eitaa logo
تبیان
92 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
56 فایل
تبیان وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ تبیین اصول مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام در آثار آیت الله مرتضی رضوی پایگاه نشر آثار آیت اللّه رضوی : http://binesheno.com این کانال، ارتباطی با سایت تبیان ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
همۀ واژه های «انسان» در قرآن به «علم انسان شناسی» مربوط است و هر کدام اصلی از اصول این علم را بیان می کنند، اما ما همۀ آن ها را به «اخلاق موعظه ای» تفسیر کرده ایم، و همین طور احادیث انسان شناسی را. @tebyan314
معارف اسلامی این لفظ «معارف» یعنی چه؟ این اصطلاح در ادبیات قرآن و اهل بیت(ع) به کار نرفته است؛ پس از مشروطیت زمانی که روشنفکران غرب زده به تاسیس وزارتخانه ها اقدام کردند، نام یکی از وزارتخانه ها را «وزارت معارف» گذاشتند، در دورۀ سلطۀ جریان محمد علی فروغی کابالیست، نام آن به «وزارت فرهنگ» تبدیل شد. معارف به معنی فرهنگ است، و فرهنگ اعم از علم است. و می توان گفت: فرهنگ در مقایسه با «علم» کاربرد ژورنالیستی دارد. واژۀ «معارف» خیلی کلی تر از واژۀ «علم» است؛ علم کاری است که نیازمند دقیقترین چهار چوبه، ادلّه، و ظریفترین روش استدلال است. اصطلاح «معارف» را ارسطوئیان ما برای ما ساختند و رواج دادند؛ زیرا ارسطوئیان از قدیم به «علمیت اسلام» باور نداشته و ندارند و به همین دلیل دست به دامن یونانیات شده و می شوند، و تنها ارزشی که به مکتب قرآن و اهل بیت(ع) می دهند «ارزش فرهنگی» است درست مانند اروپائیان که به مسیحیت فقط ارزش فرهنگی قائل هستند. از جانب دیگر طیف وسیعی از حوزویان ما که علوم اسلامی را منحصر به سه علم: کلام، فقه و اخلاق، می دانند و هر سه را نیز ماهیتاً تعبدی محض می دانستند و می دانند- و توجه ندارند که فقط علم فقه تعبدی است- به طور دانسته و ندانسته اصطلاح معارف را رواج دادند و می دهند. این قرآن، و این هم متون حدیثی ما، بگردید (با رایانه هم بگردید) چنین اصطلاحی را در ادبیات قرآن و اهل بیت(ع) نخواهید یافت؛ آنچه می یابید «علومنا» و «علمنا» است. آنان که «وزارت معارف» را درست کردند- وزارتخانه ای که در آن زمان مدیریت همۀ مراتب علمی از اول ابتدائی تا بالاترین مراتب علمی را در اختیار داشت- همین ارسطوئیان بودند. حتی در تاسیس دانشگاه نیز زمام کار در دست ارسطوئیان بود به حدی که فاضل تونی را (که چیزی از نوشتن و نگارش را نمی دانست) در جایگاه استاد بزرگ به کار گرفتند. دانشگاه (حتی در علوم تجربی) در اختیار یک جریان کابالیستی بود که از اتحاد دو گروه کابالیسم سنّتی (ارسطوئیان) و فراماسون ها، تشکیل شده بود، که قرار بود علم و دانش در ایران هرگز به جائی نرسد و نرسید، تا در دورۀ پس از انقلاب اسلامی به تدریج زمام امور از دست آنان خارج شده و می شود اگر آفتی، خطائی، به طور دانسته یا ندانسته رخ ندهد. و لذا مسئله بس حساس و در معرض خطرها و آفت ها است. @tebyan314
اصطلاح «معارف» نه تنها اسلامی نیست بلکه ضد اسلام است. و اینک هنوز (نه تنها) گامی در اسلامی سازی علوم بر نداشته ایم (بل) که (داریم) اسلام را اروپائی می کنیم. این گونه کلّی گوئی ها آن سخن را تداعی می کند که گفته شده: «وقتی که مسیحیت به اروپا وارد شد در حقیقت اروپا مسیحی نگشت بلکه مسیحیت اروپائی گشت». نکند در آخر کار، دنیا متوجه شود که به جای اسلامی کردن علوم انسانی، اسلام را غربی کرده ایم. وقتی که یکی از مسئولان درجه اول این برنامه، دانسته یا ندانسته اصل موضوع و عنوان مسئله را تحریف می کند و به جای علم و علوم مکتب، اصطلاح معارف را مکرراً و مرتباً به کار می برد، نتیجۀ کار از همین حالا معلوم است. منشأ این تحریف: وقتی که یک مسئول، آشنائی کامل با علمیت مکتب ندارد به طور خودآگاه یا ناخودآگاه به عرصۀ فرهنگ پناه می برد. مقصود از این سخن انتقاد از یک شخص نیست، بلکه این بزرگترین و اوّلی ترین مشکل ماست، به نظرم دید و شناخت همۀ ما از اسلام در علوم انسانی، یک دید و شناخت معارفی است نه علمی خالص. مثلاً آن دانشمند گرامی که همیشه چیزی بنام «اقتصاد سرمایه داری» را به شدت محکوم می کند، هرگز یک جمله هم از تبیین اقتصاد مورد نظر و مورد قبول خود به میان نمی آورد. شما که براستی از دانشمندان و امیدهای ما هستید چرا نیم ساعت دربارۀ نظام اقتصاد اسلامی سخن نمی گوئید؟ یا چهار برگ در این باره نمی نویسید؟ این حضرت نیز به شدت تحت تاثیر مفاخر تاریخی (که به شرح رفت) قرار دارد به ویژه تحت تأثیر استاد شهید و بزرگوار مطهری و نیز تحت تاثیر مرحوم دکتر شریعتی که یک شیعۀ وصایتی بود. در میان اهل تحقیق معروف است که شریعتی در تخریب وضعیت موجود انصافاً قوی و توانا بود، اما در ساختن جایگزین چندان چیزی ارائه نداده است. @tebyan314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خروج از بن بست علوم انسانی با پاسخ فقط به دو سوال ۱- پاسخ به این پرسش: «آیا انسان حیوان است؟» یعنی ترانسفورمیسم و در هستۀ آن داروینیسم را می پذیریم؟ یا به فیکسیسم توراتی معتقدیم و «آدم خلق السّاعه ای» را می پذیریم؟ و یا بیان علمی دیگر و راه سومی داریم و اگر داریم آن چیست؟ پاسخ: انسان حیوان نیست و راه سوم درست است. این در پیدایش جسم انسان. و اما از جهت حیات: گیاه یک روح دارد، حیوان دو روح دارد و انسان سه روح. هر دو موضوع را در حد توان به طور مختصر در کتاب ها و مقالات، توضیح (علمی طبیعی با شرح ادلّۀ طبیعی، و نیز از آیات و احادیث) داده ام، و اگر نیازمند تکمیل است به عهده دانشمندان جوان است که امکانات نیز دارند. ۲- پاسخ به این پرسش: «اگر پدیده هائی از قبیل: خانواده، جامعه، تاریخ، مالکیت، و اخلاق، مولود قرارداد نیستند و اعتباری محض نیستند، پس منشأ و ریشۀ آن ها در کجای کانون وجودی انسان است؟». پاسخ: منشأ این پدیده ها همان «روح سوم» است. دست اندرکاران علوم انسانی با مشاهدۀ این چند سطر به خوبی در می یابند که اگر براستی این دو اصل، این دو مبنا اثبات علمی شوند همۀ علوم انسانی نظام دیگر می یابند و با جهت گیری دیگر از بن بست خارج می شوند. بلی فقط دو کلید است. از این دو مبنا مبانی هر کدام از علوم انسانی زائیده می شوند که این زایش ها را نیز باید تبیین کرد، تبیین علمی. که اساس این تبیین ها، تبیین طبیعی با ادلّه طبیعی است. و قرآن پر است از آیه های طبیعی در این باره و همچنین حدیث ها. که مظلوم ترین آیات و مظلوم ترین احادیث هستند. و با بیان دیگر: تفکیک علوم انسانی از علوم تجربی دراصل مبانی، نادرست و غلط است. همۀ علوم از آفرینش و مقوله های طبیعی شروع می شوند، سپس به تدریج از همدیگر جدا می شوند. و لذا (در کتاب کوچک «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» شرح دادم که) قرآن عالی ترین و بالاترین مدال را به دانش و دانشمندان تجربی می دهد، نه به دانش و دانشمندان علوم انسانی، گرچه هدف نهائی و سعادت انسان نتیجۀ علوم انسانی است. @tebyan314
آیا دانشمندان علوم تجربی بی ایمان هستند؟؟؟!!! می گویند: آنچه ما بعینه مشاهده می کنیم (این است که) اکثریت قریب به اتفاق سرشناسان علوم تجربی بی ایمان هستند. عرض می کنم: به آن دینی که آنان ایمان ندارند، بنده نیز ذره ای به آن ایمان ندارم، مسیحیت کلیسائی که خدایش پدر عیسی است و به سه خدا معتقد است، و هیچ اثر علمی در آن دین نیست، سزاوار انکار و ردّ است. باید از جانب دیگر تعجب کرد که اگر یک دانشمند تجربی و غیر تجربی به آن دین معتقد باشد لابد یا در مغزش اشکالی هست و یا کابالیست است که در پذیرش آن دین، تعمّد ابلیسانه دارد. ما هم که اسلام را به آنان توضیح نداده ایم تا بگوئیم چرا به اسلام ایمان ندارند. اگر در این برنامۀ «اسلامی سازی» موفق شویم خواهیم دید که همۀ دانشمندان بی غرض و غیر کابالیست جهان، روی به سوی اسلام (اسلام تشیعی) خواهند گرفت، که گفتم این کار یک کار جهانی و تحول دهندۀ جهان است. به امید توفیق دست اندرکاران این برنامه. @tebyan314
آزادی غربی و آزادی اسلامی مطابق نظر دانشمندان غربی، آزادی یک امر اعتباری و قرار دادی است، حتی پائین تر از آن، یک امر صرفاً حقوقی است. اما در نظر مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام، آزادی و آزادی خواهی ریشه در ذات و کانون وجودی انسان دارد، و در اصل و اساسش، زائیده آگاهی های انسان نیست. نقش آگاهی ها در پرورانیدن و حفاظت و صیانت آزادی است. منشأ آزادی روح فطرت است. در اینجا بهتر است از غریزه و اقتضاهایش، و نیز از فطرت و اقتضاهایش، تعریفی داشته باشیم: غریزه: نیروئی که انگیزه های ناخودآگاه را برای منافع و حفظ خود (فرد) ایجاد می کند. اقتضاهای غریزی: غذا، رفاه جسمی، عمل جنسی، سلطه خواهی، تضاد با «ماهیت جامعه»، عدم رعایت آزادی دیگران و... فطرت: نیروئی که انگیزه های ناخودآگاه را برای منافع و حفظ دیگران (جامعه) ایجاد می کند. اقتضاهای فطرت: قاعده مند کردن غرایز، دگر دوستی، نظم طلبی، جامعه خواهی، ایثار و... منشأ زبان، لباس، خانواده، جامعه، تاریخ، درک زیبائی و زیبا خواهی، اخلاق، پشیمانی، «خود نکوهیدن»، خنده و گریه، (و هر آنچه حیوان فاقد آن است و انسان دارای آن)، روح فطرت