#خمیر_بازی
#روزمرگی
💢اگه کوچولوت وسواسی شده
💢اگه میخوای خلاقیتش بیشتر بشه
💢اگه زود به زود عصبانی میشه باهاش خمیر بازی کن
(با فشار آوردن به خمیر،تمرکزشون بیشتر میشه و باعث آرامششون میشه)
💢 اگه هیچ کدوم از اینام نشده،باز باهاش خمیر بازی کن آخه خیلی حال میده😁
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@Tayebeh_beydaghii
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ازم خواست جارو بکشه بهش نگفتم برو اونور تو تمیز جارو نمیکنی😊
👈مطمئنا به تمیزیه یه مامان جارو نمیکشه
🔰ولی وقتی داره جارو میکشه به این فک میکنه که:
1⃣ من به اندازه مامانم قوی م میتونم جارو بکشم🙂💪 ( تقویت عزت نفس)
2⃣ الان چقدر خونمون تمیز میشه🧹(تمرین نظم)
3⃣دارم تو کارای خونه کمک میکنم🙃 ( تقویت مسئولیت پذیری)
4⃣ کمک من باعث میشه مامانم کمتر خسته شه 👩👧👦( تقسیم وظایف و حس همکاری )
خونمون یکم دیرتر جارو بشه و کارام بیشتر طول بکشه می ارزه که این همه خصوصیات مثبت تو وجود دخترم شکل بگیره☺️👌
#روایت_نویسی
#روزمرگی
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@Tayebeh_beydaghi
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
#روزمرگی
یاس داره با دوستش بازی میکنه
بهش میگه شما منو یه بار صدا کردی من اومدم ولی من صدا کردم شما نیومدی
بعد دوستش میگه تو چرا به من میگی شما،من که یه دونه م😂
یاسم میگه آخه من مودبم😂
انتظار داشتم دوستش به یاس بگه: تو خوبی!😐😒
ولی اونم مودب بود نگفت😁
#روایت_نویسی
از بیرون اومده بودم داشتم غذا درست میکردم🥘
خیلی خسته بودم،ذهنم شلوغ و پلوغ و گریه های طاها و نق زدنای یاسم شد بهونه برای انفجارم 😖
میخواستم یه داد سرش بکشم و بگم چیه؟چرا همش نق میزنی؟😡
که یه دفعه یه استغفرالله گفتم و چشام بستم و وقتی باز کردم یاس گفت چرا اینجوریی؟ (فهمید عصبانیم)
گفتم برای اینکه وقتی اینطوری حرف میزنی من متوجه نمیشم چی میگی❗️
قشنگ صحبت کن بفهمم چی میگی
بین همین حرفا رفتم چند تا از ظرفای پلاستیکیه رنگی رو گذاشتم جلوی طاها که سرگرم بشه
یاس گفت : آخه چندبار گفتم،ولی مَنیَّت(اهمیت) ندادی🙁
(تو دلم شرمنده شدم)
گفتم : من متوجه نشدم حتما تو فکر بودم ،الان همه حواسم با شماست بگو😊
گفت: میزاری تو گوشیت عکس نگاه کنم؟
گفتم: آره ولی من الان به کمکت نیاز دارم میای ظرفارو باهم بشوریم؟ ( بعضی وقتا این کارو دوست داره،منم یه تیری تو تاریکی انداختم و خداروشکر گرفت😁😉)
گفت: آره اسکاج برا من
گفتم :قبوله🙂💪
#روزمرگی
#داستان_تربیتی
#مادری_بدون_سانسور
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
#روایت_نویسی
اومد گفت مامان یه ذره آرد بردارم کیک درست کنم؟؟🎂
گفتم : باشه زیر انداز یادت نره
طاها تا دید یاس مشغوله رفت پیشش🏃♂🏃♂
یاس صداش بلند شد ماااااااماااااااان طاها رو بگیر نمیذاره من کیک درست کنم😩
گفتم :من کار دارم خودت یه فکری براش بکن🤷♀
اومدم دیدم برا اونم ظرف آورده مشغولش کرده😍
فقط برا طاها خیلی آبکیه😂
#روزمرگی
#روزمرگی
#روایت_نویسی
قورباغه زبون دراز🐸🤪
من فقط راهنماییش کردم،قیچی کردن و چسب وکارای اصلیش رو خودش انجام داد.
یه جاهایی میگفت :مامان من نمیتونم،خودت انجام بده🙁
بهش گفتم:اول امتحان کن اگه دیدیم خراب شد دوباره درست میکنیم.
