ادامه فهرست و هشتک های کانال
☑️ #حضرت_خدیجه_علیها_السلام
#معصومه علیها السلام
✅ #ولادتنامه_حضرت_فاطمه_معصومه_علیها_سلام
☑️#شهادت_نامه_حضرت_فاطمه_معصومه_علیها_سلام
🌸
☑️ .
.
☑️#شهادتنامه_حضرت_ام_البنین_علیها_السلام
👈#ام_البنین_علیها_السلام
.
.
☑️#حضرت_سکینه_علیها_السلام
☑️#ام_کلثوم سلام الله علیها
#حضرت_ابوطالب علیه السلام
#حمزه_علیه_السلام
✅#حضرت_عبدالعظیم حسنی علیه السلام
#امام_خمینی علیه السلام
🌸#ولادت_حضرت_امام_خمینی_رحمه_الله
#سالگردارتحال_حضرت_امام_خمینی_رحمه_الله
👈#نوحه 👉🏿
#اعتکاف
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
👈#نوحه 👉🏿
🔴تذکر :این کانال درحال ویرایش و بروز رسانی می باشد به همین خاطر ممکن است بعضی از هشتگها به موضوع مورد نظر شما وصل نشود اگر خدا بخواهد این مشگل با ویرایش بیشتر کانال بمرور حل خواهد شد
💠دو بيتيهاي مناجاتي 💠
يارب ز هجر تو چه عذابي كشيدهام
از چشم حسرتم چه گُلابي كشيدهام
حقّا كه تاب درد فراقم ندادهاي
بنگر ز جان خود چه جوابي كشيدهام
**********
اي دل مپرس از چه خماران فتادهاند
ميخانه را اجارهي دربست دادهاند
انگار از ضيافت خوبان خبر نبود
ما را كنار سفرهي خود ره ندادهاند
**********
افسوس، كه عمر در بطالت بِگُذشت
با بار گنه بدون طاعت بِگُذشت
فردا كه به صحنهي مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بِگُذشت
📚حضرت #امام_خميني رحمه الله
سالروز #رحلت_امام_خمینی قدس الله نفسه الزکیه را تسلیت عرض می نماییم
هدایت شده از کانال #داستان و #طنز حال خوش
دوازده بهمن سالروز بازگشت تاریخی حضرت آیة الله العظمی #امام_خمینی رضوان الله تعالی علیه و اغاز ایام الله #دهه_فجر مبارک باد.
کانال #داستان و #طنز حال خوش🔻
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
السلام علیک یاروح الله
▪️هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
یارب قوام راه خمینی مدام باد
جاوید رهبر ره و خط قیام باد
هجرامام؛ جان ودل از مومنین شکست
برجان آن شکسته دلان صد سلام باد
☑️سالگرد رحلت جانسوزحضرت امام خمینی را رحمه الله گرامی می داریم
#امام_خمینی
#پانزده_خرداد
@tavasolnameh
☑️السلام علیک یا روح الله
▪️#سالگردارتحال_حضرت_امام_خمینی_رحمه_الله
ز هجر پیر جماران به غم گرفتاریم
ز درد دوری او ناله ها ز دل داریم
به یمن دلبری آن نگار شهر آشوب
مرید ساقی عشقیم مست دلداریم
تمام عزت ایران تصدق سر اوست
ز اقتدار خمینی ست آبرو داریم
هنوز هم به خدا سر در حسینیه ها
میان قاب وفا عکس یار بگذاریم
میان ما همه عهدیست تا ابد باقی
که پای عهد خود از جان خویش بیزاریم
به جان فاطمه سوگند تا قیامت هم
ز حب آل علی دست بر نمی داریم
برای حفظ ولایت شهید باید شد
که همچنان شهدا بی قرار دیداریم
کلام سید علی بر زمین نخواهد نماند
که در رکاب علی از تبار عماریم
الا سقیفه تباران شعار ما این است
برای یاری رهبر همیشه بیداریم
به خاک چادر زهرا قسم که ما شیعه
شهید آن در و دیوار و خون مسماریم
خبر ز صلح حسن نیست حرف کرب و بلاست
که ما بلای زمان را به جان خریداریم
#امام_خمینی
#پانزده_خرداد
@tavasolnameh
☑️السلام علیک یا روح الله
▪️#سالگردارتحال_حضرت_امام_خمینی_رحمه_الله
نام تو پر شده است کران تا کرانه ها
هر جا که رو کنم ز تو بینم نشانه ها
دستم نمی رسد به تماشای تو دگر
ای روح پر کشیده ی در بی کرانه ها
از سوگ یار رفته نشد طاقتی، که لب
بر هم نهم زگفتن این شاعرانه ها
از جای خالی تو جماران چه پیر شد
گیرد ز هر شکسته دل، از تو نشانه ها
حلقه زدیم مثل یتیمان به دور هم
اشک است ترجمان تمام بهانه ها
ای خفته در جوار شهیدان لاله گون!
روح خدا! امام همه عاشقانه ها!
بر پشت خصم خیرۀ این انقلاب هست
از تو هنوز جای دو صد تازیانه ها
بعد از تو ای بهار! نسیمی امید بخش
وا می کند به باغ تمام جوانه ها
پا را به روی تارک خورشید می نهیم
ماییم از تبار همه جاودانه ها
تا خط و مشی و راه تو باشد مرام ما
(ثبت است بر جریده عالم دوام ما)
#امام_خمینی
#پانزده_خرداد
@tavasolnameh
🌺سی داستان کوتاه درباره #امام_خمینی رحمه الله (قسمت اول)
به گزارش جهان سید محمد جواد میری در پایگاه اطلاع رسانی جنبش عدالت خواه دانشجویی نوشت: تقدیم به بچههایی که او را ندیدهاند…
۱- هشت نُه سالش که بود، بهترین پرش را داشت. توی مسابقهی دو هم همیشه اول بود. از بازیگوشیهاش، دو سه تا شکستگی توی دست و پا یادگاری داشت و ده دوازده تا توی سر و پیشانی.
×××
۲- با داداش خوشنویسی کار میکرد.
*
آن قدر خطشان شبیه هم شده بود که وقتی نصف کاغذ را روحالله مینوشت و نصفی را مرتضی، هیچکس نمیفهمید این، دو تا خط است
×××
۳- دراویش آمده بودند توی حجرههای فیضیه و جا خوش کرده بودند. هیچکس هم حریفشان نبود.
یک بار روحالله با یکی از دراویش جر و بحثی کرد و یک سیلی آبدار گذاشت در ِ گوشش.
*
حالا دیگر حریفشان میشدند. بیرونشان هم کردند.
×××
۴- کسی را نپسندیده بود. الّا دختر آقای ثقفی، که او هم رضایت نمیداد.
*
با صحبتهای زیاد و چند بار خواب دیدن، بالأخره حاضر شد با آقا روحالله ازدواج کند. عقد را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندند و ماه مبارک یک عروسی ساده گرفتند. همان اول به خانم گفت:
- هر کاری میخواهی بکن، فقط گناه نکن.
*
یک خانه اجاره کردند و جهاز خانم را آوردند. تنها چیزهایی که آقا روحالله به اثاثیه اضافه کرد، یک گلیم بود، یک دست رختخواب، یک چراغ خوراکپزی، یک قابلمهی کوچک، یک قوری با استکان و نعلبکی.
×××
۵- زمستان بود. داشتیم با هم میرفتیم درس عرفان آیتالله شاهآبادی. سر راه، زنی نشسته بود لب رودخانه. داشت لباس و کهنه میشست. یخها را میشکست، لباسها را میشست، دستش را با دمای بدنش گرم میکرد و باز… آقا روحالله ایستاد.
لباسها را دو نفری شستند. آدرساش را هم گرفت. بعد هم گفت:
- از این به بعد بیایید منزل ما. میگویم آب را برایتان گرم کنند.
×××
۶- بستری شده بودم. به خاطر حصبه، آن هم وسط زمستان. اساتیدم یک نفر را هم نفرستادند که ببینند چرا توی درسها شرکت نمی کنم. فقط او بود که هر صبح و هر شب میآمد عیادت.
شبی که حالم خیلی خراب شد، پای پیاده راه افتاد و توی آن زمستان سرد، رفت دنبال طبیب. طبیب که آمد، حالم که بهتر شد، راهیام کرد بیمارستان.
×××
۷- آقای بروجردی بیمشورت آقا روحالله موضع نمیگرفت. وقتی هم میخواست پیش شاه نماینده بفرستد، او را می فرستاد.
*
آقا روحالله از پیش شاه برگشته بود و داشت گزارش میداد:
- نمیخواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته بود و بر حرفهایش مسلط نبود.
×××
۸- یک رمضان که رفته بود محلات، علمای شهر دعوتش کردند بیاید مسجد جامع، نماز اقامه کند؛ اما قبول نکرد:
- آنجا کسی هست که اقامهی جماعت کند.
*
میگفت باید به اینجا رونق داد. یک مسجد دورافتاده و متروک بود که یک اتاق گلی کوچک بیشتر نداشت. نمازش را اینجا میخواند.
×××
۹- شب را تقسیم کرده بودند. دو ساعت آقا میخوابید و خانم حواسش به بچهها بود، دو ساعت خانم میخوابید و آقا بچهداری میکرد. روزها هم بعد درس، یک ساعت مخصوص بازی با بچهها بود.
×××
۱۰- بازاریان تهران آمده بودند پیش آیتالله بروجردی که پیشنماز میخواهیم. او هم آقا روحالله را معرفی کرده بود؛ اما کی می توانست آقا روحالله را راضی کند؟ از آن ها اصرار و از او انکار که:
- من می خواهم طلبه باشم، درس بخوانم و درس بدهم.
*
آقای بروجردی که فوت کرد، همهی علما و مراجع برایش مجلس فاتحه گرفتند جز آقا روحالله. آخر، فاتحه گرفتن هم مثل پیشنمازی در جاهای مهم، مقدمهی مرجعیت حساب میشد. میگفت:
- نه مجلس فاتحه میگذارم، نه در فاتحهشان شرکت میکنم.
*
با این که خیلیها رساله شان را مجانی پخش میکردند، هرکس رسالهی آقا روحالله را چاپ میکرد باید تا تومان آخرش را از جیب خودش میداد. آقا روحالله نه رساله می داد، نه عکس چاپ میکرد، نه…
×××
۱۱- علیه لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی که بیانیه داد، بعضی علما گفتند: «شاه شیعه است، مگر با شاه شیعه می شود مبارزه کرد؟»
وقتی گفت در اعتراض به جنایات شاه، نیمه شعبان را جشن نگیریم، میگفتند: «چراغانی نیمه شعبان را به خاطر مبارزه تعطیل کنیم؟!»
یک عده مقدسنما هم سر این دعوا میکردند که او انگلیسی است یا آمریکایی؟! بعضی ها هم میگفتند تارکالصلوه است، روزه هم نمیگیرد؛ اما زردچوبه میمالد به صورتش که بگوید روزهام! بعضی ها هم می گفتند این عمامهاش کوچک است و در حد مرجعیت نیست. این جور حرف ها را که میشنید، میگفت:
- به آقایان بگویید من هنوز مشرک نشدهام.
×××
۱۲- اول تبعید که رفت ترکیه، بردنش توی یک منطقه که زهر چشم بگیرند و بترسانندش.
- اینجا قبر چهل نفر از علمای ترکیه است که با حکومت مخالفت کردند و کشته شدند.
گفت:
- عجب! ای کاش ما هم چنین چیزی داشتیم تا این جور از علمای ترکیه عقب نباشیم.
🌺سی داستان کوتاه درباره #امام_خمینی رحمه الله (قسمت دوم)
۱۳- با آن تابستانهای گرم نجف، حاضر نشد کولر هم بخرند. یک کولر توی حیاط بود برای جلسات عمومی شبانه که آن هم پوشال نداشت. پرهاش میچرخید و باد گرم را میزد توی صورتها. بزرگان نجف یک خانه هم در کوفه داشتند؛ اما آقا همان خانهی کوچک نجف را داشت و تمام.