است. غربی ها چون خبری از روح فطرت ندارند، همۀ این امور اساسی را صرفاً اعتباری و قرار دادی می دانند. و غیر از این راهی ندارند. زیرا تعریف غریزی، همۀ راه ها را برای شان بسته است. با این مباحث مشخص می شود که آزادی غریزی، نه تنها آزادی نیست بلکه بر علیه آزادی است؛ خواه در قالب اقتضاهای خود غریزه باشد، مانند آزادی جنسی و عدم قاعده مندی آن. و خواه در قالب اقتضاهای فطری باشد (یعنی غریزه، یک اقتضای فطری را در خدمت خود استخدام کرده باشد) مانند زیبا خواهی. و مانند ناسیونالیسم- پرستش جامعۀ خود در برابر جوامع دیگر- که غریزه، حس زیبا خواهی و جامعه خواهی فطرت را به استخدام خود در آورد و آن را در سرکوب خود زیبائی و جوامع دیگر به کار گیرد، که معنی «استکبار» است. و به هر معنی؛ آزادی غریزی نه تنها آزادی نیست، بلکه بر علیه آزادی است. آزادی بر اساس تعریف غریزی انسان، هیچ معنائی ندارد مگر آزاد شدن از اقتضاهای فطری و سقوط در جایگاه حیوانی. و آزادی مطابق بینش اسلام، نه به معنی آزاد شدن از غرایز، بلکه به معنی قاعده مند کردن اقتضاهای غریزی، است. کسی که بندۀ شهوت خود است، آزاده نیست. کسی که بردۀ شکم خود است، آزاده نیست، تا چه رسد به غریزۀ سلطه طلبی و... و اسیر غرایز خود بودن، یا اسیر ارادۀ دیگران بودن، هر دو اسارت هستند. و هیچ فرقی باهم ندارند. تعریف غریزی از انسان، به جائی می رسد که مقولۀ زیبای آزادی با قوانین آفرینش متضاد می گردد؛ آزادی همجنس بازی در باصطلاح منشور غربی حقوق بشر، چیست؟ و چرا این رفتار ضد آفرینش به دایرۀ زیبای آزادی راه یافته است؟ منشأ این سخیف ترین رفتار چیست؟ مگر غیر از تعریف صرفاً غریزی از انسان. @tebyan314
«انسان چیست که دربارۀ آن به مقولۀ آزادی می پردازیم و چرا دربارۀ حیوان چنین مقوله و مفهومی را عنوان نمی کنیم-؟-؟». پاسخ: برای این که انسان یک روح بیش از حیوان دارد و به همین دلیل مستحق آزادی شده است. اساساً انسان حیوان نیست، حتی با پسوند «متکامل». درست است تکامل یک امر مسلّم و از حمکت ها و نیز اهداف مهم آفرینش است؛ اما گیاه تنها همان باکتری نیست که تکامل یافته بل یک روح دوم نیز به آن داده شده. چگونه؟ همانگونه که به باکتری داده شده بود. مگر آفرینش و طبیعت سوگند خورده است که فقط یکبار «ایجاد حیات» کند؟! و همچنین در مورد حیوان و انسان. کدام دلیل علمی، حیات و روح را منحصر به «یک» و «واحد» کرده است. فرق تجربی، عینی و علمی میان موجودات حیاتمند، به وضوح مسلّم می دارد که این حیاتمندان اجناس مختلف و متعدد دارند، و این یک بدیهی است به شرط این که از توهماتی که مغزمان را پر کرده، فارغ شویم. در منطق ارسطوئی، موجود حیاتمند در روی زمین، فقط دو جنس است: گیاه و حیوان، و هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند. اما در منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) موجود حیاتمند چهار جنس دارد: باکتری و جنبندگان ریز، گیاه، حیوان، انسان. سه جنس اول هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند و تنها انسان است که جنس و نوعش یک و واحد است. و این وحدت جنس و نوع انسان، بس مهم است. انسان گاهی با خودش دعوا می کند که دعوای میان روح غریزه و روح فطرت است و الاّ معنائی برای درگیری با خویشتن خویش نمی ماند «خود نکوهیدن» از ویژگی های انسان است و همچنین «پشیمانی» که موجب سرزنش خود می شود. @tebyan314
⁉️تعدد روح‼️ امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیثی، تاریخ پیدایش حیات را بیان می کند، می گوید: پس از آفرینش جن و نسناس، نوبت به آفرینش موجودی ریز رسید که «یدبّون»: می جنبیدند، تکثیر نسل شان از طریق مذکر و مؤنّث نبود، هر کدام به دو بخش تقسیم شده و تکثیر می یافتند، و نور و ظلمت برای شان فرق نداشت (ندارد). امروز می دانیم که باکتری ها همین حیات ویژه را دارند، اولین جنبندگان هستند و در ظلمانی ترین نقاط زیر زمین نیز می توانند به زیست خود ادامه دهند. سپس می دانیم و از مسلّمات اصول زیست شناسی است که گیاه پس از موجودات ریز اولیۀ با حیات، پیدایش یافته است، و پس از آن موجود حیاتمند دیگر به نام حیوان، و پس از آن موجود جانداری به نام انسان پیدایش یافته اند. ویژگی انسان شناسی اسلام این است که می گوید: این حیات ها؛ این روح ها در کنار هم به طور متعدد در وجود انسان هستند و انسان دارای چهار روح است: ۱- روح باکتری. ۲- روح نباتی. ۳- روح حیوان - که نامش روح غریزه و «نفس امّاره» است. ۴- روح فطرت - که «نفس لوّامه» نامیده می شود. زندگی انسان با تعامل و تعاطی این چهار روح، محقق می گردد. قرآن در آیۀ «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى»، به تعدد روح در انسان تصریح می کند. مرحوم کلینی دانشمند بزرگ شیعی، در کافی، ج ۱ ص ۲۷۱ - ۲۷۲ یک باب ایجاد کرده دربارۀ این ارواح متعدد، و چند حدیث از ائمه طاهرین علیهم السلام آورده است؛ نقش و کار هر کدام از روح ها را بیان کرده است که در اینجا از شرح آن می گذریم. امام کاظم علیه السلام در تفسیر آیۀ مزبور، دقیقاً توضیح می دهد که انسان دارای روح های متعدد است. @tebyan314