زبون قورباغه اول خوب از آب در نیومد
گفت: دیدی گفتم خراب میشه😞😢(حس شکست و نا امیدی، کامل تو چهرش معلوم بود)
گفتم خب بیا ببینیم چه کاری رو درست انجام ندادیم که اینجوری شد🤔
نگاه کردیم دیدیم وسطاش کامل چسبش نچسبیده بود.
دوباره بهش گفتم بچسبونه،اول قبول نکرد،
خلاصه چسبوند و وقتی نی و فوت کرد دید درست شد
یه جیغ بلند کشید🥳🤩
💡این حس شکست و موفقیت،حس ناامیدی و امید کنار هم ، در آینده برای حل مساله زندگیش بهش کمک میکنه🙂
#چالش
#روزی_یه_بازی
بریم آموزش این قورباغه و ببینیم؟👇
.
#روایت_نویسی
علاقش به زیورآلات از هر نوعش، همونقدره که به آشپزیه😬
کافیه تو یه قسمت از تهیه مواد غذایی شریکش کنم وقتی اون غذا آماده میشه من تو اولین تست میگم اووووم 😋 خیلی خوشمزه تر شده چون دخترم کمک کرده باهم درستش کنیم
ذوق و از برق چشماش میفهمم🤩
و البته تا تکه ی آخر اون غذا از هممون میپرسه خوشمزه شده؟؟😁
من: خیــــــــلـــــــی😋
باباش: عالیه این غذا خستگیامو در کرد🥰
طاها: آله🙃
تازه غذایی که خودشم تو درست کردنش سهم داره رو بیشتر میخوره
#روزمرگی
هدایت شده از طیبه بِیدَقی|تربیت کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ازم خواست جارو بکشه بهش نگفتم برو اونور تو تمیز جارو نمیکنی😊
👈مطمئنا به تمیزیه یه مامان جارو نمیکشه
🔰ولی وقتی داره جارو میکشه به این فک میکنه که:
1⃣ من به اندازه مامانم قوی م میتونم جارو بکشم🙂💪 ( تقویت عزت نفس)
2⃣ الان چقدر خونمون تمیز میشه🧹(تمرین نظم)
3⃣دارم تو کارای خونه کمک میکنم🙃 ( تقویت مسئولیت پذیری)
4⃣ کمک من باعث میشه مامانم کمتر خسته شه 👩👧👦( تقسیم وظایف و حس همکاری )
خونمون یکم دیرتر جارو بشه و کارام بیشتر طول بکشه می ارزه که این همه خصوصیات مثبت تو وجود دخترم شکل بگیره☺️👌
#روایت_نویسی
#روزمرگی
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@Tayebeh_beydaghii
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
▪️ تو آروم برو
▪️نه نه ،اونور نرو
▪️نپر
▪️بزار اینا سُر بخورن بعد تو سُربخور
▪️بدو بدو نکن
▪️وایسا بزار بیام پیشت
▪️میوفتی الان
❌اینا حرفای یه مامان پر استرس و کنترلگر بود که ما امروز تو پارک شنیدیم
😞مامانی که کودکش رو آورده بود تا بهشون خوش بگذره ولی هم خودشو عذاب میداد هم کودکش و
#روزمرگی
#روزمرگی
یاس اومده بهم میگه مامان بین این دوتا انتخاب کن،گوشیتو میدی عکس ببینم یا بریم خوراکی بخریم 😐
وقتی راهکارهای تربیتی برعلیه خودمون استفاده میشه🥴😁🤦♀
#مادری_بدون_سانسور
#روزمرگی
ما الان تو دوره ای هستیم که طاها بشدت گریه و بهانه گیری میکنه 🥴
جیغ و نگم براتون که یه بار همسرم اومد خونه گفت این جیغ چند دقیقه پیش که صداش تاسرکوچه اومد جیغ طاها بود؟؟؟😵💫
دعواهای خواهربرادریشون که دیگه هیچی🤦♀
خلاصه این وقت شب خواستم بگم تنها نیستین😁
این عکسم 👆 خودش سلفی گرفته😁🥰
