eitaa logo
﷽ روش های تدریس خلاق🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
133 عکس
6 ویدیو
38 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸کاش پدرم زنده بود/ خاطره 🔹در سن 24 سالگی در یکی از روستاهای حاشیه شهر یاسوج به عنوان معلم حق تدریس مشغول به کار شدم. 🔸دانش آموزان از لحاظ درسی بسیار ضعیف بودند ولی از نظر تربیتی مشکل خاصی نداشتند و این موضوع نگرانی من را زیاد کرده بود. به طور تصادفی ۵ دانش آموز را پای تخته آوردم تا از آنها درس را بپرسم. از آنها سوال‌های متفاوتی پرسیدم و جواب ندادند. 🔸به آنها گفتم از شما ۵ نفر می‌خواهم که امشب به چشمان پدرتان نگاه کنید و هر چیزی از نگاه پدرتان دریافت کردید را بنویسید و بیاورید، می خواستم، انتظارات و همچنین خستگی ها و ناراحتی های پدر خود را ببینند و تحریک شوند. 🔸در واقع می‌خواستم از لحاظ عاطفی آنها را تحریک کنم تا بدین طریق انگیزه درس خواندن را در آنها ایجاد کنم. انگیره ای که خوشحالی پدر را به دنبال خواهد داشت. 🔸متوجه شدم همه دانش آموزان حاضر در کلاس، ناراحت هستند و بغض گلوی آنها را گرفته و برخی از آنها در حال گریه کردن هستند‌. 🔸وقتی دلیل گریه و ناراحتی آنها را پرسیدم، همه سرشان را پایین انداختند و چیزی نگفتند. یکی از دانش آموزان گفت:خانم فقط این ۵ نفر بنویسند؟ گفتم:بله، فقط همین ۵نفر! 🔸یکی دیگر از دانش آموزان از آخر کلاس بلند شد و با گریه گفت: آخه خانم این ۵ نفر که شما این کار را از آنها می‌خواهید هستند و پدر ندارند، همین لحظه شنیدم یکی از آنها گفت: . 🔸بعد از شنیدن این جمله، کلاس برایم زندان شده بود و نمی‌توانستم تحمل کنم، سردرگم شدم و خودم را سرزنش کردم. 🔸به خودم آمدم و از دانش آموزان معذرت خواهی کردم، و باچشمانی اشک آلود به صورت آنها نگاه کردم و آنها را بوسیدم و گفتم: از اینکه معلم شما هستم خجالت می کشم. 🔸 من فهمیدم، قبل از اولین جلسه ورود به کلاس درس، شناخت اجمالی از دانش آموزانم پیدا کنم.باید بدانم پدر و مادر آنها در قید حیات هستند، موقعیت اقتصادی آنها چگونه است، چندتا خواهر و برادر دارندو...). 🔸سعی می کنم خیلی زود دانش آموزانم را درک کنم و آنها را نکنم. 🔹 دانشگاه فرهنگیان یاسوج 🔻رضایت در نقل مطالب فقط با ذکر لینک کانال *🔻 👇 🆔@http://eitaa.com/TeachingMethods
💠 زود قضاوت نکنیم! ✳️ روی خانم معلم سر کلاس ریاضی به دانش آموز خود گفت: آرنو، عزیزم، اگر من به شما یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم شما چند تا سیب خواهی داشت؟ بعد از چند ثانیه آرنو با اطمینان گفت: ۴ تا سیب! معلم متعجب و نگران شد؛ چرا که جواب این سوال بسیار ساده بود و او باید می‌گفت ۳، در حالی که گفت ۴! خانم معلم فکر کرد شاید آرنو خوب به سوال او گوش نکرده است. برای همین دوباره پرسید: خوب گوش کن خیلی ساده است. اگر به دقت گوش کنی می‌تونی جواب صحیح بدهی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ آرنو که در قیافه معلمش نا امیدی می‌دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش. آرون کمی مکث کرد و دوباره گفت: “۴”… نومیدی در صورت معلم باقی ماند. به یادش آمد که آرنو توت فرنگی دوست دارد. او فکر کرد شاید آرنو سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی‌تواند تمرکز داشته باشد. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشمهای برق زده پرسید:   خوب آرنو اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟ معلم خوشحال بنظر می‌رسید. آرنو با انگشتانش دوباره حساب کرد. هیچ فشاری در آرنو وجود نداشت ولی کمی درخانم معلم بود. او موفقیت جدیدی برای آرنو می خواست و آرنو با تامل جواب داد “۳” حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه‌ای داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او می‌خواست به خودش تبریک بگوید ولی یک چیز مانده بود او دوباره از آرنو پرسید: خوب حالا من سوال اولم را دوباره می‌پرسم، مطمئنم که تو می‌توانی جواب صحیح بدهی؛ اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ آرنو فوری جواب داد “۴”! خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور آرنو …چطور چنین چیزی ممکن است؟ تو مجموع توت فرنگی‌ها را درست حساب می‌کنی ولی سیب‌ها را نه! آرنو با صدای پایین و با تامل پاسخ داد: “برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم”. نقل از ⤵️⤵️⤵️ https://setare.com/ https://eitaa.com/TeachingMethods