#اذکروا_انقطاع_اللذات_و_بقاء_التبعات
نهج البلاغه ، ح 433.
مریض تخت کناری یک پیر مرد خیلی مسن بود که همه چیز را بالکل فراموش کرده بود. حتی بچه هایش را نمی شناخت. اما حرف های حکیمانه ای می زد.
صبح ها که دواهایش را می آوردند سر شربت خوردن الم شنگه راه می انداخت. با قرص و آمپول هیچ مشکلی نداشت اما زیر بار شربت نمی رفت. عصبانی می شد و با آن لهجه ی غریبه ی شیرنش سر پرستارها داد می زد. می گفت دروغ گوها! اگه شربتَه پس چرا تلخَه... اگه تلخَه پس چرا شربتَه...
http://2ela7.persianblog.ir
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam