نماز لیله الدفن...
وقتی صبح روز انتخابات اسفندماه با پیرمردی که برای اثرانگشت زدن بهانه میآورد بحث میکردم و به اشخاصی که با کنایه از ویروسی به نام کرونا سخن میگفتن، نیشخند میزدم... هیچگاه گمان نمیکردم که قرار هست تا مدت ها با کرونا و اضطراب ناشی از آن گذران کنم
توی این مدت خیلی از رفقا مبتلا شدن
خیلیها بستری شدن
و عزیزانی هم فوت کردند
امشب که برای یکی از دوستان نماز لیله الدفن خواندم، این روزها از پیش چشمانم گذشت...
اسفند
فروردین
اردیبهشت
خرداد
تیر
و...
به بهانهی روزمرهنویسی هرشب کمی از زندگی با کرونا خواهم نوشت
پن: نماز امشب برای پژمان هلاله بود، مردی از قشر فرهنگیان که شاید کل تصاویر من با ایشان محدود به چند روز خاص بود اما شاید تا ابد فراموش نشود
روحت شاد مرد
باصفا، با مرام و صمیمی
آسوده باشی امشب❤️
امروز به مدت ۲ساعت با تعدادی از رفقای رسانهای شهر درمورد ضعف بزرگی به نام نبود خبرنگار بحران یا گزارشگر کف میدونی صحبت میکردیم...
باید صادقانه بگم که بحث برام خیلی اهمیت نداشت ولی دیدگاه بچه ها منو اقناع کرد...
وجود شخص پای کار و دغدغهمند که با رسانه هم غریبه نباشه بهشدت نیازه
ی اعتراف هم بکنم!!
تا حالا پیش نیمده خلائی رو حس کنیم و بلافاصله براش آدم پیدا بشه
اکثر اوقات هم که اصلا پیدا نمیشه...
کار نکردیم آقا
والسلام
#رسانه
یادتونه قبلا گفته بودم نگاه ما به رفقا صرفا کاریه... و هیچوقت برای احوال پرسی بهشون زنگ نمیزنیم!
قبلا تماس رو تست کرده بودم
ولی دیشب ماشینو روشن کردمو راه افتادم سمت بچه ها
هوایِ شرجیِ آبودان باعث شد برای رفتن کمی تردید کنم ولی وقتی به اولین رفیق زنگ زدم که دارم میام ببینمت اینقدر استقبال کرد که رطوبت هوا فراموش شد
ساعت ۲:۲۰ دقیقه بامداد برگشتم
ولی اون آدم سابق نبودم...
نشستن پای حرفهای تلخ بچه ها حسابی ریختم بهم
جمع دیشب ما ۴نفره بود
از زمان مدرسه باهم ارتباط داشتیم
بعدها توی دانشگاه و تشکیلات
و بعدترش توی فعالیت های شهری
ولی بچه ها عوض شده بودن
یا شاید مشکل از من بود که بچه هارو درک نکرده بودم
دو سالی میشه به بهانه های مختلف مثل کار، سربازی، ازدواج و حتی قهر دیگ سراغ فعالیت های فرهنگی نمیان
بهقول خودشون منزوی شدن!
دیشب برام از ریشه های تصمیمشون گفتن
از مسیری که خیلیها درش نقش داشتیم
شاید یک ساعت از حرف هاشونو سربهزیر گوش کردم
شرمنده نگاهشون بودم وقتی میدیدم اوضاع و احوال اقتصادی و بی خبریماها پژمردهشون کرده
خورد تو برجکم وقتی چیزایی شنیدم که معلوم بود حرف خودشون نیست... اونوریا و فشار زندگی کار خودشو کرده بود
دیشب هم خیلی ترسیدم
هم خیلی فکر کردم
و هم از دست خودمو مابقی عصبی شدم
خیلی دیر شده بود... خیلی دیر
آدما هرچی بزرگتر میشن، دغدغه هاشون هم بزرگتر میشه
ببخشید اگر قلمم کجِ
کلافه بودم
#رفیقانه
کرونا نوشت_۲
همچنان در بیخیالی بودم که اندک اندک چراغ های شهر خاموش شد
بسیجی های کف میدون مشغول عفونت زدایی معابر بودن... کاری که تا این لحظه هنوز متوجه نشدم واقعا اثری داشت یا صرفا بار روانی برای مردم
چند روزی پس از شیوع بیماری در کشور، آبادان هم کرونایی شد
طبق معمول موضوعات جلسات تشکیلات هم شد برای کرونا چه کنیم؟!
تماس های بچه ها
درخواست های رفقای کف میدون
انفعال خودمون
و...
باعث شده بود موضع محکمی نداشته باشیم
ولی بالاخره شدیم ستاد کرونا
دههی اخر اسفندماه
و البته وسط شلوغی برنامه ها
ساخت و ساز مکان جدید
برنامه های آخرسال
جلسات فشرده برنامه ریزی ۹۹
مقدمات برنامه تفریحی هرساله توی ایام عید
و...
