eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
28 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها تو می دانی مردی که شب ها از نخلستان عبور می کرد در گوش چاه چه می گفت... @telkalayyam
اعوذ بک من نار، نورها ظلمة پناه می برم به تو از آتشی که نور آن تاریکی ست صحیفه ی سجادیه/ دعای 32 @telkalayyam
از زبان آن کس که صدای تو را می شنود: الهی و انت الذی تنادی فی انصاف کل لیلة: هل من سائل فاعطیته ام هل من داع فاجیبه ام هل من مستغفر فاغفر له ام هل من راج فابلغه رجاه ام هل من مومل فابلغه امله؟... ها انا سائلک ببابک.... خدایا تو همان کسی هستی که نیمه های هر شب ندا می کنی آیا درخواست کننده ای هست تا به او عطا کنم؟ آیا دعا کننده ای هست تا او را مستجاب کنم؟ آیا استغفارکننده ای هست تا او را ببخشم؟ آیا امیدواری هست تا او را به امیدش برسانم؟ آیا آرزومندی هست تا آرزویش را برآورده کنم؟ ... من همان سائلم که پشت در آمده است... @telkalayyam
یا من لا یَحتَقرُ اهلَ الحاجة إلیه صحیفه سجادیه/ دعای 46 (روز فطر) . . . ای خدایی که بر خلاف خدایان ما حاجتمندانش را تحقیر نمی کند... @telkalayyam
اول صبحی بچه ها را بیدار کردیم که حاضر شوند وبرای باز شدن حرم، خودمان را برسانیم. بچه ها که گوش به زنگ خوابیده بودند با ذوق و شوق بیدار شدند. حیدر کیفش را پر کرده بود از باغ وحش و انواع جک و جانور که با خودش بیاورد حرم. هی صحبت کردیم بلکه راضی اش کنیم از خیر زیارت آوردن این گله ی حیوانات اهلی و وحشی بگذرد اما فایده نداشت. آخر سر راضی شد کیفش را بگذارد اما اسبش را دست بگیرد و بیاورد. دم رفتن باز زد زیر گریه ... نمی توانست از بقیه ی حیواناتش دل بکند. هی دست می برد توی کیف و چند تا حیوان را به چنگ می گرفت و می خواست که بیاورد... هی راضی اش می کردیم که حیوان ها را بگذارد سر جایش و هی دوباره بهانه می گرفت... می گفت پس گاو و ببعی را بیاورم... باز می گفت این یوزپلنگ و الاغ را هم بیاورم... باز می گفت قورباغه را هم بیاورم دیگر بقیه اش را می گذارم خانه... هی چانه می زد با ما و خلاصه نیمی از باغ وحش را دنبال خودش راه انداخت... از صبح تا حالا دارم به باغ وحشی فکر می کنم که یک عمر است داریم با خودمان این ور و آن ور می بریم.. نه از اسب و الاغ و گاو و گوسفندش می توانیم دل بکنیم نه از یوزپلنگ و قورباغه اش...
و پشت آن درهای بسته درهای بسته ی دیگری بود... @telkalayyam تیتر: شعری از سید علی میرافضلی
آفتاب از پشت کوه آمد هدیً للمتقین می روم نعنا و آویشن بچینم از میلین* باز آب از چشمه آوردم بیا دستی بشوی باز چای تازه دم کن زندگی یعنی همین عشق در این خانه هردم دارد اسم تازه ای ماه بانو، حاج خانم، ام احمد، نازنین حبذا قندان خالی -از کمین بچه ها- مرحبا شامی که تو سوزانده باشی آفرین زندگی یعنی دو قطره اشک روضه روز عقد عکس لبخند من و تو لای دیوان حزین روی پایت کودکی خوابیده باشد؛ تا سحر هی بخوانی: زینت دوش نبی روی زمین... بگذرد عمر و ببینی یک به یک قد می کشند آرزوهایت کنار سفره ی ام البنین عشق یعنی پُرزهای چادر چل سالگی عشق یعنی وصله های کوله بار اربعین :: باز هم شکر خدا نان و نمک در سفره هست عمر شیرین است با عشق امیرالمومنین خرداد 99 (میلین: نام چشمه ای کوهستانی در طالقان) @telkalayyam