در ادامه با مطالبی در مورد علت ماندگاری فلسفه ارسطو در میان شیعه با ما همراه باشید. 🌸🍃🌸 👇
علت ماندگاری فلسفۀ ارسطو در میان شیعه سرمه ای که دیگران افکنده دور تا نگردد دیده شان پوسیده کور ما هنوزش توتیا نامیده ایم چشم جان را با پیَش مالیده ایم این موضوع بس مهم و بزرگ است و تا کنون کسی در این باره تحقیق نکرده است که: چرا فلسفۀ ارسطوئی در همۀ جامعه ها به بایگانی سپرده شد اما در میان شیعه ماندگار شد؟! با این که جامعۀ شیعه آخرین جامعه بود که ارسطوئیات در آن نفوذ کرد. در ادامه این مطالب علّت را معرّفی می کنم، شرح و تکمیل آن را به محققین جوان وا می گذارم. @tebyan314
فلسفه ارسطو در اروپا علّت نفوذ ارسطوئیات بر مسیحیت، فقر مسیحیت پولسی در «هستی شناسی» بود، که دورانی بر همۀ مدارس اروپا که اکثرشان تحت مدیریت کلیسا قرار داشتند، مسلط شد و خلاء عظیم هستی شناسی را پر کرد؛ عصری که به «اسکولاستیک» موسوم گشت. و علت افول آن و به پایان رسیدن عصر مذکور، ماهیت ذهن گرائی و خیالپردازی ارسطوئیات بود که هم مسیحیت را و هم جامعۀ مسیحی را بر خاک مذلت نشانده بود. تفکیک: چنین نبود که فلسفۀ اسکولاستیک یکباره و یک روزه سقوط کند، همان طور که هر پدیدۀ اجتماعی و هر تحول اجتماعی، هم در پدید شدنش و هم در از بین رفتنش نیازمند زمان است، این ماجرا نیز به طول انجامید؛ ابتدا در امور زمینی و زندگی، آن را کنار گذاشتند و آن را در بالاتر از قد انسان ها و ارتفاع کوه ها، همچنان محفوظ نگه داشتند. یعنی میان امور زمینی و آسمانی را تفکیک کردند. آسمان (یعنی خدا شناسی و کیهان شناسی) همچنان در اختیار ارسطوئیات بود تا زمان مرگ گالیله. دوران اسکولاستیک در این بخش بسیار طولانی گشت؛ از زمان توماس آکوینی (ف ۱۲۴۷) که بنیانگذار آن بود تا مرگ گالیله (۱۶۴۲) یعنی نزدیک به ۴ قرن به درازا کشید. که هنوز کلیسا بر الهیات ارسطوئی و کیهان شناسی (نُه فلک زنده و با اراده)، اصرار می ورزید. و در واقع در حوالی ۱۶۶۶ بود که ارسطوئیات توسط نیوتن در این بخش نیز مهر بطلان خورد و به صندوق تاریخ پیوست. @tebyan314
فلسفه ارسطو در میان مسلمانان سنّی علّت نفوذ ارسطوئیات در میان مسلمانان، به دلیل فقر علمی اسلام عمری در هستی شناسی بود. در روز وفات پیامبر اسلام(ص) آقای عمر شعار «حسبنا کتاب الله» را بنا نهاد و میان دو اصل «ثقلین» تفکیک کرد و در نتیجۀ آن جامعۀ مسلمانان از تبیین های قرآن که می بایست از طرف اهل بیت(ع) ارائه و تعلیم می شدند، محروم ماندند. از حدود ۶۶۶۶ آیۀ قرآن، تنها حدود ۴۰۰ آیه به امور احکام و تکالیف (فقه) مربوط است و بقیه همگی در تبیین هستی شناسی، خدا شناسی، انسان شناسی و... آمده اند. همۀ این آیات مطابق افسانه های گوناگون از ملت های گوناگون، تفسیر شدند. و هر آیه ای که به هیچوجه قابل تطبیق با یکی از افسانه ها نبود، به اخلاق، آن هم اخلاق موعظه ای و بدون مبنای علمی از مبانی انسان شناسی، روح و روان شناسی، جامعه شناسی و...، تفسیر شد. در اوایل خلافت اموی، در اثر شتابی که پیامبر اسلام(ص) بر جامعه داده بود، رشد فکری جامعه نشان داد که افسانه ها و تفسیر قرآن بر اساس آن ها، کافی نیستند و آن خلاء عظیم، خودش را نشان داد؛ خالد بن یزید اموی که فردی مطلع و در اثر روابط با جامعه های دیگر، با ارسطوئیات آشنا شده بود، بنای وارد کردن ارسطوئیات به درون جامعۀ اسلامی را گذاشت. در این وقت همزمان با ورود ارسطوئیات، شعار دوم یعنی «حسبنا النّحو»، با پشتیبانی همه جانبۀ خلافت پایه گذاری و به شدت ترویج می شد. در این برنامه، ارسطوئیات و نحو، دست به دست هم دادند تا خلاء ناشی از انزوای اهل بیت(ع) را پر کنند. @tebyan314
