ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 495
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه تجربه کرده بودیم که هر صبح کندن لباس گرم و پوشیدن لباس خیس غواصی که از سرمای شب نزدیک بود منجمد شود، چه حالی به آدم میداد؛ چنان شوکی به آدم وارد میشد انگار قلبمان میخواست بایستد! در آن حال عده ای از همین بچه ها از خواب و استراحتشان میزدند تا با روشن کردن آتش کمی از خشونت و سرمای لباسها کم کنند.
محل استقرار گردان حبیب با گردان ولیعصر که از بچه های زنجان بودند، یکی بود. حدود پنجاه متر فاصله بین این دو گردان غواص بود. آنها هم مشغول آموزش غواصی بودند. گاهی همدیگر را برای صبحانه دعوت میکردیم و عطوفت و برادری بین بچه ها مستحکمتر میشد.
سعی میکردم در هر شرایطی کنار نیروها باشم. به عنوان مسئول دسته، حضور نداشتن در کنار بچه ها و آموزش خوب نبود. هر قدر هم به خاطر شرایط جسمی ام مصیبت می کشیدم نباید روحیه خودم و بچه ها را تضعیف میکردم. در آن آب سرد، گاهی نیروهای سالم و قوی هم با گرفتگی شدید عضله های پا از حرکت باز میماندند طوری که کس دیگری باید کمکشان میکرد. در این میان، وضع بعضی از نیروها که شرایط جسمی ضعیفتر یا بدن تیر و ترکش خورده ای داشتند، بدتر بود ولی کار تعطیل بردار نبود و به زودی موعد مانور فرا رسید.
قرار شد ما را با ماشین جلو ببرند تا شب به آب بزنیم و با آموخته هایمان از غواصی به طرف خط فرضی دشمن حرکت کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 496
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از این طرف نیروهایی را به عنوان دشمن فرضی گذاشته بودند که باید مانور را با ایجاد آتش و درگیری با آر.پی.جی و دوشکا به نمونه ای کوچک از صحنه واقعی جنگ بدل میکردند. میدانستیم آقا سیدفاطمی و امین شریعتی، فرمانده لشکر، در حال نظاره کار ما هستند. بیشتر میخواستند بدانند هنگام حرکت از غواصها صدایی بلند میشود یا نه؟
در تاریکی شب از محلی که مشخص شده بود وارد آب شدیم. آب مثل همیشه سرد بود و همه می لرزیدیم. حدود دو کیلومتر از راه را طی کرده بودیم که عضله پایم قفل کرد و ماندم! درد امانم را بریده بود، طوری که دیگر نمی توانستم حرکت کنم. در حال سکون، سوز سرما هم شدت میگرفت، ناگزیر همانجا ماندم و بچه ها به راه شان ادامه دادند. همیشه هنگام آموزش قایقی از پشت سر حرکت میکرد تا نیروهایی را که در آب مانده و قادر به حرکت نبودند بالا بکشد. منتظر ماندم تا قایقی رسید و مرا به کنار ساحل کشید. جایی که مرا از آب بیرون آوردند، ساحل جزیره مانندی بود که آب در آن قسمت به دو راهی تبدیل میشد. به من گفتند منتظر بمانم تا قایقی که از پشت سر می آید مرا ببیند و بردارد. آنها رفتند و من تنها ماندم. غافل از اینکه آن شب قرار نیست قایقی از آن حوالی بگذرد! هوا سرد بود و روی تن خیس من عجیب کارگر! اطلاع داشتم مسیر غواصی در مانور حدود پنج کیلومتر بود. از ساعت یازده شب حدود دو کیلومتر با بچه ها آمده بودم اما حالا در آن قسمت تنها بودم و جنبده ای کنارم نبود. میدانستم لباس غواصی به گونه ایست که حیوانات نمیتوانند برایم خطری داشته باشند اما ترسم از سرما بود که چون اره ای به جانم افتاده بود و سوزَش فروکش نمیکرد.