با آن هوای گرم و خشک و با آن سن آقا، هرچه اصرار میکردند که تابستانها برود کوفه که خنکتر است، قبول نمیکرد. یک بار یکی از دوستانش کلی مقدمه چینی کرد و از مریضهایی که توی کوفه خوب شده بودند گفت و این که هوای نجف، زهری است که پادزهرش هوای کوفه است و… آقا یک لبخند تحویل داد که:
- من چطور بروم کوفه خوش بگذرانم وقتی بچههای مسلمان توی ایران گرفتار سیاهچالها و شکنجهها هستند؟
×××
۱۴- مصطفی را که کشتند، خانوادهی آقا میخواستند از بیت آقا تماس بگیرند تهران.
آقا نگذاشت.
- تلفن اینجا از بیتالمال است و کار شما شخصی است.
×××
۱۵- سعدون شاکر، رئیس سازمان امنیت عراق آمده بود به خط و نشان کشیدن:
- حضرتعالی در صورتی میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید که از کارهای سیاسی که روابط ما با ایران را تیره میکند، خودداری کنید. در صورت ادامهی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید.
آقا اشارهای کرد به زیلوی اتاق:
- هر جا بروم، اگر این فرش را پهن کنم، همان جا میشود منزل من. من از آن روحانیانی نیستم که به خاطر علاقه به زیارت از مبارزه دست بکشم.
×××
۱۶- مایک والاس، گزارشگر تلویزیون آمریکا در برنامهی کانال چهار تلویزیون آمریکا از خاطرات دوران خبرنگاریاش میگوید:
- او باهوشترین سیاستمداری است که من دیدهام. نفوذ خاصی روی مصاحبهگران داشت و به جای این که من از ایشان سؤالاتی بکنم، او مرا اداره میکرد. من هیچ مطلب تازهای غیر از آن چه خود آیتالله میخواست بگوید، نتوانستم از او بیرون بکشم… زندگی بسیار سادهی رهبر انقلاب اسلامی، او را از همهی رهبران دیگر دنیا متمایز میکرد… او مرا و همهی رجال دیگر دنیا را که به حضور می پذیرفت، روی فرش ساده مینشانید و ما مجبور بودیم کفشهای خود را دم در از پادرآوریم و از همان اول کار بفهمیم با مردی متفاوت سر و کار داریم.
×××
۱۷- در نوفل لوشاتو فرصت خوبی بود برای روشنگری بیشتر. نه فقط برای رسانههای جهانی. میدیدی پنج شش تا دختر و پسر جوان نشستهاند دورش و او دارد برایشان حرف میزند.
×××
۱۸- خبرنگاران خارجی میپرسیدند:
- سیبزمینی و تخم مرغ برای شما غذای مقدسی است؟
- شما تخم مرغ را سمبل چیزی میدانید؟!
از بس که غذای بیت امام تکراری بود؛ تخم مرغ پخته با سیبزمینی یا اشکنه.
×××
۱۹- از خوشحالی بال درآورده بودیم. باید خبر را می رساندیم به آقا.
- من می روم.
خوشحال و خندان رفتم پیش آقا و صدایم را از حنجره ام ریختم بیرون:
- آقا، شاه رفته. رادیو خبرش را پخش کرده.
آقا گفت:
- خب، دیگه چی شده؟
×××
۲۰- از پاریس پیغام دادیم که محل اقامت امام اولاً شمال شهر نباشد، ثانیاً در اماکن خصوصی نباشد و ثالثاً جای پر زرق و برقی هم نباشد.
از تهران هم زنگ زدند که ستاد استقبال، برنامهها را چیده؛ فرودگاه مهرآباد فرش میشود، شهر چراغانی میشود، آقا را با هلیکوپتر به بهشت زهرا میبریم و…
به امام که گفتم، گفت:
- به آقایان بگو مگر کوروش را میخواهند وارد ایران کنند؟ یک طلبه از ایران خارج شده، همان هم می خواهد برگردد…
×××
۲۱- توی سالهای مبارزه، خیلی ها میگفتند خانمها بهتر است در راهپیماییها شرکت نکنند تا خطر تهدیدشان نکند؛ اما امام با جدیت میگفت:
- هیچ کس حق ندارد حرفی از جدا کردن خانمها از حرکتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بزند.