فلسفه ارسطو در میان مسلمانان سنّی ادامه ارسطوئیات و نحو، دست به دست هم دادند تا خلاء ناشی از انزوای اهل بیت(ع) را پر کنند. نحو توانست جائی برای خود در تفسیر قرآن بیابد و در کنار افسانه ها جای بگیرد. نحو فقط می توانست الفاظ مفرده و جملات را بر اساس صرفاً لغت معنی کند، و در بیان روح معانی و جنبۀ علمی قرآن، هیچ کارآئی نداشت. در نتیجه، آن چه «تفسیر قرآن» نامیده می شد به «علم لغات قرآن و افسانه ها» تبدیل شد، و کسی توقع نداشت که قرآن در ارتباط با علمی از علوم سخن گفته باشد. همان طور که مسیحیان توقع نداشتند و ندارند که انجیل شان وارد مباحث علمی شود. متاسفانه این بیماری فکری هنوز هم در میان مسلمانان حضور دارد حتی در میان شیعیان. زیرا (همان طور که در نامۀ مشروح به شورای عالی حوزه نوشتم) همۀ تفسیرهای شیعی نیز در همین امروز در بستر تفسیر سنیان قرار دارند گرچه در مواردی از فروعات، نکاتی را آورده اند؛ نکاتی جزئی و موردی. حتی همین امروز هم تفسیر قرآن نیاز چندانی به «علم» ندارد، برخی افراد کم سواد به خود اجازه می دهند که قلم به دست گرفته و به تفسیر نویسی بپردازند در حالی که هیچ تخصصی در هیچ علمی (بلکه هیچ اطلاعی از هیچ علمی) ندارند؛ نه در علوم انسانی و نه در علوم تجربی. و این چنین است که مفسرین قرآن، هنوز هم نتوانسته اند مختصر اطلاعاتی از نگرش قرآن به علوم انسانی، ارائه کنند. تا چه رسد که تکلیف مسلمانان را در مسئلۀ «خلقت آدم» یا در «کلیات کیهان شناسی قرآن»، روشن کنند. در حالی که هر دو مسئله از موضوعاتی هستند که قرآن دربارۀ شان آیات فراوانی آورده است. و با بیان مختصر: همین امروز نیز اهل بیت(ع) در عرصۀ تفسیر قرآن، حضور ندارند. @tebyan314
علّت سقوط ارسطوئیات در میان سنیان با فرا رسیدن غیبت کبری، دستگاه خلافت، بلا رقیب گشت و دیگر نیازی به ارسطوئیات نبود. از جانب دیگر نیز با گذشت زمان، تکلیف قرآن روشن شده بود. آن چه برای خلافت لازم بود، «ایجاد یک احساس خود کفائی از احادیث اهل بیت-ع-» بود که آن را نیز با سرایت سیل آسای بودائیات تحت عنوان «عرفان»، بر آورده کرده و می کردند، به حدی که هر صوفی ای می توانست خود را همدوش و بلکه بالاتر از پیامبر(ص) بداند، تا چه رسد به ائمۀ طاهرین. و این گونه بود که ارسطوئیات در میان مسلمانان سنّی پشتوانۀ خود را از دست داد و دامانش را از ممالک اسلامی به سوی اندلس (اسپانیا) برکشید. @tebyan314
ارسطوئیات در میان شیعه از بدیهیات و مسلمات است که اهل بیت (علیهم السلام) و اصحاب شان، نه تنها هیچ ارزشی به ارسطوئیات نداده اند بلکه آن را بیراهه و ضد اسلام و انحراف دانسته اند. و هر کس در این اصل شک کند، مشکل از خودش است. پس از افول ارسطوئیات در میان سنیان، ابن سینا (ف ۴۲۸) به دلیل کنجکاوی خاص خود و با انگیزۀ این که باید در همۀ آن چه در زمان خود علم تلقی می شود، سرآمد همگان باشد، به اصرار برخی از شاگردانش به مباحث «شفا» پرداخت. چنان که خواجه نصیر (ف ۶۷۲) با همان انگیزه به شرح «اشارات» پرداخت و با همان انگیزه کلام شیعه را بر منطق ارسطوئی سوار کرد. اما این گونه اشخاص و کارهای شان، عامل بقا و تداوم ارسطوئیات در میان شیعه نبود و نیست. و این که امروز می بینید در میان مردم جهان تنها جائی که برای ارسطوئیات هست جامعۀ شیعه است، علتش چیز دیگر است: علم اصول فقه!!! علم اصول فقه!؟ 😱😱😱😧😧🤔🤔 نه تعجب کنید و نه عجله، زیرا من خود از اصولیین هستم و علم اصول را لازم، ضروری و حیاتی می دانم، مطلب چیز دیگر است. ادامه دارد... @tebyan314
علم اصول فقه علت بقا و تداوم ارسطوئیات در میان شیعه، علم «اصول فقه» است. نه تعجب کنید و نه عجله، زیرا من خود از اصولیین هستم و علم اصول را لازم، ضروری و حیاتی می دانم، مطلب چیز دیگر است. و اشتباه ما در یک نقطه و نکته است که می کوشم آن را توضیح دهم، سپس داوری با شماست. ابتدا سنیان در عصر ائمّۀ طاهرین به علم اصول پرداختند، نه به دلیل لزوم صحیح آن، بلکه بیشتر به دلیل کمبود حدیث و بی اعتنائی نسبت به ائمه(ع). و لذا علم اصول که آنان به آن پرداختند، چیز ناقص و معمولاً متکی به «احساس خود کفائی» از قرآن و پیامبر(ص) بود که ربیعۀ الرّای، عمل به رأی شخصی را بنا نهاد و ابوحنیفه «قیاس» را تاسیس کرد و تصریح کرد که اگر در زمان رسول خدا(ص) بود بی تردید پیامبر(ص) از او استفاده می کرد. امّا علم اصول در میان شیعه، متکی به مبانی ائمّه(ع) و با اصالت تمام، پایه گذاری شد، که روح و جان آن، قانون «الاصل دلیل حیث لا دلیل» است و نباید در آن دچار افراط شد و اصول را ندانسته بر ادلّه حاکم کرد. گرچه سنیان نیز همین ادعا را دارند لیکن آنان دچار فقر ادلّۀ حدیثی هستند و نیز دچار «احساس خود کفائی» که به شرح رفت. علیت: چگونه علم اصول که اصل وجودش لازم و ضروری و مبتنی بر مبانی اهل بیت(ع) است، عامل تداوم ارسطوئیات در میان شیعه شده است؟ ادامه دارد... @tebyan314
چگونه علم اصول فقه عامل تداوم ارسطوئیات در میان شیعه شده است؟ برای شرح این مطلب باید ابتدا نگاهی به مخالفین ارسطوئیات و مخالفت هائی که از ناحیۀ آنان نسبت به ارسطوئیات ابراز می شود، داشته باشیم: مخالفین ارسطوئیات در میان علمای شیعه به چند گروه مشخص تقسیم می شوند: ۱- مخالفینی که در رشتۀ کاری خود عالم هستند اما هیچ آشنائی ای با ارسطوئیات ندارند. این گروه بهتر است در این موضوع دخالت نکنند زیرا دخالت شان موجب جریئ شدن ارسطوئیان می شود. ۲- مخالفینی که منطق و فلسفه را منحصر به ارسطوئیات می دانند. ۳- مخالفینی که در شناخت ارسطوئیات و فلسفه های گوناگون، تخصص دارند. اینان نیز در یک جا، در یک نقطه و نکته با یک مشکل روبه رو هستند که مشکل بزرگی است. مشکل بزرگ: اینان (دسته سوم مخالفین ارسطوئیات)، اصولی هستند و علم اصول، بدون به کار گیری منطق ارسطوئی، ناقص می شود؛ در «نقد مبانی حکمت متعالیه» توضیح داده ام که علم اصول شش پایگاه دارد (از شش عنصر تشکیل می یابد) که یکی از آن ها منطق ارسطوئی است که منطق مفاهیم شناسی است و علم اصول نمی تواند بدون «مفاهیم شناسی» باشد. آن عالم اصولی که مخالف ارسطوئیات است در مباحث علم اصول، همیشه با منطق ارسطوئی سروکار دارد و نمی تواند نداشته باشد. و اگر بپرسند: «چگونه با ارسطوئیات مخالف هستی در حالی که همیشه با آن سروکار داری؟». متاسفانه جوابی ندارد. و وقتی که این پرسش بس مهم و کاری، بی پاسخ می ماند، ارسطوئیات بستر و آرامشگاه خوبی برای بقای خود در میان شیعه می یابد و علت تداومش همین است. @tebyan314
حلّ این مشکل بزرگ بنده برای پاسخ پرسش مذکور، هیچ سخنی از علما ندیده ام، اما باید گفت کلید این معمّا در این گم شده است که: علمای ما یا به طور دربست و مطلقا ارسطوئیات را پذیرفته اند؛ یعنی هم منطق او را و هم فلسفۀ او را. و یا به طور دربست و مطلقا ارسطوئیات را رد کرده اند. حقیقت این است که منطق ارسطوئی یک منطق کاملاً صحیح و دقیق تر از منطق های دیگرعلوم است. اما این منطق، «منطق علم مفاهیم شناسی» است، نه منطق فلسفه و هستی شناسی و خدا شناسی. وقتی در این باره راه غلط انتخاب می شود و این ابزار مفاهیم شناسی در هستی شناسی و فلسفه بکار گرفته می شود، جهان هستی وارونه می گردد و عالََم خیالی در جای عالَم حقیقی و واقعی قرار می گیرد. بدیهی است که علم اصول فقه به طور اساسی به مفاهیم شناسی نیازمند است؛ خواه «اصول الفاظ» و خواه «اصول عملیّه». و باید از منطق ارسطوئی استفاده کند و می کند. و این شبیه این است که مسلمانان از قواعد ریاضی که پیش از اسلام هم بوده، استفاده کنند و می کنند. و این است که «عدم تفکیک میان منطق ارسطوئی و فلسفه ارسطوئی، عامل منحصر به فرد تداوم ارسطوئیات در میان شیعه شده است». @tebyan314
فلسفه ارسطو ربطی به منطق ارسطویی ندارد واقعیت این است که خود ارسطو نیز وقتی این منطق را ارائه داد، پیش از آن فیلسوف بود و فلسفه اش را داده بود، حتی او نتوانست منطقش را به صورت کامل تدوین کند. و این آیندگان بودند که در اسکندریه و اروپا و پس از آمدن اسلام در میان مسلمانان، این منطق را تکمیل کردند. و در این میان نقش نو افلاطونیون نیز نباید فراموش شود. منطق فلسفۀ ارسطو (مانند استادش افلاطون) فرض ها و فرضیه ها بود و هست که هیچ تکیه ای بر اصول این منطق ندارد، بلکه اصول این منطق، اساس فلسفۀ او را رد می کند. زیرا هیچ برهانی بر «صدور» و «عقول عشره» و «نُه فلک» و دیگر پایه های این فلسفه، اقامه نشده و همۀ برهان ها بر علیه آن ها است. و همان پیروان او بودند که پس از او فلسفۀ او را بر این منطق سوار کردند و بر خیره سری های او از قبیل فرضگرائی، خیالپردازی، شرابخواری، همجنس گرائی، نژاد پرستی (که معتقد بود مردم شبه جزیره یونان و مقدونیه باید همۀ مردم جهان را بردۀ خود کنند و با همین هدف اسکندر را برای قتل عام مردم جهان تشویق می کرد)، افزودند. و منطق ارسطوئی منطق علم مفاهیم شناسی است و درست هم هست. و علم «سبک شناسی» دقیقاً به معنی «منطق شناسی» است. @tebyan314
منطق، فقط منطق ارسطویی نیست گروهی از ماها کم لطفی کرده و گمان می کنند که در دنیا فقط یک منطق وجود دارد و آن هم منطق ارسطوئی است. و توجه ندارند که هر علمی برای خودش یک منطق دارد، و نیز هر بینشی از بینش ها حتی دربارۀ یک علم واحد نیز منطق مشخصی دارد؛ منطق ریاضی، منطق انسان شناسی، منطق جامعه شناسی و... و منطق های بینش های مختلف در یک علم واحد، منطق های مکتب های مختلف حتی منطق علی(ع) و منطق عمر، و... این گروه گمان می کنند که فلسفه فقط همان فلسفه ارسطوئی است و بس. و لذا مطلق فلسفه را رد می کنند. توجه ندارند که هر مکتبی، هر هستی شناسی ای، هر جهان بینی ای، و هر دینی، یک فلسفه است. حتی هر فرد انسان نیز برای خود یک فلسفه و جهان بینی دارد گرچه بی سواد ترین فرد باشد. اگر دوست ندارند لفظ یونانی «فلسفه» را به کار برند (که این سلیقۀ خوبی هم هست) لفظ هستی شناسی و جهانبینی به کار ببرند. @tebyan314
