🕗 #وقت_سلام
چه حالی دارد اَلحق روبروی پنجره فولاد
و یک دنیا سخن از لذّتِ یک عُمر شیدایی
مُصفّا میشوی بی شک به هنگامِ اذان وقتی...
که میآید به گوش، از حنجرِ نقّاره نجوایی
با یک سلام زائر آقا شوید✋
.
*سلام سلام به همهی عزیزان دلم! 😍*
بالاخره *خانم سادات*داره میاد پیشتون! 😊
باید اعتراف کنم، این روزها چنان غرق کارای تحقیقم شدم که اصلاً نمیفهمم ساعتها چطور میپرن! 🤯 از شدت تمرکز، دمنوشم سردِ سرد میشه! 🧊 خدا رو شکر، مشغول آمادهسازی کتابهای جدیدم هستم که به زودی چاپ میشه. 🙏
*بهترین خبر:*من مشرف حرم امام رضا جانمون (علیه السلام) هستم. ❤️ به نیت همهی شما دعا میکنم. یادتون نره، اول برای *قلب مهدی فاطمه (عج)*و بعد برای من (سادات) دعا کنید.
خیلی دوستتون دارم! ❤️🌹
.
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #ماجراهای_باغ_
چون گفتوگوی عمو حسین و ماهبانو خانوم حسابی داغ شده، ما هم زود بریم سراغ ادامه ماجرا! این شما و این هم، ادامه این خونه ی با صفای (عموحسین)😊
.
.
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #ماجراهای_باغ_
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#ماجراهای_باغ_عمو_حسین
#به_قلم_ساداتکاظمی
#برگسبز۷🌱
— ماه بانو خانوم،حاج آقا یک چیزی بگم؟ امروز که از این زمین سخت و سفت(گوشه ی باغ) حرف زدی، یاد حرفای خدا بیامرزه مادرت(طوبی گل) افتادم... این زن یک دنیا تجربه بود، چقدر به خانمای باردار این منطقه کمک کرد، مامای خوبی بود، همه ازش راضی بودن. حیف این آدمیزاد که میره زیر خروارها خاک میخوابه، هیچ اثری ازش نمیمونه...😞
ماه بانو خانوم سرش را تکان داد:
— یادمه یک خانومی از ملایر اومده بود پیشش که بچه دار نمیشد. مادر خدا بیامرزتم بهش میگفت: «ننه! رَحِمِت خشک شده مثل چوب!» که خانوم جوون میگفت: «چیکار کنم که بچه دار شم؟» که مادرت گفت: «دختر خوبم! زمینی که آب به خودش جذب نمیکنه، چطوری سبز شه؟ ننه! همه وجودت تو این سن خشک شده. قدیمیا میگفتن همه بدنت سودا گرفته... تا این سردی و خشکیت رفع نشه، بچه دار نمیشی.» به خانومه میگفت: «ننه! تو برا چی اینقدر لاغری! برو به خودت برس! تو این سن باید شاداب و تر و تازه باشی!»
که حاج مادر (مادرتون) بهش گفت، ننه مگر تو خونه سکنجبین نمی خوری!؟ این خشکیت آخر کار دستت میده ها! و همه مشکلاتت از سردل و (ثقلت هست)
این ماجرا خونه ی حسین داره جذاب تر میشه 😊...
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #ماجراهای_باغ_
#ماجراهای_باغ_عموحسین
خانم جوون تو این سن باید مثل یک گل شاداب باشی، زندگیت شده حرص و جوش خوردن و خود خوری کردن
میل به غذاتم که کمه!ننه گرما و رطوبت بدنت به هم ریخته
تو سن جوانی خبری از سرزندگی نیست
ای مادرجان! اگر خوب زندگی تو مدیریت کنی حالت خوب میشی ها!
همیشه می گفت زن باید همیشه ترگل ورگل باشه...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#ماجراهای_باغ_عمو_حسین
#به_قلم_ساداتکاظمی
#برگسبز۸🌱
عمو حسین گفت دنیایه دیگه
قربون حکمت خدا برم، باغ مارو ببین اینقدر تلاش می کنم، خدا را شکر باغ مون خیر و برکتش زیاده ولی این تیکه تو بگو هر جور بذر استفاده کردم نشد که نشد، امروز ان شاءالله خدا به وقتمون برکت بده با بچه ها درستش می کنیم
میگم ماه خانوم یک مشورت
امروز که میریم برا این تیکه باغ سر بالایی پاکسازی کنیم
بیایم این تیکه زمین رو امسال فقط تره و سبزی قورمه سبزی بکاریم نذر کنیم ان شاء الله برداشتش خوب شه برا اربعین امسال سبزیشو سرخ کنیم ببریم برا موکبا(اربعین)
جدی میگم نمی دونم چرا اینجوری خدا به ذهنم انداخت!
یادته اون درخت آخر باغ پارسال چقدر آلبالو داد من نذر شهید کرده بودم
آخه شهدا نیاز به مالهای دنیایی ندارن و ما باید از این نورها بهره ببریم.