شب خوش💕
🍃
سلام مارو بعد از چند روز غیبت پذیرا باشید😊✋
تو این مدت کربلایی راهی کردیم
جاتون خالی آش پشت پا پختیم
با یه دست گل هول هولکی به استقبال همسر رفتیم😬
میگم هول هولکی چون همسرم از کربلا رسیده بود سر کوچه من هنوز تو گل فروشی بودم🤦♀
بنده خدا آقایی که داشت گل و درست میکرد بیشتر از من هول کرد😂
ولی شاید کلا ۵ دقیقه طول کشید تا خودمو با ماشین برسونم خونه
حالا اینکه چرا انقدر دیر رفته بودم گل فروشی خودش داستان داره
#روزمرگی
#کربلا
#روزمرگی
دیروز یاس به من و باباش گفت بیایید بازی کنیم🙃
ماهم قبول کردیم
بعد گفت هر کی یه بازی پیشنهاد بده
باباش گفت توپ بازی🏀
من گفتم بدمینتون(از این اسباب بازیا پلاستیکیا)🏓
یاسم گفت پانتومیم
طاها گفت بدوبدو🏃
قرار شد رای گیری کنیم🗳
رای گیری کردیم همه بازیا مساوی رای آوردن(هممون به هر سه تا بازی رای دادیم😐)البته طاها تو مرحله رای گیری جا زد حذف شد😄
دوباره یاس گفت :خب پس هر کی تک بیاره
دستامون آوردیم و یاس تک آورد 🖐
و پانتومیم انتخاب شد
یهو گفت نه پانتومیم و ولش کن بیایید دست چین بازی کنیم😐
آخر سرم با آبرنگ نقاشی کشیدیم😶
قیافه منو باباش اون لحظه 🙄
دیشب با این رفتار یاس به این فکر کردم نکنه مسئولینمون هم همینجوری تو مجلس و ...برنامه ریزی میکنن و همینجوری هم به مرحله اجرا میرسونن😂😉
#طنز
از کار با آبرنگشون عکس نداشتم این نقاشیه کارتون ببعی و ببعو رو بجاش قبول کنید،آفرین🙂
#روزمرگی
خیلی سخته که هی نخوام تذکر بدم
که پاتون نره تو حلق همدیگه🥴😬
پرش از روی مبل یکی از بازیایی که خیلی دوست دارن😍
تازه یه بار که مامانم خونمون بود
بچه هارو تشویق میکرد که آفرین بلند تر بپر،برو عقب یه دفعه بپر🙄
قیافه منو که دید گفت خب چیه،اولا که خودت کوسن مبل گذاشتی براشون که میپرن جاشون نرم باشه بعدشم تو رو هم بچه بودی همینطوری تشویق میکردم که الان تو شهربازی ترن هوایی و سقوط آزاد سوار میشی دیگه 😂
هیچی دیگه😶
#روزمرگی
داشتم سبزی پاک میکردم🌱
یاس اومد گفت یه ذره از اینا (سبزی) بردارم؟
گفتم باشه🙂
برداشت و رفت ریز ریزش کرد و توخونه ریخت رو سرشون🥴
خودشم جمع کرد و انداخت آشغالی
دوباره اومد گفت مامان یه ذره دیگه میدی؟؟
😕
تو ذهنم گفتم اگه دوباره بگم باشه میره باز ریز ریزش میکنه میرزه رو سرشون پس بگو نه
ولی بهش گفتم به نظرت با اینا چی میشه درست کرد؟؟؟
یه کم فکر کرد🤔 گفت: درخت🌳
گفتم چجوری ؟؟
گفت رو برگه نقاشی درخت و میکشم اینا رو هم میمیچسبونم روش بشه برگاش🍀
منم گفتم چه فکر خوبی😍بزن قدش🖐
اونم عکس درختش👆☺️
#روزمرگی
آخر شب یاس رفته بود تو رختخوابش
قصه مون که تموم شد رفتم بوسش کردم و گفتم خوشحالم که خدا شما رو به من هدیه داده🥰
توقع داشتم بگه منم خوشحالم که خدا شمارو به من داده🤩
ولی گفت خب شمام از خدا یاد بگیر یه چیز به من هدیه بده😶😐🙄
به قول سهراب سپهری؛
ما هیچ...