نتیجه: ✅ در علم اصول فقه باید از منطق ارسطوئی استفاده شود. زیرا که در مفاهیم شناسی کاملاً صحیح و بایسته است. ✅ عدم تفکیک میان منطق ارسطوئی و فلسفه ارسطوئی، عامل منحصر به فرد تداوم ارسطوئیات در میان شیعه شده است. و اگر این تفکیک را بکنیم و به آن تصریح کنیم و با مسامحه از آن رد نشویم و به اصطلاح این واقعیت را به پشت گوش نیندازیم، فلسفۀ ارسطوئی با این همه رسوائی که در جهان دارد، از جامعه ما نیز رخت می بندد. پایان @tebyan314
نامه سرگشاده به حضور بزرگانی که قرار است علوم انسانی را بومی سازی کنند سلام علیکم هر کسی که دلسوز ایران، دین و انقلاب است بی تردید برای شما بزرگواران آرزوی توفیق در این کار بس مهم می کند. شما بزرگواران نیز به افرادی مثل بنده حق بدهید که نگران باشیم. زیرا تجربه تلخ «معارف اسلامی» که پس از پیروزی انقلاب به دانشگاه ها دادند هنوز هم در ذائقه ما و نیز تاثیرات ویرانگر آن در ذهن و فرهنگ جامعه علمی ما هست؛ ارسطوئیاتی چند را «معارف اسلامی» نامیدند. ادامه مطلب: http://www.binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=1959&level=4&subid=1959 @tebyan314
فرهیختگان برادران سنی کاملاً توجه دارند که متون دینی (حدیثی) شان از هر نوع «تبیین»خالی است؛ متون حدیثی شان فقط و فقط به احکام فقهی منحصر است که در خلال آن گاهی حدیث های اخلاقی نیز یافت می شود. نه احادیث کیهان شناسی دارند، نه انسان شناسی، نه روان شناسی، نه جامعه شناسی و نه نظام اقتصادی و... و به همین دلیل جامعه برادران سنی و اندیشمندان شان هرگز در صدد تاسیس علوم انسانی بر اساس مبانی خودشان نیامدند زیرا می دانند که فاقد چنین مبانی هستند. در حقیقت زمینه رشد و همه گیر شدن تصوف در میان برادران سنی به همین دلیل است که هنوز پنجاه سال از هجرت نگذشته بود تصوف آمد و در پایان قرن اول این خلأ را پر کرد و به حدی اشباع کرد که کنجکاوی بشر و پرسش های اساسی که به ذهن هر متفکر خطور می کرد را کاملاً (از نظر کمی) پاسخ داد به حدی که هیچ پرسشی نیست مگر این که پاسخ آن در متون صوفیان داده شده به ویژه در آثار مولوی. اما در متون حدیثی شیعه احادیث تبیینی چندین برابر احادیث فقهی است و جالب این که حدیث های فقهی شیعه در عین فقهی بودن هر کدام به یکی از علوم انسانی توجه داشته و مربوط است و به همین دلیل تصوف نتوانست تا قرن هفتم هجری به جامعه تشیع نفوذ کند. زیرا اندیشمندان شیعه نیازی به تعاریف خیال پردازانه صوفیان نداشتند. @tebyan314
مبانی علوم انسانی سنّتی ما در واقع اصول و مبانی فرهنگ ایران سنّی است، که از مولوی سنّی، بایزید سنّی، حافظ سنّی و... و نیز حدیث هائی که صوفیان جعل کرده و براساس آنها مانور معارفی داده اند بر جای مانده است. این سنّت ما امتحانش را پس داده است؛ این سنّت که در خدا شناسی به «انسان خدائی» معکوس؛ در واقع به «انسان بر علیه انسان»، و در هستی شناسی هپروتی می اندیشد، و همه چیز را وارونه کرده و خرافات را در بیان های زیبا و دلنشین جایگزین اصالت ها کرده است، کجایش ارزش علمی دارد تا مبنای علوم انسانی شود؟!. مگر همین علوم انسانی سنّتی نبود که جامعه مسلمانان را عقب مانده و جامعه غربی را بر ما مسلط کرد؟! مگر همین خمودی ها و صوفیانه اندیشی ها نبود که امت را از شتابی که پیامبر(ص) به آن داده بود، باز داشت- ؟! چرا تاریخ را نمی بینیم؟! چرا در تاریخ گذشته مان جامعه شناسی نمی کنیم؟! چرا هیچ جامعه شناسی در «عوامل سقوط ایران به دست مغول» جامعه شناسی نمی کند؟ چرا کسی در چرائی «عدم توجه مسلمانان به اکتشافات، اختراعات، ابتکارات» کار علمی نمی کند؟ @tebyan314
مهجوریت قرآن و اهل بیت علیهم السلام مسلمانان، قرآن و اهل بیت(ع) را مهجور کرده اند؛ متاسفانه در جامعه ما نیز هنوز هم قرآن و اهل بیت(ع) در عرصه علمی مهجور هستند و ما به دنبال یونانیات، بودائیات و علوم انسانی غربی هستیم جامعه علمی ما خبری از علوم قرآن و اهل بیت(ع) ندارد و هیچ اصلی از اصول علمی مکتب ثقلین را نمی شناسد و در نظرش اسلام نیز مانند مسیحیت کاری با علم ندارد، حتی در حوزه مقدسه نیز برخی ها اصطلاح «دین و دانش» را به کار می برند و این دو را در تقابل با هم قرار می دهند، و دستکم میان شان به نوعی تباین معتقد هستند. مدعی هیچ علمی و معلوماتی نیستم تنها به عنوان وظیفه عرض می کنم: کتاب ها و مقالات من در سایت بینش نو http://binesheno.com به ویژه کتاب های «تبیین جهان و انسان»، «انسان و چیستی زیبائی»، «دو دست خدا» در خدمت شما (دست اندرکاران بومی سازی علوم انسانی) که مسئولیت خطیری را به عهده گرفته اید، می باشد که شاید به عنوان ذرّه ای به کار آیند. @tebyan314
روز دانشجو را به جویندگان علم تبریک میگوییم. کانال خودتان را به دانشجویان و طلاب و همه مشتاقان مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام که در پی دانش ناب هستند معرفی کنید. 🙏
شفای ابن سینا: برترین، فرازترین و مبرزترین شخصیت علوم انسانی سنتی ما ابن سینا است که «شفا»یش «قانون»اش را خفه کرده است، ابن سینا به عنوان نویسنده قانون، به درد جامعه می خورد و امروز هم می خورد متاسفانه راه قانون او را کنار گذاشتند و به شفای او پرداختند کتاب شفا که نه ذره ای به دنیای مردم فایده ای دارد و نه به آخرت شان. عده ای من را متهم می کنند که نسبت به بزرگان پیشین گستاخی می کنم من نیز آنان را متهم می کنم که: تا زمانی که به دامن گذشتگان تان چسبیده اید به جائی نمی رسید، اگر آنان مفاخر ما هستند باید درک کنیم که مفاخر تاریخی ما هستند نه مفاخر امروزی. اکنون می خواهید علوم انسانی را بر اساس مبانی انسان شناسی ابن سینا یا مولوی تدوین کنید مبانی ای که امتحانش را پس داده است-؟ . اشتباه در همین نکته است که امروز به دنبال شخصیت هائی که به تاریخ پیوسته اند می رویم؛ گوش و مغز مردم و کودکان را نیز با نقل ها و مداحی های آنان پر کرده ایم، بخشی از جامعه و اندیشمندان ما غرب زده اند و بخش دیگر در خرافات این «سنت» غوطه ور. و جالب این که هر دو در یک نکته با هم توافق دارند. غرب زده ها نه تنها سران این سنّت ویرانگر را مردود نمی دانند با همه رئالیست بودن شان آنان را تایید می کنند زیرا که معبودهای غربی شان چنین می خواهند تا مبادا از خواب بیدار شویم. @tebyan314
غربیان مبانی سنتی ما را بهتر از ما می شناسند و می شناختند و به دلیل ماهیت تخدیری و افیونی آن ها، آن ها را کنار گذاشتند. حتی از ابن سینای ما کتاب قانون را در آغوش محبت گرفتند اما کتاب شفای او را به پشیزی نخریدند، در پاریس بیمارستانی به نام او ساختند اما در عرصه فلسفه جایگاهی به او ندادند. همه چیز در علوم انسانی به انسان شناسی بر می گردد؛ حضرات می خواهند چه کنند آیا به فیکسیسِم همان «سنّت» بر می گردند؟ و از نو به آدم خلق السّاعه ای و مجسمه ای معتقد می شوند؟ یا تصمیم دارند در این مسئله به سنت مورد نظرشان عاصی شده و به ترانسفورمیسم غربی درباره انسان مهر تأیید بومی بزنند آیا ترانسفورمیسم بومی است؟ @tebyan314
وقتی که کتاب «تبیین جهان و انسان» را پس از سال ها تدریس در حوزه و دانشگاه تدوین کردم و به برخی از دست اندرکاران علوم انسانی فرستادم، غرب زدگان که رابطه ای با قرآن و حدیث ندارند اعتنائی به آن نکردند و آنان که با قرآن و حدیث آشنائی دارند به دلیل همان سنت گرائی (که سنت بودائی صوفیان و ارسطوئیان است) و گرایش به همان سنّت نکبت آور که تاریخ مسلمانان را به سیاهی کشانیده است، توجه لازم را به آن نکردند. هنوز هم حتی تکلیف فردی خودشان را با فیکسیسم توراتی و ترانسفورمیسم غربی تعیین نکرده اند تا چه رسد به این که در «بومی سازی علوم انسانی» کاری از دست شان برآید. انسان چیست؟ غرب در پاسخ این پرسش با جمله «انسان حیوان است» خودش را آسوده کرده و دستکم فرد و جامعه را از بلاتکلیفی در آورده است. تعیین تکلیف حتی به غلط، نیز بهتر از بلاتکلیفی است. فرد و جامعه بلاتکلیف به حکم طبیعت و عقل محکوم به اسارت و سلطه پذیری است. غربیان گفتند: انسان حیوان است. و بر این اساس «جامعه» را یک پدیدۀ مولود آگاهی افراد دانستند نه پدیده ای که ریشه در ذات انسان دارد. و همین طور پدیده ای به نام «خانواده»، و پدیده ای بنام اخلاق، و... همه را اعتباری، قرار دادی، مصلحت اندیشی با عقل غریزی، دانستند که امروز تاوانش را می پردازند. من نمی دانم (و به عنوان شاگرد حضرات می پرسم) آقایان می خواهند چه کنند؟ آیا انسان حیوان نیست پس چیست؟ انسان همان است که مولوی، عطار و... گفته اند- ؟ احیای مجدد اینان مصداق ارتجاع اندر ارتجاع است و مصداق آزموده را آزمودن است. (وقتی که لشکر مغول به دروازه نیشابور رسید عطار به استقبال سرباز مغول رفت و خطاب به او گفت: ها... فکر می کنی تو را نمی شناسم؟ هر زمان به شکلی در می آئی اینک به شکل تاتار آمده ای که جانم را بگیری؟ بگیر این جان من و این هم تو. سرباز مغول با شمشیرش بر سرش کوبید و عطار که دشمن را خدای خود می دانست کشته شد). @tebyan314