
بازی های بچه گانشون!
مهربونی های قشنگشون!
اسباب بازی هایی که تنها دلخوشیشون بود!
صدای گریه شون تنها چیزی بود که سکوت فضای اونجارو میشکوند!
نگاهم به دو تا بچه افتاد و ایستادم و نگاهشون میکردم
یکی در حال گریه و یکی دیگه هم کنارش سینه خیز بود و داشت با اسباب بازی ور میرفت
رفتم نزدیکشون و بغلش..همونی که داشت گریه میکرد..
بعد چند ثانیه اون یکی هم به گریه افتاد و حامد اومد نشست کنارم و اونو بغل کرد..
حامد که انگار فهمیده بود مهر این دو تا به دلم نشست.. رفت پیگیری که مسئولیت این دوتا بچه با ما..
همه چی قبول شد و من دوقلوها بغلم بودن پسره وروجک بود و تو بغلم بند نمیشد برای همین خیلی کنجکاوم کرد.. از پرستاره که کنارم نشسته بود چیزی پرسیدم که از جوابی که داد
و چیزی که گفت فقط بغض کردمو به بچه هه زل زدم!!
اره کارِ خدا بود...
پرسیدم:
-اسم این وروجک چیه؟!
تک خنده ای کرد و گفت:
+مهراد!!!
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
✨☄✨☄✨☄✨☄
@tasmim_ashqane
✨☄✨☄✨☄✨☄
- هَمقرار'
🍃💕🍃💕 💕🍃💕 🍃💕 💕 #پارتقبلرمـانِ ســوســوے عشــق😍👆 |پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍
.
.
امشـب دو پـارت داشتیـم😍🍃
.
.
•💔•
•• { تــُ }
آبِـروے ڪسے را نمےبرے آقـا...!!✋🏻
#بطݪـبآقـاجـانــ🍃
🎈 @TASMIM_ASHQANE
- هَمقرار'
🍃💕🍃💕 💕🍃💕 🍃💕 💕 #پارتقبلرمـانِ ســوســوے عشــق😍👆 |پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍
🎈🍃🎈
🍃🎈
🎈
#پارتقبلرمـانِ
ســوســوے عشــق😍👆
|پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃|
#تصمیمعاشقانــه💌👇
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6
#رمانجذابِ
#سوسویعشق💜
#پارت۱۵
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
اسمش مهراد بود
نگاهی به حامد انداختم
لبخند زدم که باعث شد حامد بیاد پیشم
-حامد؟
+جان
-میشه بشیم مامان بابای این بچه؟
خنده ای از سر رضایت زد
+رها؟
-هوم؟
+مادر پدر این بچه ماییم از این ببعد عزیزم!
نگاه محبت آمیزی بهش انداختم که تشکرم شد.."
با صدای اذان از فکر و خیال و گذشته ے نادور بیرون اومدم...
بوسه ای به ضریح زدم و پاشدم!
سرمای اونجا خواب رو ازم گرفته بود
بلند شدم و رفتم بیرون
از حوضچه وضو رو که گرفتم دیدم حاج رحیمم اومد بیرون برای وضو..
+هنوز نرفتی دخترم؟
-نه حاج رحیم
نه پای رفتن دارم نه دلشو
مشغول وضو گرفتن شد و منم رفتم تو امامزاده
نمازمو خوندم
چه حال خوبی بود حال دلم!
نشستم پای پنجـره و به روشنی روز خیره بودم
دیگه باید میرفتم
یاد گوشیم که افتادم جلدی درش اوردم و روشنش کردم..
پنج تا اس و ۱۲بار میسکال از ندا
۴تا میس هم از مهری
قسمت پیام هارو آوردم تا ببینم چی اس داده!
باز کردم:
رها چرا خاموشی
کجایی
نگرانم
و...
همش همین بود..
انگاری بد نگرانش کردم
بلند شدم و رفتم سمت ماشین
قبل این که سوارش بشم خواستم از حاج رحیم خداحافظی کرده باشم..
رفتم سمت اتاقشو دو تقه زدم که گفت:
رها جان بیا تو
درو باز کردم
داشت یه لیوان چایی میریخت که گفتم
نه حاج رحیم نریزید زحمت نکشید
من اومدم خداحافظی..
رفع زحمت کنم اگه اجازه بدین
+نه دخترم زحمت چیه..مراحمی!
لبخندی زدم و گفتم:
سرتونو درد اوردم ببخشین!
کاری ندارین؟
+نه رهاجان بسلامت بابا
چه هوای اول صبح هوای خوبی بود
اونم اونجا
سوییچ رو زدم و در باز شد!
ماشین و روشن کردم و بسم الله گفتم و استارت زدم!
هنوز ده دقیقه نبود که تو جـاده بودم که گوشیم زنگ خورد..
از رو داشبورد گوشیمو برداشتم و تماسو وصل کردم..
ندا بود
+جانم ندا؟
صدای دادش باعث شد گوشیو از گوشم یکم فاصله بدم..
-رها تو معلوم هست کجایی؟
+چیشده؟
-گفتمم کجایییی؟!؟
+تو جاادهه د حرف بزن بگو چیشده
نگران شده بودم..
نفس های عصبیش عصبیم کرده بود..
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
✨☄✨☄✨☄✨☄
@tasmim_ashqane
✨☄✨☄✨☄✨☄