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️امروز دوشنبه 22مهرماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:45
☀️ طلوع آفتاب:06:09
🌝 اذان ظهر: 11:51
🌑 غروب آفتاب: 17:32
🌖 اذان مغرب: 17:50
🌓 نیمه شب شرعی23:09
@telaavat
💠امام صادق عليه السلام:
🔺كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ ابنَهُ : لا تَكُن في هذِهِ الدُّنيا بِمَنزِلَةِ شاةٍ وَقَعَت في زَرعٍ أخضَرَ فَأَكَلَت حَتّى سَمِنَت، فَكانَ حَتفُها عِندَ سِمَنِها
🔰ـ در بيان نصايح لقمان عليه السلام به پسرش ـ در اين دنيا،همانند گوسفندى مباش كه در كشتزار سرسبزى وارد شود و آن قدر بخورد تا چاقى اش مايه مرگش شود .
📙بحارالأنوار، ج 13 ص 425
🆔 @telaavat
🍃✼🌼✼🍃
#تفسیرنور
⏪سوره مائده آيه 112, 113
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ قَالَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
آیه🔻
⤵️قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأْكُلَ مِنْهَا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَ نَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّهِدِينَ
ترجمه🔻
⤵️(یاد آور) زمانى كه حواریون گفتند: اى عیسى بن مریم! آیا پروردگارت مى تواند (با دعاى تو) از آسمان، خوانى (از غذا) براى ما فرود آورد؟ عیسى گفت:
⤵اگر مؤمنید، از خدا پروا كنید!
گفتند: (ما نظر بدى نداریم و بهانه جو نیستیم بلكه) مى خواهیم از آن بخوریم و دلهایمان اطمینان یابد و بدانیم كه به ما راست گفتهاى و بر آن مائدهى آسمانى از گواهان باشیم.
┅═══🍃✼🌼✼🍃═══┅
نکته ها🔻تفسیرنور☀️
⤵نام گذارى این سوره به «مائده»، به خاطر همین درخواست مائدهى آسمانى است.
🍁«مائده» هم به معناى غذاست، هم سفرهاى كه در آن غذا باشد.
🍁چون حواریّون شیوهى سؤالشان از عیسى علیه السلام كمى بى ادبانه بود، به جاى «یا رسول اللّه»، گفتند:
🍁«یا عیسى» و به جاى «آیا خدا لطف مى كند» گفتند: «آیا مىتواند؟» و به جاى «پروردگار ما»، گفتند: «پروردگارت»، جواب «اتّقوا اللّه» شنیدند.
┅═══🍃✼🌼✼🍃═══┅
پيام ها ⚡📬
1-🔻 اى پیامبر! از مردم خیلى توقّع نداشته باش! حواریّون عیسى هم با آنكه به آنان الهام مىشد و اقرار به ایمان و اسلام داشتند، باز معجزهاى دلخواهشان را مى خواستند. «اذ قال الحواریّون...»
