#روایت_نویسی
از بیرون اومده بودم داشتم غذا درست میکردم🥘
خیلی خسته بودم،ذهنم شلوغ و پلوغ و گریه های طاها و نق زدنای یاسم شد بهونه برای انفجارم 😖
میخواستم یه داد سرش بکشم و بگم چیه؟چرا همش نق میزنی؟😡
که یه دفعه یه استغفرالله گفتم و چشام بستم و وقتی باز کردم یاس گفت چرا اینجوریی؟ (فهمید عصبانیم)
گفتم برای اینکه وقتی اینطوری حرف میزنی من متوجه نمیشم چی میگی❗️
قشنگ صحبت کن بفهمم چی میگی
بین همین حرفا رفتم چند تا از ظرفای پلاستیکیه رنگی رو گذاشتم جلوی طاها که سرگرم بشه
یاس گفت : آخه چندبار گفتم،ولی مَنیَّت(اهمیت) ندادی🙁
(تو دلم شرمنده شدم)
گفتم : من متوجه نشدم حتما تو فکر بودم ،الان همه حواسم با شماست بگو😊
گفت: میزاری تو گوشیت عکس نگاه کنم؟
گفتم: آره ولی من الان به کمکت نیاز دارم میای ظرفارو باهم بشوریم؟ ( بعضی وقتا این کارو دوست داره،منم یه تیری تو تاریکی انداختم و خداروشکر گرفت😁😉)
گفت: آره اسکاج برا من
گفتم :قبوله🙂💪
#روزمرگی
#داستان_تربیتی
#مادری_بدون_سانسور
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
#روزمرگی
یاس اومده بهم میگه مامان بین این دوتا انتخاب کن،گوشیتو میدی عکس ببینم یا بریم خوراکی بخریم 😐
وقتی راهکارهای تربیتی برعلیه خودمون استفاده میشه🥴😁🤦♀
#مادری_بدون_سانسور
🍃
ببینید مامانای گل منم گاهی خسته میشم...
گاهی بی حوصله م....
بعضی روزا پیش میاد وقت نمیکنم با بچه هام بازی کنم...
✳️فقط سعی میکنم اول هم به خودم حق بدم، زمان بدم و سعی کنم تو اون حالت نمونم
✳️هم اگه یه روز وقت نکردم باهاشون بازی کنم ،ببرمشون پارک یا پیش دوستاشون که بهشون خوش بگذره
#مادری_بدون_سانسور
سلااااااااااام 🙃
خب تا اعترافم بیات نشده بزارید براتون تعریف کنم😁
دیروز یکی از روزای خیلی شلوغ من بود
هم باید یه سر میرفتم دانشگاه،
هم تولد آقای همسر بود و دنبال کادو و شیرینی
هم تو جشنواره بودیم و باید جواب تک تک پیامای شما عزیزای دل و میدادم
در واقع تقسیم شده بودم به سه تا طیبه
طیبه ۱ که دانشجوعه
طیبه ۲ که یه همسره
طیبه ۳ که آموزش دهنده ست
خلاصه سرم حسابی شلوغ بود و خداروشکر به همش رسیدم😍
یاس مدام میومد میگفت گوشیتو بده، بهش گفتم امروز با گوشیم بیشتر کار دارم
میرفت با طاها بازی کنه دعواشون میشد
و کلی نق زد و داد و بیداد میکردن دوتایی
غروب شد دیدم نشسته رو مبل و هیچی نمیگه
،تعجب کردم گفتم چی شده دخترم؟
گفت تو که امروز همش کار داری طاها هم که میخوام بازی کنم همش داد میزنه
یه دفعه به خودم اومدم که اوه اوه،حواست کجاست طیبه خانم که باید تقسیم بر ۴ میشدی 😁😬
پس قسمت مادری کردنم چیشد ؟؟؟🙁
کجا رفت؟؟؟😞
هیچی پاشدیم باهم سه تایی کلی بازیی کردیم تا باباشون اومد و ما انقد مشغول بودیم که یادمون رفت فشفشه روشن کنیم
#روزمرگی
#مادری_بدون_سانسور
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
طیبه بِیدَقی|تربیت کودک
. ⚠️شــمــا جــزو کـــدوم دســتــه ایــد؟؟؟؟؟ جزو مامانایی هستید که از شب قبل همه ی وسایل مدرسه فرز
.
منم مثل شما،پا به پای شما دارم تمرین میکنم که نگم زود باش برو بخواب فردا دیرت میشه🥴
سخته،ولی با تمرین میشه😎💪
#مادری_بدون_سانسور
حالا اینکه چی بگیم،چیکار کنیم که دیر نشه رو هم میگم بهتون
.
دیروز بعد از مدرسه یاس،
به اصرار بچه ها سر راه رفتیم پارک و منم قبول کردم☺️
بعد از ما،یه مامانی دخترشو آورد پارک از حرفاش و چهرش معلوم بود اصلا دلش نمیخواسته بیاد و به اجبار دخترش اومده بود،
من نشسته بودم رو صندلی داشتم بچه هارو نگاه میکردم😍
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که مامان اون دختر کوچولو بهش گفت:بیا بریم دیگه زود باش،بهت گفته بودم کار دارم
باورتون میشه نیم ساعت تو پارک موندن و تو کل این نیم ساعت بیشتر از ۲۰ بار مامانش میگفت بیا بریم ،بسه🤦♀
خودم و گذاشتم جای اون مامان راستش منم کار داشتم ،باید زود میرفتم خونه ،منم هی میخواستم بگم بسه بیایید بریم🥴 ولی به خودم نهیب میزدم اگه آوردیش پارک پس پذیرفتی که بیاریش،پس خواهشا اون لحظه رو نه برای بچه نه برای خودت کوفت نکن☹️
لذت ببر🤩
نهایت یه بار ده دقیقه ،یه بار ۵ دقیقه قبل برگشت یاد آوری کن👌
#روزمرگی
#مادری_بدون_سانسور