بعد انقلاب هم خیلیها میخواستند زنها را از شرکت در انتخابات محروم کنند. شورای نگهبان هم میگفت زنها نمایندهی مجلس نشوند. امام از طریق نمایندهشان پیغام داد:
- اگر زنها را از دخالت در انتخابات منع کنند، من برخورد میکنم و موضع میگیرم.
🌺سی داستان کوتاه درباره #امام_خمینی رحمه الله (قسمت سوم)
۲۲- کلاً دو تا پیراهن داشت و دو تا شلوار. جورابهایش را هم خودش تکه میانداخت؛ اما همیشه معطر بود و تمیز. لباسش را یک روز در میان عوض میکرد و میشست؛ البته اگر کوپن پودر رختشویی کفاف میداد.
×××
۲۳ – آن شب ملیگراها میخواستند کودتا کنند. رفتیم پیش امام:
- احتمال دارد اینجا را با هواپیما بمباران کنند. بهتر است شما تشریف ببرید جای دیگری.
گفت:
- من که نمیترسم. اگر شما میترسید بروید توی پناهگاه. من اینجا سر جایم محکم ایستادهام.
×××
۲۴- بچهام تازه به دنیا آمده بود. بردمش پیش امام.
بچه را گرفت.
- دختر است یا پسر؟
- دختر است.
گرفتش توی آغوشش، پیشانیاش را بوسید و گفت:
- دختر خیلی خوب است… دختر خیلی خوب است… دختر خیلی خوب است.
اسمش را پرسید.
- هنوز اسم نگذاشتهایم، گذاشتهایم شما انتخاب کنید.
- فاطمه خیلی خوب است… فاطمه خیلی خوب است… فاطمه خیلی خوب است.
×××
۲۵- یکی از نوههای امام توی مشهد به طرفداری از بنیصدر و علیه شهید رجایی سخنرانی کرد و ملت را به هم ریخت. وسط شلوغی هم دست به اسلحه برد.
خبر که به امام رسید به دامادش، آقای اشراقی، گفت: پیغام دهید نامبرده تحتالحفظ به تهران اعزام شود. اگر خواست تیراندازی کند، مهلت ندهند و بلافاصله به او شلیک کنند و از پای درش آورند.
آقای اشراقی رفت و برگشت.
- پیام را رساندید؟
- بله.
- گفتید اگر خواست تیراندازی کند، مهلتش ندهند؟
- … نه.
- برگردید عین پیام را برسانید.
×××
۲۶- می خواند و گریه می کرد. کودکی نامه نوشته بود که:
- اماما! چون تو خدا را دوست داری، من هم تو را دوست دارم. چون تو با خدا رابطه داری، ما هم با تو رابطه داریم.
… میخواند و گریه میکرد و می گفت:
- کاش من با خدا رابطه داشتم تا اینها راست باشد.
×××
۲۷- همه جمع بودیم. علی کوچولو گفت:
- من میشوم امام، مادر سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم.
من سخنرانیام را کردم و علی به آقا اشاره کرد که شعار بده. آقا شعار داد. علی گفت:
- نه، نه. مردم که نشسته شعار نمیدهند. بلند شو.
بلند شد و شعار داد:
- الله اکبر، الله اکبر…
×××
۲۸- میگفت:
- این همه بولتنهای خبری که نهادها و سازمانها منتشر میکنند، تکراریاند. دلیلی ندارد این اسراف صورت بگیرد. جلسهای با مسئولان نهادها بگیرید و جلوی این اسراف را بگیرید.
×××
۲۹- دو سه سال آخر به این گذشت که بگوید به خاطر اجرای اسلام ناب، برای تحقق عدالت، هر کاری که لازم شد باید کرد. قائم مقام رهبری را برای همین گذاشت کنار و گفت که دلش پر خون است. قطعنامه را پذیرفت و گفت جام زهر را نوشیده.