ما نگاه...👀
#روزمرگی
قشنگ ۵ دقیقه بود طاها میگفت شُدِدَد داریم؟؟
منم هی همه چی نشون میدادم که بفهمم چی میگه🤷♀
هی میگم چی میخوای میگه شُدِدَد داریم؟!🥴
که یاس اومد و نجاتم داد میگه مامان شعله زرد میخواد😂😂😂
جالبه که یه وقتایی من متوجه نمیشم یا بعد چند بار گفتن باید بفهمم طاها چی میخواد ولی یاس همون بار اول متوجه میشه😬
〰〰〰〰〰〰
اون👆 عکسم از خودش سلفی گرفته فکر کنم😬
🍃
سلااااااااااام 🙃
خب تا اعترافم بیات نشده بزارید براتون تعریف کنم😁
دیروز یکی از روزای خیلی شلوغ من بود
هم باید یه سر میرفتم دانشگاه،
هم تولد آقای همسر بود و دنبال کادو و شیرینی
هم تو جشنواره بودیم و باید جواب تک تک پیامای شما عزیزای دل و میدادم
در واقع تقسیم شده بودم به سه تا طیبه
طیبه ۱ که دانشجوعه
طیبه ۲ که یه همسره
طیبه ۳ که آموزش دهنده ست
خلاصه سرم حسابی شلوغ بود و خداروشکر به همش رسیدم😍
یاس مدام میومد میگفت گوشیتو بده، بهش گفتم امروز با گوشیم بیشتر کار دارم
میرفت با طاها بازی کنه دعواشون میشد
و کلی نق زد و داد و بیداد میکردن دوتایی
غروب شد دیدم نشسته رو مبل و هیچی نمیگه
،تعجب کردم گفتم چی شده دخترم؟
گفت تو که امروز همش کار داری طاها هم که میخوام بازی کنم همش داد میزنه
یه دفعه به خودم اومدم که اوه اوه،حواست کجاست طیبه خانم که باید تقسیم بر ۴ میشدی 😁😬
پس قسمت مادری کردنم چیشد ؟؟؟🙁
کجا رفت؟؟؟😞
هیچی پاشدیم باهم سه تایی کلی بازیی کردیم تا باباشون اومد و ما انقد مشغول بودیم که یادمون رفت فشفشه روشن کنیم
#روزمرگی
#مادری_بدون_سانسور
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال کنید چه تصویری گرفتم😍
صدارو 😁
بچه های شمام همینجوری کلید میکنن؟؟؟؟؟؟!!!!🥴
#روزمرگی
تصویرش خوراک پادکسته🥰👌
#روزمرگی
دیروز که هوا بارونی بود،و با یاس و طاها بیرون بودیم دقیقا عین همین ویدیو بچه ها پا میکوبیدن تو آب منهای اینکه بچههای من با چکمه نبودن و با کفش بودن
یاس گفت مامان شلوار و کفشمون کثیف میشه،
گفتم :میشه شست؟
گفت: آره
گفتم :پس به کیف کردنش میارزه🙃😂
بماند که چقدر رد میشدن نگامون میکردن🤪
اصلا حواسم نبود براتون فیلم بگیرم
دوباره فرصتش پیش اومد حتما میگیرم😬
دیروز بعد از مدرسه یاس،
به اصرار بچه ها سر راه رفتیم پارک و منم قبول کردم☺️
بعد از ما،یه مامانی دخترشو آورد پارک از حرفاش و چهرش معلوم بود اصلا دلش نمیخواسته بیاد و به اجبار دخترش اومده بود،
من نشسته بودم رو صندلی داشتم بچه هارو نگاه میکردم😍
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که مامان اون دختر کوچولو بهش گفت:بیا بریم دیگه زود باش،بهت گفته بودم کار دارم
باورتون میشه نیم ساعت تو پارک موندن و تو کل این نیم ساعت بیشتر از ۲۰ بار مامانش میگفت بیا بریم ،بسه🤦♀
خودم و گذاشتم جای اون مامان راستش منم کار داشتم ،باید زود میرفتم خونه ،منم هی میخواستم بگم بسه بیایید بریم🥴 ولی به خودم نهیب میزدم اگه آوردیش پارک پس پذیرفتی که بیاریش،پس خواهشا اون لحظه رو نه برای بچه نه برای خودت کوفت نکن☹️
لذت ببر🤩
نهایت یه بار ده دقیقه ،یه بار ۵ دقیقه قبل برگشت یاد آوری کن👌
#روزمرگی
#مادری_بدون_سانسور
#روزمرگی
دیروز یکی از بچههای دانشگاه تعریف میکرد میگفت استاد: پسر ۹ ساله ی من بیش فعالی داره،کلاس و مدرسه رو بهم میریزه 🥴و ....
پیش پرفسور غفاری بردم گفته بیش فعالی نداره ولی پیش هر دکتر دیگه ای بردم،تست گرفتن و گفتن بیش فعاله و دارو 💊تجویز کردن
استادمون پرسید داروها چیا بوده؟؟؟؟
و در جوابش چند تا از داروهارو اسم برد و اینکه واکنش بدن پسرش به هر دارو چقدر متفاوت بوده رو هم تعریف کرد
یه جمله ای گفت که من از خیلی از شماها هم شنیده بودم اونم این بود که:
((نمیشه دارو نخوره؟؟؟راهکار دیگه ای غیر از دارو وجود داره؟؟؟؟))
ادامشو مینویسم👇