2-🔻 تردید در قدرت خداوند «هل یستطیع ربّك» با دیدن آن همه معجزه از حضرت عیسى در گهواره و زنده كردن مرده و درخواست معجزهى مجدّد، در شأن حواریّون نبود. «اتّقوا اللّه»
3-🔻 اگر سوء نیّت هم نداشته باشیم، باید در خطابها و گفتگوها حریم افراد را حفظ كنیم. «اتّقوا اللّه»
4-🔻 مؤمن، نباید خدا را آزمایش كند. «هل یستطیع ربّك... اتّقوا اللَّه ان كنتم مؤمنین»
5 -🔻 تقوا، نشانهى ایمان است. «اتّقوا اللّه ان كنتم مؤمنین»
6-🔻 اطمینان قلبى، مرحلهاى بالاتر از ایمان است. «اتّقواللَّه ان كنتم مؤمنین قالوا نرید أن نأكل منها و تطمئنّ قلوبنا» حضرت ابراهیم نیز در پاسخ سؤال خداوند كه فرمود: «أو لم تؤمن»، مىفرماید: «بلى و لكن لیطمئنّ قلبى»
🍃 @telaavat
👆👆👆
👌 داستــان ڪوتاهـ
پادشاهـے وزیرے داشت كہ هـر اتفاقے مے افتاد ،مے گفت: خیراست!! روزے دست پادشاہ درسنگلاخ هـا گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزیر در صحنہ حاضر بود و گفت:خیر است! پادشاہ از درد بہ خود مے پیچید،از رفتار وزیر عصبے شد،او را بہ زندان انداخت،یڪ سال بعد پادشاہ كہ براے شكار بہ كوہ رفتہ بود،در دام قبیلہ اے گرفتارشد كہ بنا بر اعتقادات خود،هـر سال یڪ نفر را كہ دینش با آن هـا مختلف بود،سر مے بریدند و لازمہ اعدام آن شخص این بودكہ بدنش سالم باشد .
وقتے دیدند اسیر،یكے از انگشتانش قطع شدهـ، وے را رهـا كردند . آنجا بود كہ پادشاہ بہ یاد حرف وزیر افتاد كہ زمان قطع انگشتش گفتہ بود:خیر است! پادشاہ دستور آزادے وزیر را داد . وقتے وزیر آزاد شد و ماجراے اسارت پادشاہ را از زبان اوشنید،گفت:خیر است! پادشاہ گفت:دیگر چرا؟؟؟
وزیر گفت: از این جهـت خیراست كہ اگر مرا بہ زندان نینداختہ بودے و زمان اسارت بہ هـمراهـت بودم،مرا بہ جاے تو اعدام مے كردند...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@telaavat
15-Vahed - Hajmahdirasuli - Arbaeen.mp3
21.85M
🏴تاریخ جاویدانوو قوربان اولوم حسین ...
موجز نما بیانوو قوربان اولوم حسین...
💠مداح: حاج مهدی رسولی
#جانم_به_قربانت_حسین_علیه_السلام
#یا_مهدی
#واحد
#مداحی_آذری
🏴 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 497
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگر نمیتوانستم لرزش بدنم را کنترل کنم. گاهی فکر میکردم حرکت کنم و خودم را به جایی برسانم اما بعد با خودم میگفتم هر کس مرا در این وقت شب با این لباس ببیند، میترسد و بعید نیست بلایی به سرم بیاید. راه برگشت از خشکی را هم چون با ماشین آمده بودیم، خوب بلد نبودم. ناچار همانجا ماندم، بالا و پایین می پریدم و نرمش میکردم بلکه بدنم را کمی گرم نگه دارم. بعید میدانستم آن شب از شدت سرما از بین بروم اما تحمل آن ساعات انصافاً سخت بود. بالاخره در روشنایی اول صبح صدای قایقی هشیارم کرد. ظاهراً بچه ها به آقا سیدفاطمی گفته بودند که من در راه مانده ام و او قایقی را دنبالم فرستاده بود.
وضعم آنقدر بد بود که به تنهایی قادر به حرکت نبودم؛ بچه ها کمک کردند و مرا به چادر رساندند اما تا ظهر زیر چند پتو یخ من آب نشد! از آن طرف بچه ها فکر کرده بودند من دَر رفته ام! می گفتند: «در رفتنِ همه را دیده بودیم الا مسئول دسته که اینجا آن را هم دیدیم!»
ـ بابا به خدا دَر نرفته بودم! پام گرفته بود. کاش با همان پای گرفته با شما می آمدم، از طناب میگرفتم و شما منو می کشیدید اما تا صبح اون بیرون یخ نمیزدم!
فصل چهاردهم
زخم کربلای 4
در روزهای پایانی آموزش مرحله توجیه نقشه عملیات فرا رسید. تا زمانی که نقشه را ندیده بودیم، فکر میکردیم مثل عملیاتهای دیگر است؛ مثل بدر یا والفجر 8 اما در توجیه مراحل عملیات دیدیم کربلای 4، عملیات متفاوتی است. از آنچه در نقشه میدیدیم معلوم بود ده تا پانزده لشکر وارد عمل خواهند شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 498
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به ما می گفتند شما گردان غواصی هستید ولی زیاد وارد کیفیت محل عبور نیروها نمیشدند. با این همه به نقشه که نگاه میکردیم خوف به دلمان میافتاد. نه خوف از دشمن بلکه خوف از موقعیت سخت منطقه. معتقد بودیم یک جان داریم و هر جا خدا بخواهد میگیرد، این ترس، ترس عدم موفقیت در انجام کار بود. تنگه ای را روی نقشه میدیدیم که میگفتند عرضش یکصدوپنجاه متر است و هر دو طرف ساحل آن عراقیها هستند. ما باید از کنار نهر «عرایض» در خرمشهر حرکت میکردیم و در حدود هفت کیلومتر در آب پیش میرفتیم تا به پتروشیمی بصره برسیم. در صورتی که بدون درگیری به ساحل میرسیدیم وظیفه گردان حبیب تصرف پتروشیمی بود؛ جای باعظمتی که روی نقشه کوچک به نظر میرسید. پشت پتروشیمی سومین خط عراق بود که بعد از تصرف آنها باید به طرف جزیره ماهی که سمت ایران بود، حرکت میکردیم و آنجا به گردانهای لشکرهای دیگر محلق میشدیم. توجیه کلی عملیات که تمام شد من از آقا سید پرسیدم: «ما که حدود شش کیلومتر وسط دشمن پیشرَوی میکنیم اگر ما را دیدند و زدند، اگر کسی زخمی شد و سروصدا کرد و دشمن متوجه شد آیا اجازه درگیری در وسط آب را داریم!» در جلسه اول پاسخ من منفی بود.
ـ آقا سید! اینطوری که اونا ما رو میزنند.
ـ بعداً جواب میدم.
نقشه باید بیشتر توجیه میشد. تا حد امکان به کمک دوربینها و اگر شده باید جلو میرفتیم و محل حرکتمان را میدیدیم. از همان جلسه اول فکرم مشغول شد.
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️امروز سهشنبه 23مهرماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:47
☀️ طلوع آفتاب:06:10
🌝 اذان ظهر: 11:50
🌑 غروب آفتاب: 17:29
🌖 اذان مغرب: 17:50
🌓 نیمه شب شرعی23:08
@telaavat
🍃امام رضا عليه السلام:
غذاى خود را با سبُك ترين غذايى كه بدنت را به اندازه عادتت و بر حسب اقامتگاه و فعاليّت ها و زمانه ات تغذيه مى كند، آغاز كن
اِبدَأ في أوَّلِ طَعامِكَ بِأَخَفِّ الأَغذِيَةِ الَّتي يَغْتَذِي بَدَنَكَ، بِقَدرِ عادَتِكَ وبِحَسَبِ وَطَنِكَ ونَشاطِكَ وزَمانِكَ
📚طبّ الإمام الرضا عليه السلام، صفحه 15
🆔 @telaavat
🍃✼🌼✼🍃
#تفسیرنور
⏪سوره مائده آيه 112, 113
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ قَالَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
⤵️قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأْكُلَ مِنْهَا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَ نَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّهِدِينَ
ترجمه🔻
⤵️(یاد آور) زمانى كه حواریون گفتند: اى عیسى بن مریم! آیا پروردگارت مى تواند (با دعاى تو) از آسمان، خوانى (از غذا) براى ما فرود آورد؟ عیسى گفت:
⤵اگر مؤمنید، از خدا پروا كنید!