همه تعلیق شد
اما ما برای مبارزه با کرونا جدی نبودیم...
#کرونائیسم
پن: چند روزی هست کانال رو از حالت خصوصی به عمومی تغییر دادم و بنا دارم هم بیشتر بنویسم و هم تغییراتی در اصل قصه ایجاد کنم به قید حیات و اگر ایزد توان دهد
@tele_text
امروز در حال نگارش متنی بودم که بهصورت کاملا اتفاقی با شعری از امام خمینی مواجه شدم
تقدیم به شما:
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهـــی بـــــرون آب
حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد
کـــی می توان رسید به دریا ازین ســراب
هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از #حجاب
این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند
در خرقه شان به غیر “منم” تحفه ای میاب
ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب
دم بر نیــار و دفتر بیهوده پــاره کن
تا کی کلام بیهده، گفتـار ناصـواب
صفا کنید
من که روحم جلا گرفت✌️
#امام
@tele_text
روزگارمون بیعزای حسین چطوری میشه!!
۴۰روز تا محرم ارباب
دلتنگم
گاهی تکرار همین چندتا کلمه اشک به چشمهامون میاره
آخه ماها بلد نیستیم بدون محرم و صفر زیست کنیم
اگه روضه نریم
اگه سینه نزنیم
اگه مشکی نپوشیم
اگه اربعین نریم...
کربلا
به حق زهرا
صدقه سر رقیه
خدایا مارو ببخش...
امروزو با حاج محمود و آسیدرضا شروع کردم
دیشب خواب سیاهی دیدم
سیاهی روی کتیبه...
#دلتنگی
#محرم
@tele_text
باز هم مثل همیشه...
قطعا(احتمالا) تا الان بیانات حضرت آقا در دیدار با نمایندگان مجلس رو بازخوانی کردید
پیرامون این دیدار ۲عرض کوتاه خطاب به اهالی جبهه فرهنگی دارم
خاطرم هست ساعتی پس از صدور دستور رزمایش همدلی و مواسات با رفقا جلسه داشتیم... خیلی خوشحال بودم که رفقا عجب جوششی پیدا کردن بعد از این بیانات، الان میان توی جلسه که شهرو و چه بسا استانو ویا اصلااااا کشورو به هم بریزیم
اما کشتی هام غرق شد!
جلسه شروع شد
طبق معمول باتاخیر حضرات شرفیاب شدن
بنابود ارائه دستور کار جلسه با بنده باشه که یکی از عزیزان درخواست موضوع فوری داد:
نیاز هست برای تطهیر اموات کرونایی غسالخانه ایجاد کنیم(شرح کامل بماند در ادامه #کرونائیسم )
بعد از صحبتهاش
خودش😐
من🤨
حاضرین😕
علوم پزشکی😳
شهرداری😌
فرماندار😧
خلاصه اینکه جلسه بعد ۳ساعت و بدون حصول نتیجه برای ساخت غسالخانه جدید تمام شد
جالبتر شد وقتی که در حد ۲دقیقه بیانات اقا رو(رزمایش همدلی ماه رمضون) مجدد بازگو کردم برای رفقا و متوجه شدم عزیزان یا نخوندن و ندیدن و یا اون قسمت رو جدی نگرفتن
روحانیون معزز، رفقای هیآت و مساجد، عزیزان موسسات خیریه، تعدادی از مسئولین و البته خادمین جبهه فرهنگی در جلسه حاضر بودند...
ملالی نیست
هرچند جلسات برای مواسات هفتهها ادامه داشتو عدهای هیجانی درحال دویدن بودن اما ماه رمضون هم گذشت و خستگی رزمایش به تن ما موند...
طولانی شد
ادامه داره
#رزمایش
@tele_text
به یاد عبد صالح خدا...
اولین باری که دیدمش روز جمعه و توی مصلی نماز جمعه شهر بود
یکی از مسجدی ها سید رو بهم معرفی کرد
از اهالی مسجد بود
شال سبز دور گردنش بود
ریش کامل سفیدش که نشونه پیری نبود
بهم گفت از قشر فرهنگیانِ و امسال برای نمایندگی مجلس کاندید شده
گذشت
پای ثابت محافل مذهبی بود و بسیاد ساده و صمیمی رفتار میکرد
چند وقت بعد توی اولین اعتکاف زندگیم باز هم دیدمش
پای ثابت جلسات ختم صلوات بود
خیلی روی قرائت بچه ها ایراد میگرفت
و انصافا صدای خوبی داشت
روز اولی که بیمارستان بستری شد حالش اصلا بد نبود
دائم پیام میداد که بزودی مرخص میشم
برام دعا کنید
صبح امروز پایان ۵سال آشنایی ما بود
برات نماز خوندم سید
اشک ریختم
غم پسر کوچولوتو دارم... ببخش اگه یتیم نوازی بلد نیستم
عکست قاب میشه کنار مابقی توی جلسات ختم صلوات
مرد استقلالی و خوش خنده
سیدعبدالصالح جلویانی
آروم باشی امشب
خدایا میشه مارو ببخشییییی!!