خب اینم سبزی خوردن به اندازه نهار امروز چیدم
یک جوری برات چیدم که نیازی به پاک کردن نداره
کدبانو آبگوشتت عطرش تموم حیاط گرفته
اونم آبگوشت آتیشی
فقط زیر دیگتو یک جوری تنطیم کنی که آبش خشک نشه
خب دیگ مگه قرار نیست تو باغ
همونجا یک آتیش درست کنیم جلوی چشممون باشه ،غصه نخور
حالا اگر بارون گرفت میریم تو خانه باغ
عمو حسین ، دقت کردی صبح ها چقدر وقتاش خیر و برکت داره
ما کلی کار انجام دادیم الان تازه ساعت 7 هست
خب بچه ها که برسن، همه چیز آماده هست
فقط ماه خانوم، برا بعد ظهر چون کار می کنیم گشنمه مون شد ،یک آش با سبزی های باغ درست کن خدا خیرت بده
حالا گرچه آبگوشت می خوریم ولی وقتی کار می کنی زود زود گشنت میشه
تو باغ کلی ترشک و غازیانی در اومده
این اش این موقع از سال، بدن رو پاکسازی می کنه.
(یادته قدیما بچه بودیم چقدر بهارا اینجور آشا رو می خوردیم...)
صورتا مثل بلور بود
راستی یاد آوری کن می خوام پنج شنبه این هفته برم پیش دکتر طبیب (#حجامت) کنم، پنج شنبه خیلیم کار دارم ولی کار از کار واجب تره
ای خدا شکرت، خدایا تو را نمی داشتم چیکار می کردم...
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
هدایت شده از طب کوثر (مخصوص بانوان)
.
سلام دوستان ✋
یک خیر مقدم از هر جای این آب و خاک ایرانِ جان هستین با عشق میگم خوش اومدین 🌹
ایران و یک دنیا فرهنگ و غنی و افتخارات این سرزمین کهن ❤️
و طب سنتی ایرانی 🌱.
.
#وقت_سلام
از گنبد زردت اِی چراغ توحید
خورشید کبوترانه گندم میچید
در گوشهی صحن، خادمی عود به دست
عطر صلوات در حرم میپاشید
با یک سلام زائر آقا شوید✋
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام به همه شما عزیزان دل، صبح قشنگتون بخیر!
من، سادات، با تمام وجود امروز هم در کنار شما هستم تا لحظات ارزشمندی را با هم سپری کنیم. بیایید با امید به سلامتی و حال خوب، روزمان را بسازیم.
به جمع گرم کانال طب کوثری خوش آمدید! در خدمتم. 🙏
.
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #ماجراهای_باغ_
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#ماجراهای_باغ_عمو_حسین
#به_قلم_ساداتکاظمی
#برگسبز۹🌱
آیفون زنگ خورد... "بببببله..." عموحسین دکمه رو زد و در باز شد. وای که چه دیدنی بود!
آیفون زنگ خورد... "بببببله..." عموحسین دکمه رو زد و در باز شد. وای که چه دیدنی بود!
"سلام آقا جون! 🙋♂️"
"سلام مامان جون! 👵"
چاق سلامتی، روبوسی، و بعد... بوم! 💥 حیاط تبدیل شد به یک زمین بازی بزرگ! هر کدوم یه سمت میدویدن، انگار یه چیزی تو دل حیاط جا گذاشته بودن و حالا اومده بودن پسش بگیرن.
عموحسین داشت از این همه شلوغی و شور و حال غافلگیر میشد که یکهو چشمش به امین افتاد. 😲 از امین برات نگم! یه پسر باهوش و یه عالمه اعتماد به نفس (همون کی که : گرم و خشکه). امین، نترسترین نوه، با دو تا توله گربه کوچولو و ناز 🥺 توی دستاش، ژست گرفته بود و میگفت:
"آقا جون! اینا رو دیدین؟ اینا رو از کجا آوردین؟"
طفلکی تولهها! چند ساعتی بود که به چشم به این دنیا باز کرده بودن، اسباببازی دست این بچهها شده بودن. مادر گربهها هم 😿 پشت دیوار، با صدای مضطرب، هی میو میو میکرد و دنبال بچههاش میگشت. عموحسین دید اگه دخالت نکنه، وضع حسابی شلوغ و اذیتکننده میشه.
با اون اقتدارِ مهربونش، که هم دل بچهها نشکنه، هم حیوونها در امان باشن، تولهها رو با آرومی از امین و بقیه گرفت. برد داخل یک کارتون بزرگ و امن گذاشتشون. 📦
"بابا جونای من! اینا اذیت میشن. زبون ندارن بگن، فقط با میو میو با ما حرف میزنن. این حیوونای دوستداشتنی رو اذیت نکنیم، باشه؟" 😉
راستی! عمو حسین که داشت از حکمت خدا و مهربونی حیوونا میگفت، یه نکته جالب رو تعریف کرد:
شنیدین میگن کفشدوزک 🐞 با اینکه انقدر خوشگله، شبها میره سموم گیاهان رو جمع میکنه؟ اما اگه خدای نکرده یکی از این خوشگلای خالخالی توی دیگ غذا باشه، غذا رو سمی میکنه! (این نکته شنیدنی در فرهنگ عامه و باورهای قدیمی وجود داره)
با جمع و جور کردن گربهها و کارتوننشین شدنشون، بالاخره بچهها هم سر و سامون گرفتن و آروم شدن. وقت رفتن به باغ بود! 🌳🍎
✍🏻 #ساداتکاظمی
کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫
╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗
https://eitaa.com/tebkowsar
╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