گفتند: (ما نظر بدى نداریم و بهانه جو نیستیم بلكه) مى خواهیم از آن بخوریم و دلهایمان اطمینان یابد و بدانیم كه به ما راست گفتهاى و بر آن مائدهى آسمانى از گواهان باشیم.
┅═══🍃✼🌼✼🍃═══┅
نکته ها🔻تفسیرنور☀️
⤵نام گذارى این سوره به «مائده»، به خاطر همین درخواست مائدهى آسمانى است.
🍁«مائده» هم به معناى غذاست، هم سفرهاى كه در آن غذا باشد.
🍁چون حواریّون شیوهى سؤالشان از عیسى علیه السلام كمى بى ادبانه بود، به جاى «یا رسول اللّه»، گفتند:
🍁«یا عیسى» و به جاى «آیا خدا لطف مى كند» گفتند: «آیا مىتواند؟» و به جاى «پروردگار ما»، گفتند: «پروردگارت»، جواب «اتّقوا اللّه» شنیدند.
┅═══🍃✼🌼✼🍃═══┅
پيام ها ⚡📬
1-🔻 اى پیامبر! از مردم خیلى توقّع نداشته باش! حواریّون عیسى هم با آنكه به آنان الهام مىشد و اقرار به ایمان و اسلام داشتند، باز معجزهاى دلخواهشان را مى خواستند. «اذ قال الحواریّون...»
2-🔻 تردید در قدرت خداوند «هل یستطیع ربّك» با دیدن آن همه معجزه از حضرت عیسى در گهواره و زنده كردن مرده و درخواست معجزهى مجدّد، در شأن حواریّون نبود. «اتّقوا اللّه»
3-🔻 اگر سوء نیّت هم نداشته باشیم، باید در خطابها و گفتگوها حریم افراد را حفظ كنیم. «اتّقوا اللّه»
4-🔻 مؤمن، نباید خدا را آزمایش كند. «هل یستطیع ربّك... اتّقوا اللَّه ان كنتم مؤمنین»
5 -🔻 تقوا، نشانهى ایمان است. «اتّقوا اللّه ان كنتم مؤمنین»
6-🔻 اطمینان قلبى، مرحلهاى بالاتر از ایمان است. «اتّقواللَّه ان كنتم مؤمنین قالوا نرید أن نأكل منها و تطمئنّ قلوبنا» حضرت ابراهیم نیز در پاسخ سؤال خداوند كه فرمود: «أو لم تؤمن»، مىفرماید: «بلى و لكن لیطمئنّ قلبى»
@telaavat
👆👆👆
♦️ بی تو
تمام فصل های ما
زرد می گذرند ...
◀️امام زمان ( عج) مي فرمايند:
♦️«أَكْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ، فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم؛
♦️براي تعجيل در فرج و ظهور من بسيار دعا كنيد، همانا اين كار براي خودتان گشايش خواهد بود».
📚( - كمال الدين / ج 2 / ص 485. )
#سه_شنبه_های_مهدوی
👉 @telaavat
#داستانک
💐روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد.
سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید،
ولی ابوذر با آن لوازمی خرید.
روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود:
«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد.
وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت.
پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».
📚پند تاریخ
➡️ @telaavat
1_113162067.mp3
12.43M
#زمینه-اربعین
🌴اگه توام مسافری...
🌴قدم قدم با من بخون...
💠میثم مطیعی
#یاحسین_لبیک
🏴 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 499
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجا با اروند و والفجر 8 فرق داشت. در اروند یک طرف ساحل دست خودمان بود و یک طرف دست عراق. ولی اینجا باید بیش از شش کیلومتر در آبی که دو طرفش دست عراقیها بود، غواصی میکردیم. در همان روزهای آخر با دوستم «مهدیقلی رضایی» که از بچه های اطلاعات بود، صحبت میکردم. از حرفهایش حدس زدم عملیات لو رفته است. او میگفت عراق در حال بستن تنگه است و دارد با میله هایی آن تنگه را میبندد. با حرفهای او و تحلیل شرایط منطقه فکر میکردم این عملیات انجام نخواهد شد اما به کسی چیزی نمیگفتم. البته او هم ناامیدمان نکرده بود و میگفت پنجاه درصد امکان عملیات هست.
