#یا_نور_المستوحشین_فی_الظّلَم...
جوشن کبیر، یک تجویزش مناجات سحرگاهی و پر کردن ساعت های احیاست
اما تجویزهای دیگری هم دارد...
لابد از زمزمه ی فرازهای آن و الغوث هایش خاطره های جورواجوری داریم
اما می شود از نوشتن آن هم خاطره ی متفاوتی داشت...
این که آب زعفران و تربت کربلا را با هم مخلوط کنی
یک پارچه ی سفید را که شاید یک روز کفنت بشود و تو را لای آن بپیچند و توی قبر بگذارند؛ برداری
با مخلوط زعفران و تربت؛ یکی یکی هزار اسم خدا را روی پارچه ی سفید بنویسی و توی فرصت آرام نوشتن به خیلی چیزها فکر کنی و ...
باید طعم الغوث ها و خلصناهایش با همه ی الغوث هایی که توی عمرت گفته ای فرق داشته باشد.
باید یا انیس من لا انیس له اش؛ یا حیّاً بعد کل حیّ اش؛یا من طاعته نجاة اش؛یا خیرالمرهوبینش یا دلیل المتحیرینش ؛یا علام الغیوبش؛یا من له القدرة و الکمالش.... از همه ی مناجات هایی که توی عمرت خوانده ای، ملموس تر باشد...
خب امتحان کن.
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
دارم به دستفروش هایی فکر می کنم که
احیا تمام می شود
اما هنوز جوشن کبیرهایشان را نفروخته اند...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#سر_کاریم
در این عالم و شاید بیرون از نقشه های جغرافیایی منطقه ی اسرارآمیزی هست که جزیره ها و جنگل ها و کوههای سرسبز و شگفت انگیزی دارد. اغلب آدم بزرگ ها صبح ها که از خانه بیرون می روند به این منطقه ی اسرارآمیز می آیند و چند ساعتی را آنجا پیش هم هستند و بعد یکی یکی برمی گردند خانه هایشان و از آن سرزمین چیزهای مختلفی را با خود به خانه می آورند. اسم این سرزمین «سر کار» است. گفته شده که مزارع نخود سیاه هم در حوالی همین سرزمین قرار دارند...
پی نوشت:
غلامرضا به من:
عمو داری کجا می ری؟
من: عمو جان دارم می رم سر کار
غلامرضا: داری می ری پیش بابای من؟
.
.
.
چند روز بعد:
فاطمه به عمو حسین:
عمو داری کجا می ری؟
عمو حسین: دارم می رم سر کار
فاطمه: داری می ری پیش بابای من؟
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_و_مادر
@telkalayyam
#خوب_که_نگاه_می_کنم…
گاهی
بلاهایی که بر سرم می بارند
دعاهای مستجاب شده ی خودم هستند
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#تو_نیامده_بودی_که_فقط_درخت_بکاری
شاید هیچ کس در جهان به اندازه ی تو درخت نکاشته باشد؛
مدینه را تو نخلستان کردی
اما
تو نیامده بودی که فقط درخت بکاری ...
شاید هیچ کس درجهان به اندازه ی تو چاه نکنده باشد؛
اما
این همه چاه عمیق
حتی برای یک آه عمیق
چقدر کوتاه بود
آه ...
امروز آه تو دامن عالم را گرفته است ...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#مهارتهای_پدرانه
یک. بچه ها ی خردسال و به خصوص دختربچه ها دکمه های متعددی دارند. یکی از این دکمه ها اسمش دکمه ی شادی است. در مواقعی که کودک غمگین است پدرها باید دکمه شادی او را به طرز خاصی فشار دهند. به این صورت که به او اعلام کنند :الان میام دکمه ی شادی تو روشن می کنم؛
این دکمه معمولا در زیر بغل چپ قرار دارد اما در مواردی هم دیده شده که محل ان در زیر بغل راست است… در موارد معدودی هم این دکمه در محل ناف رویت شده…
یک دکمه ی کاربردی دیگر دکمه ایست که مقاومت بچه ها را نسبت به دستشویی رفتن کم می کند و بچه خودش با زبان خوش همراه شما به دستشویی می آید…
دکمه ی مخصوص باز و بسته شدن دهان هم نقش زیادی در غذا خوردن بی دردسر بچه ها دارد.