چهارم: از ابوحمزه ی ثمالی روایت است که عرض کردم به حضرت صادق علیه السلام که می بینم اصحاب ما می گیرند خاک قبر امام حسین علیه السلام را و طلب شفا می کنند؛ آیا شفا در آن هست؟ فرمود: که طلب شفا می توان کرد از خاکی که بردارند از میان قبر تا چهار میل و همچنین خاک قبر جدم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و قبر امام حسن علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام و امام باقر علیه السلام. پس بگیر از آن خاک که شفای هر درد است و سپری است برای دفع هر آنچه ترسی و هیچ چیز با آن برابری نمی کند از چیزهایی که از آن شفا طلب می کنند به غیر از دعا و چیزی که آن را فاسد می کند آن است که (تربت) را در ظرف ها و جاهای بد می گذارند و آنها که به آن معالجه می کنند کم است یقینشان. هر که یقین داشته باشد که این از برای او شفاست هر گاه معالجه به آن کند او را کافی خواهد بود و محتاج به دوای دیگر نخواهد بود. و... پس چون تربت را برداری پنهان کن و نام خدا را بر آن بسیار بخوان و شنیده ام که بعضی از آنها، تربت را برمی دارند و آن را سبک می شمارند. حتی بعضی از ایشان آن را در توبره ی چهارپایان می اندازند یا در ظرف طعام یا چیزهایی که دست بسیار بر آن مالیده شود از خورجین ها و جوال ها... پس چگونه شفا یابد از آن کسی که به این نوع آن را حرمت دارد؟ ولکن دلی که در آن یقین نیست و سبک می شمارد چیزی را که صلاحش در آن است عمل خود را فاسد می کند. به نقل از: مفاتیح الجنان؛ در فواید تربت امام حسین علیه السلام؛ فایده ی چهارم(با تلخیص) @telkalayyam
حیدر: بابا چرا نمی ریم دم ضریح؟ من: خب ببین نرده گذاشتن نمی شه رفت حیدر: ولی با اسب می شه از روی نرده ها بپریم @telkalayyam
جنگ به سخت ترین لحظه ها رسیده بود فرمانده به سردارش گفت بیا برویم برای بچه ها آب بیاوریم... @telkalayyam
زیارت نامه ها گاهی بیشتر از مقاتل، برای آدم روضه می خوانند... زیارت نامه ی حضرت مسلم علیه السلام و زیارت نامه ی قمر بنی هاشم علیه السلام را کنار هم که بگذاری شباهت هایی دارند که نقطه ی ثقل مصیبت را به تو نشان می دهند. توی هر دو زیارت نامه باید قبل از ورود به حائر، کنار در بایستی و شهادت بدهی و بگویی من می دانم که شما مطیع خدا و رسولش بودید. من می دانم که شما همه ی تلاش خودتان را کردید... من می دانم که شما در یاری فرزند رسول خدا کم نگذاشتید.... من می دانم که شما بی وفایی نکردید... انگار یک داغ سنگین و همیشگی از شرم در این دو قلب شعله ور است که تا با این شهادت دادن آن را تسکین ندهی اجازه ی ورود نداری داخل حائر که می شوی باز باید همین شهادت ها را تکرار کنی... اشهد انک وفیت بعهدالله و بذلت نفسک فی نصرة حجةالله... اشهد لک باالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه لخلف النی صلی الله علیه و آله و سلم... فجزاک الله... اوفی جزاء احد ممن وفی ببیعته... اشهد انک قد بالغت فی النصیحه و اعطیت غایة المجهود... @telkalayyam
سال هاست چراغ های هیئت را که روشن می کنند گریه کن های تو بیشتر شده اند @telkalayyam
1. . . . ما گم شده بودیم و آن جا یک جاده بود... ... @telkalayyam
2. . . . ما دلتنگ بودیم و آن جا یک جاده بود ... @telkalayyam
3. . . . ابرها جلوی خورشید را گرفته بودند و آن جا یک جاده بود ... @telkalayyam
4. آن جا یک جاده بود که دیگر خار نداشت و پاهای بسیاری که بی هراس قدم می زدند ... @telkalayyam
5. . . . همه ی ما یک کوله پشتی و یک پرچم داشتیم ... @telkalayyam
6. ما زبان آن ها را نمی فهمیدیم ولی آن ها خیلی وقت بود که ما را می شناختند ... @telkalayyam
7. ... . . . پرچم های کوچک به سمت پرچم بزرگ می وزیدند و باد کاره ای نبود ... @telkalayyam
8. . . . آن ها اصرار می کردند که ما آب بنوشیم آن ها خیلی تشنه بودند ... @telkalayyam
9. . . . صدا ما را بی تاب می کرد و آرامش می داد... ... @telkalayyam
10. . . . صدا قلب ها را آتش می زد و خنک می کرد... ... @telkalayyam
11. . . . ماه بر جاده می تابید بچه ها توی موکب به خوابِ آرام فرو رفته بودند... ... @telkalayyam
12. آن ها تاول های ما را با اشک شستشو می دادند و ما از خسته شدن لذت می بردیم... ... @telkalayyam
13. من در آن جا چهره ی گریانی را دیدم که پیاده می رفت و پا نداشت ... @telkalayyam