چند بار هم بعضی از احکام اولیهی دینی را با حکم حکومتیاش لغو کرده بود. یک بار که جواب اشکالات یکی از شاگردانش را سر همین ماجرا میداد، برایش نوشت:
- باید سعی کنیم تا حصارهای جهل وخرافه را شکسته تا به سرچشمهی زلال اسلام ناب محمدی (ص) برسیم. امروز غریبترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی میخواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانیهای آن گردم.
×××
۳۰- موقع غسل و تدفین، حتی یک کفن هم از خودش نداشت. باقیماندهی پولهاش به اندازهی خرج دو سه روز پذیرایی در دفتر و بیت هم نشد. اثاثیهی خانه مال خانم بود و خانه هم اجارهای بود. فقط چند میلیونی دل داغدار به جا گذاشته بود و چند میلیارد بچههایی که او را ندیده بودند.
💠دو بيتيهاي مناجاتي 💠
يارب ز هجر تو چه عذابي كشيدهام
از چشم حسرتم چه گُلابي كشيدهام
حقّا كه تاب درد فراقم ندادهاي
بنگر ز جان خود چه جوابي كشيدهام
**********
اي دل مپرس از چه خماران فتادهاند
ميخانه را اجارهي دربست دادهاند
انگار از ضيافت خوبان خبر نبود
ما را كنار سفرهي خود ره ندادهاند
**********
افسوس، كه عمر در بطالت بِگُذشت
با بار گنه بدون طاعت بِگُذشت
فردا كه به صحنهي مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بِگُذشت
✍️حضرت #امام_خميني رحمه الله
سالروز #رحلت_امام_خمینی قدس الله نفسه الزکیه را تسلیت عرض می نماییم
#حسین_جان 🌹
سال هـا گـریه بـه تـو
جُـرم تلقی می شد ❗️
گریه ی هر شب ما
برکت «روح الله» است 🍃
#صَلیاللهعَلیکَیااَباعَبدالله
#امام_خمینی
#رحلت_امام_خمینی
#امام_امت
☑️السلام علیک یا روح الله
▪️#سالگردارتحال_حضرت_امام_خمینی_رحمه_الله
تاب فراق روی تو را آسمان نداشت
داغت به دیده پیک جز اشک روان نداشت
ای پیر میکده ز غمت باده خشک شد
میخانه تاب ناله ی دردی کشان نداشت
بعد از عروج روح تو روح قصیده ها
جز رنگ آه نای سخن بر زبان نداشت
یک لحظه نبض ثانیه ها بی صدا طپید
زیرا که درک پر زدنت را زمان نداشت
روزی که آمدی همه گل ها شکفته شد
مثل تو خاک خسته ی ما باغبان نداشت
ای باغبان باغ شهیدان لاله گون
باغت بهشت عاطفه بود و خزان نداشت
بودی اسیر خال لب دوست ما به تو
عشق تو جز به یک یک دل ها مکان نداشت
بودی تو پیک رحمت پیغمبر عظیم
تاریخ شیعه مثل تو نامه رسان نداشت
از خطبه های زینبی ات کاخ ها شکست
سیل هجوم کفر به پیشت توان نداشت
مثل علی دلت ز گروهی شکسته بود
کی گفته نای پر ز غمت استخوان نداشت؟
یادش بخیر عطر جماران و عطر تو
عطری که عطر عشق تو بود و جنان نداشت
زهرا چو مادری به عزای تو گریه کرد
بزم مصیبت تو جز او نوحه خوان نداشت
روزی که جسم تو ز سر دست ها گذشت
در خاطرات عشق نظیرش جهان نداشت
جسمت به زیر سایه و مردم به گرد تو
تاب وداع روی تو پیر و جوان نداشت
ای سیدی که جد تو در خاک و خون نشست
جسم حسین جد تو یک سایبان نداشت
زینب به قتلگاه برادر نظاره کرد
بی کفن و دفن گذشت چرا که امان نداشت
#امام_خمینی
#پانزده_خرداد
@tavasolnameh