در جلسات توجیهی بعدی در مورد نحوه حرکت و درگیری سؤالات بیشتری میکردم. هر مسئولی که شب عملیات عهده دار هدایت نیروها بود کاملاً به جزئیات واقف میشد. قضیه درگیری در حین حرکت چند بار مطرح شد. آقا سیدفاطمی قبول نمیکرد در صورت درگیری، بچه ها را به ساحل بکشیم، اما در آخرین جلسه به من گفت: «هرجا درگیر شدید بکشید بالا. اگر به پتروشیمی نرسیدید عیبی نداره ولی به ساحل برین و از اونجا پیشرَوی به طرف پتروشیمی را ادامه بدید.»
آخرین روزهای آموزش داشت سپری میشد. حالا دیگر بیشتر بچه ها در غواصی ورزیده و ماهر شده بودند. مطابق معمول وقتی دسته به ستون یک به سمت آب میرفت سعید پیمانفر هم سرود مورد علاقۀ ما را میخواند:
بار دگر شور دگر عشق و صفا را
بر همه فرزند علی کرب و بلا را
نالۀ مردان خدا تا حرم کبریا
گشته به شمشیر جفا، از تن او سر جدا
شور حسینی تا به سر ما
راه خمینی همسفر ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 500
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شنیدن این سرود مخصوصاً با صدای سعید که از بچه های بامعرفت جبهه بود حال و هوای خاصی به آدم میداد. روحیه بچه ها در این فضا بهتر میشد. روزهای قبل از عملیات ظاهراً از طرف قرارگاه لشکر گروهی برای فیلمبرداری به منطقه آمده بود. آنجا یکی دو نفر از بچه ها صحبت کرده و بعد مرا هم لو داده بودند! خبرنگار آمد سراغم. فیلمبردار هی میچرخید تا از چهرۀ درب و داغون من فیلم بگیرد، من هم نمی گذاشتم. کار خودمان شده بود فیلم! کار به جایی رسید که از دستشان فرار کردم. من میدویدم و آنها هم دنبال من، بالاخره از خیر من گذشتند!
آخرین مرحله آموزش این بود که نیروها یاد بگیرند چطور خودشان را به ساحل بکشانند. بچه ها را به قسمتی از ساحل که آنجا از آب خارج میشدیم، میبردیم و میگفتیم باید اسلحه ها را بالا بگیرند طوری که گل و لای ساحل به اسلحه ها نخورد و سینه خیز با حرکت پاهاشان، خود را به ساحل بکشانند. روی نقشه هم به ما گفته شده بود در ساحل عراق قسمتهایی هست که باید از آنجا سینه خیز بیرون بیایید تا به سده برسید و بالا بکشید. اگر سینه خیز نباشید حتماً شما را میزنند. کار سختی بود. وقتی بچه ها به ساحل میرسیدند منظره عجیبی دیده میشد؛ همه از سر تا پا گلی شده بودند و قیافه ها خنده دار، خودشان هم شوخی میکردند. اگر در صورت یکی از آنها خبری از گل و لای نبود، بچه ها حمله میکردند و حتماً سر و روی او را هم گل مالی میکردند. شرایط آموزش فرق کرده و شوخی ها بیشتر شده بود. غواصها وقتی به سختی از آب بیرون می آمدند و می خواستند برای کندن لباس و شستن خودشان بروند هر کس زودتر می رسید به پشت سریها گل پرت میکرد. این کار آنقدر ادامه می یافت که همه از تک و تا می افتادند و رضایت میدادند.
👇👇👇
✅ @telaavat