محرم نزدیکهها...
بهحق حسین
بهحق اشک های مادرم زهرا
آدم خوبای شهرم داره کم میشه
کاش دیگ کسی نره...
#بدرود
@tele_text
تلهتکست
کرونا نوشت_۲ همچنان در بیخیالی بودم که اندک اندک چراغ های شهر خاموش شد بسیجی های کف میدون مشغول عف
کرونا نوشت_۳
سال جدید رسید...
هیچ شباهتی با سالهای قبل نداشت
حتی برای ما خبری از سفرهی هفتسین هم نبود
تصمیم ستاد بر این شده بود که در زمینه آموزش اقدام بکنیم
بجز جلسات حضوری آموزش برای اقشار، مقدمات آموزش مجازی هم فراهم شد
۵شب با کرونالایو مهمان خانه ها بودیم...
شاید از نظر محتوایی آنچنان تاثیری نداشت اما ایجاد یک فضای صمیمی باحضور جمعی از بچه های رسانهای، تجربه بسیار لذت بخشی بود
اگر کرونا نبود جنوب این روزها میزبان هزاران زائر سرزمین نور بود
چند روز بعد با جمعی از رفقا و کمک بچههای پایتخت عطر شهدا در فضای مجازی پیچیده شد
اینبار با روایتگری لایو در شلمچه، علقمه، اروندکنار، گلزار غریب آبادان و باغ موزه دفاع مقدس
شب هایی که مشغول ضبط روایت آسمانیها بودیم حال دلهامون خوب بود
نفس کشیدن در کنار شهدا و صدها پیامی که هرشب از خادمین شهدا بههم میرسید انرژی زیادی بهمون داده بود
روضهی شب آخر کنار هشت شهید یادمان والفجر۸ با صدای نالهی بچهها همراه بود
شب وداع، شده بود شلوغترین شب برنامه
هنوز هم نوشتن خاطراتش دلتنگی میاره...
روزهای زندگی با کرونا تکراری شده...
#کرونائیسم
ادامه داره
@tele_text
📌مجموعه یادداشتهای من الحقیر الی رفقای فرهنگی
قسمت 1: باید فحش شنید
قسمت 2: اجتهادهای فردی
قسمت 3: اخلاص
قسمت 4: فرهنگ را مردمی کنیم
قسمت 5: سازوکار
قسمت 6: خدمت به مردم
قسمت 7: خط قرمزهای خودساخته!
قسمت 8: شناسایی بلد نیستیم...
قسمت 9: حواست کجاست برادر جان
قسمت 10: لطفا انحصار طلب نباشید
قسمت 11: محرمانهای به همرزمان فرهنگی
قسمت 12: تکلیف محور یا میل محور
قسمت 13: دغدغه و هدف مشترک نیست
قسمت 14: دست های خالی در کار فرهنگی
قسمت 15: بشناسید و بشناسانید
قسمت 16: در حسرت فهم درست
قسمت 17: من به چشم خویشتن دیدم...
قسمت 18: شکست بخورید ولی بلاتکلیف نباشید
قسمت 19: چرا هیچ کس نیست به خط شود؟!
قسمت20: ما همه با هم هستیم؟!
قسمت21: فعالان فرهنگی یا بچه های ریشدار؟!
تلهتکست
📌مجموعه یادداشتهای من الحقیر الی رفقای فرهنگی قسمت 1: باید فحش شنید قسمت 2: اجتهادهای فردی قسمت 3:
امیدوارم تا این لحظه فرصت کرده و این چند قسمت یادداشت من الحقیر الی رفقای فرهنگی
رو مطالعه کرده باشید...
چندتا نکته مهم و کوتاه پیرامونش:
انگیزه این نوشته ها بحث های تشکیلاتیه، درواقع هربار که توی جلسات ایرادی رو حس میکردم(عموما از جانب افراد) برای اینکه غیرمستقیم بهش تذکری داده باشم اینهارو آماده میکردم... هرچند اخیرا عدهای از رفقا متوجه این موضوع شدن و اعتراض کردن
تا الان شده ۱۹قسمت و شایدم ۲۰قسمت بیشتر نشه چون رفقارو دچار سوبرداشت کرده و داره به حاشیه کشیده میشه
برای نوشتن این قسمت ها بعضا تا چندروز وقت پژوهش گذاشته و مطالعه میکنم... شاید بخاطر همین شده که برای نشرش وسواس دارم چون به همین تعداد که منتشر شده، قسمت منتشر نشده دارم که خودم از قلم خودمم راضی نبودم
هرجایی هم از متن عزیزان خوشقلمی که در موضوع مرتبط نوشته بودن راضی بودم، استفاده کردم
در این مدت و با گذشت زمان احتمالا متنها پختهتر شده و رنگوبوی تجربه هم بیشتر ملموس باشه... نتیجه میگیریم که گویا داریم بزرگ میشیم
پن: درمورد بذرپاش و سمت جدیدش فعلا چیزی برای بیان ندارم تا بزودی...
@tele_text