طب الرضا
#یاران_فاطمی
#خاطرات_شهدا
🌺به خدا و حضرت زهرا مي سپارمتان🌺
شهيد برونسي مي گفت:
اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم
براي خداحافظي به خانه آمدم
و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده
و خيلي وضع ناجوري داشت.
مي گفت: بالاي سرش ايستادم
تا بالاخره به هوش آمد.
مادر زنمان هم بود.
مانده بوديم كه چه طوري
با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد
جريان رفتن جبهه را به او بگويم.
از طرفي مجبور بودم.
چون وقت داشت تند تند مي گذشت
و بايد خودم سريع به كارهايم مي رساندم.
بالاخره جريان را به خانمم گفتم.
تا خانمم جريان را شنيد
هم خودش و هم مادر خانم من گفت:
ما را با این وضعيت به كي مي سپاري؟
در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم
چه كسي ما را به دكتر مي برد.
گفتم كه:
به خدا مي سپارم
و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست.
قبل از اينكه از خانه برود
همان حالت مجدد به خانم ايشان
دست مي دهد
و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده
را به همين وضعيت با چند بچه رها كند
و خودش را به كاروان برساند.
مي گفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم
با خانواده ام تماس گرفتم
و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است.
تعجب كردم پرسيدم جريان چيست؟
خانمم جريان را اينگونه تعريف مي كردند،
مي گفتند: بعد از اين كه تو رفتي
در همان حالي كه من بي هوش بودم،
يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد
و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست.
من حركت كردم و به هوش آمدم،
ديدم كه اين كبوتر است
و پرواز كرد و رفت
روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست.
بعد از مدتي دور حياط چرخي زد
و داخل اتاق آمد و دوري زد
و پرواز كرد و رفت
و گفت: از آن لحظه به بعد
تا همين الاني كه چند سال مي گذرد
و من در جبهه ها هستم خوشبختانه اين
مريضي سراغ خانمم نيامده است.
🌼🌹شهيد عبدالحسين برونسي🌹🌼
#یاد_شهدا
@ayatollah_haqshenas
👆👆راوی.حاج حسین یکتا: 🌺خیلی ها تو نماز جمعه میگفتند : جنگ ، جنگ تا پیروزی ، اینا حزب الله هایی ها بودند
و خیلی ها اومدن تا جبهه اینا انقلابی بودند
ولی تو این نبرد چون جهاد اکبر نه حزب الله هایی ازشون کار بر میاد ،
نه انقلابی هایی که اومدند ،
فقط " انقطاعی ها" ازشون کار بر میاد،
اونایی که شب عملیات همه کپ کردند این بلند شد آرپی چی رو زد،
شب عملیات عبدالحسین برونسی رفت سجده گریه کرد،
بی بی حضرت زهرا (س) تو عالم مکاشفه دید و به شهید عبدالحسین برونسی گفت 20 تا به راست 10 تا به چپ ... حالا تو باید امروز معبر رو پیدا کنی....👆👆
#شهید_برونسی
@ayatollah_haqshenas
khakhaye-narm-kooshk_46563.pdf
2.07M
خاک های نرم کوشک
از پرتیراژترین رمان های فارسی
اثر سعید عاکف
زندگی شهید برونسی
@ayatollah_haqshenas
20.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معلم مدرسه عشق
شهیدی که بعد از 27سال بابازگشت پیکرش هدایتگری می کند
#یاد_شهدا
@ayatollah_haqshenas
اوستا عبدالحسینِ بنّای درسنخوانده، در میدان جنگ در بین رزمندگان وقتی میایستاد و حرف میزد -آن کسانی که پای صحبت او بودهاند و شنیدهاند، [میدانند]- مثل یک حکیم، مثل یک دانای خردمند حرف میزد و قانع میکرد طرف مقابلش را؛ جنگ، انسانساز است. این دفاع مقدّس با این خصوصیّاتی که من گفتم، یک چنین انسانهایی تربیت میکند.
بیانات #امام_خامنه_ای در توصیف #شهید_برونسی
@ayatollah_haqshenas
طب الرضا
اوستا عبدالحسینِ بنّای درسنخوانده، در میدان جنگ در بین رزمندگان وقتی میایستاد و حرف میزد -آن کسانی
برخوردار از معرفت درونی
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود... بعضی از دوستان ما که ... با این جوان بیسواد صحبت کرده بودند، میگفتند آنچنان برای اینها صحبت میکرده که دلهای همهی اینها را در مشت میگرفته؛ به خاطر همین که گفتم، یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس میکرده؛ بعد هم بعد از شجاعتهای بسیار و حضور در میدانهای دشوار، به شهادت میرسد. ۱۳۸۵/۰۳/۲۳
امام خامنه ای
@ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه ویژه شهید برونسی باحضرت زهرا سلام الله علیها
توسل واعتقاد به حضرت زهرا سلام الله علیها را از شهید بیاموزیم
#شهید_برونسی
#توسل
@ayatollah_haqshenas
امروز23اسفند سالگرد شهادت دلداده حضرت زهرا سلام الله علیها عبدالحسین برونسی است.
#شادی_روح_شهید_صلوات
@ayatollah_haqshenas
1_55094179.mp3
27.82M
🔉اللّهُمَّ وَ مَنْ اَرادَنی بِسُوَّءٍ فَاَرِدْهُ
▪️فرازهایی از #دعای_کمیل شب #لیلة_الرغائب به همراه #مناجات_با_خدا و #روضه #حضرت_اباعبدالله_علیه_السلام و #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پیشنهاد_دانلود
#با_حال_مناسب_گوش_کنید
🎤حجت الاسلام #میرزامحمدی
#شب_جمعه التماس دعا
@ayatollah_haqshenas
طب الرضا
...: ﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِس
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_ششم
《 داماد طلبه 》
🖇با شنیدن این جمله چشماش👀 پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
🌙اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یأس و خلأ بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشمهام 😢😢میاومد و کنترلی برای نگهداشتنشون نداشتم ...
🔹بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمیخورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جملهاش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیمهای احساسی نمیگرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ...😊
با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ... 👌🍃
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ❓ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوالپرسی به همه دوستها، همسایهها و اقوام زنگ☎️ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که میخواستم و در نهایت ...
وای یعنی شما جدی خبر نداشتید❓ ... ما اون شب شیرینی خوردیم💞 ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بیهوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد 💞💞...
البته در اولین زمانی که کبودیهای صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...✨
✍ ادامه دارد ...
@ayatollah_haqshenas
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دل تنگ دیدنت شده ام حضرت بهار...
باز آی، بی تو سخت شده دور روزگار....
السلام علی ربیع الانام...
•|الســلام علیـڪ یا بقیـة الله|•
#امروز_به_نیت_ظهورت_گناه_نمیکنم
#صبـحـتــون_امـام_زمـانـــے
@ayatollah_haqshenas