در مورد دکمه های دیگر فعلا حرفی نمی زنم اما مسأله ی مهم نکات ایمنی این دکمه هاست. اول اینکه در این دکمه ها سنسورهایی تعبیه شده که حساسیتشان نسبت به انگشت پدرها بالاتر از انگشت مادرهاست
دوم اینکه از این دکمه ها نباید زیاد استفاده کرد چون خیلی زود خراب می شوند و کارایی خود را از دست می دهند مهمتر اینکه باید در مناسب ترین زمان این دکمه ها را فشار داد.
نکته ی بعد اینکه هرچند وقت یکبار باتری دکمه ها را باید تعویض کرد یا اینکه انها را دوباره شارژ کرد.
دو. به هر حال این دکمه ها مادام العمر نیستند و بعد از مدتی پدرها باید جایگزین دیگری برای دکمه ها پیدا کنند. بوس های خاص می توانند جایگزین مناسبی برای دکمه ها باشند. مثل بوس سحرآمیز، بوس ضد کلاف(کلافگی)، بوس معجون و…. هر کدام از این بوس ها با مناسک خاصی اجرا می شوند و آثار و نتایج مشخصی دارند که با کمی وقت گذاشتن و خلاقیت به خرج دادن خودتان می توانید اینها را کشف کنید.
البته بوس ها هم تاریخ انقضا دارند باید دقت کنید که آن ها را از فروشگاههای معتبر بخرید و خیلی مراقب باشید که چینی نباشند.
برای اینکه دست خالی به خانه نیایید می توانید هرچند وقت یک بار یک مدل جدید بوس بخرید و با خود به خانه بیاورید…. .
قبل از استفاده از بوس ها بروشور و طرز مصرف آن را به دقت مطالعه کنید.
سه. خوب می دانم خانه هایی هم هستند که از نعمت پدر محرومند و شاید خواندن این نوشته ها برای عده ای رنج آور باشد. در راوایات داریم که در چنین خانه هایی خدا خودش جای خالی پدر را پر می کند… من هم در یکی از همین خانه ها بزرگ شده ام…. .
چهار. بارها ( دقیقا سه بار و نصفی) مشاهده شده است بچه هایی که به طور منظم با قصه گویی بزرگتر ها بزرگ می شوند رغبتی به تماشای تلوزیون و بازی های کامپیوتری پیدا نکرده اند. قصه را هم پدرها و هم مادرها باید برای بچه ها بخوانند و قصه خوانی هیچ کدام جای قصه خوانی دیگری را پر نخواهد کرد.
چهار. ساعاتی از شبانه روز را پدرها نباید هیچ التفاتی به وسایل ارتباط جمعی و فردی داشته باشند….
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_و_مادر
@telkalayyam
#امروز_یا_فردا_حلول_ماه_قطعی_ست
این روزها را دوست دارم
این روزها که همه ی چشم ها به آسمان است...
این روزها که همه دنبال ماه می گردند...
.........................
بعضی ها هم چشم هایشان را مسلح کرده اند
به سلاح اشک...
که ماه را پیدا کند...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#...
تازه داشت یخ های بینمان باز می شد...
تازه داشتیم یاد می گرفتیم چه جوری با تو حرف بزنیم
تازه داشتیم یاد می گرفتیم برایت شیرین زبانی کنیم
تازه داشتیم یاد می گرفتیم چه جوری یک چیزی از تو بخواهیم
این که قبلش یک عالمه برایت زبان بریزیم
هی تملقت را بگوییم و خسته نشویم- ولا کففت عن تملقک-
بنشینیم از شب تا صبح هزار جور از تو تعریف کنیم
هی بگوییم تو بهترین کسی هستی که فلان... یا خیرال...یا إله ال...یا...
تو تنها کسی هستی که می توانی... بهمان...
حتی نقطه ضعف هایت را فهمیده بودیم
فهمیده بودیم که اگر گریه کنیم تو دست هایت را بالا می بری...-سلاحه البکا-
فهمیده بودیم اگر اشک توی چشممان جمع شود زودی آشتی می کنی- یا حبیب الباکین-
فهمیده بودیم اگر یک امیدی به تو داشته باشیم تو دلت نمی آید ناامیدمان کنی...-إرحم من رأس ماله الرجا-
حتی یاد گرفته بودیم چه جوری دلت را بسوزانیم و از تو امان نامه ی آتش بگیریم
یاد گرفته بودیم مثل بچه ها که دستشان را بالای سرشان می گیرند که کتک نخورند؛ قرآن را بگذاریم روی سرمان و هی به جان عزیزهایت قسمت بدهیم...
خیلی چیزها یاد گرفته بودیم
یاد گرفته بودیم با تو زندگی کنیم...
کجا می خواهی بروی عزیز دلم
نرو...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam