eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
... حاجی ها گرم طواف بودند کعبه با قربانی هایش داشت به کربلا می رفت... @telkalayyam
#... گاهی به ترتیب زمانی مصیبت هایی فکر می کنم که در کربلا بر امام نازل شدند اگر هر مصیبت، ابتلا و امتحانی برای ولی خدا باشد باید هر کدامشان، از مصیبت قبلی دشوارتر و سنگین تر باشند بعضی از این مصیبت ها در گودال قتلگاه رخ داده اند. یعنی لحظه ای که امام آماده ی قربانی شدن است... مصیبت هایی که در چنین لحظاتی بتواند قلب امام را شعله ور کند باید فراتر از همه ی مصیبت های پیش از این باشد... سال هاست که چراغ محرم من با دو تا حرف از لهوف سیدبن طاووس روشن می شود. دقیقا دو تا حرف. یک «ف»و یک «و». داستان مربوط به ساعتی ست که عبدالله بن حسن علیه السلام در قتلگاه خود را در آغوش عمو می اندازد و بعد از ان است که دست از تن مبارکش جدا می شود... فرماه حرملة بن کاهل الاسدی بسهمٍ فذبحوه و هو فی حِجرِ عَمّه. از ترجمه ی جمله می گذرم جز توضیح همان دو حرف. یکی حرف ف در فذبحوه که بیشتر از آنکه به معنای «پس» باشد به معنای «سپس» است و یکی حرف «و» در و هو فی حجر عمه... که واو عاطفه نیست بلکه واو حالیه است ...سهم یعنی تیر. حجر یعنی آغوش. عمّ یعنی عمو... @telkalayyam
laban3.mp3
2.85M
حاج مهدی رسولی
... از اتاق عمل صدایم کردند که سریع برو فلان دارو را برای احمد بگیر و بیاور سریع دارو را گرفتم و برگشتم به اتاق عمل. همزمان با من دکتری که قرار بود احمد را عمل کند وارد شد و سلام علیک کردیم. یک آقای میان سال هم یکی دو ساعت بود پشت در ایستاده بود و از همه سراغ همین آقای دکتر را می گرفت. آن آقا هم آمد و سلام علیک کرد. پرونده ی پسرش را نشان دکتر داد و گفت پذیرش می گوید باید ده میلیون پول بریزی من هیچی پول ندارم. دکتر نگذاشت مرد حرفش را تمام کند گفت یک خودکار به من بده. من دست کردم توی جیبم و خودکارم را به دکتر دادم. دکتر دستور عمل را خط زد و پایین آن چیزهای دیگری نوشت. بعد برگه را تحویل آن آقا داد و گفت من اینجا نوشتم که قرار است پسر شما توی اتاق عمل فقط معاینه شود. نهایت پولی که از شما بگیرند صدهزار تومن است. شاید هم کمتر. با خودم گفتم ما همیشه از زیرمیزی گرفتن ها شنیده ایم اما شاید این جور دکترها هم کم نباشند. و یادم آمد که آن خودکار را روز عید غدیر از یکی از سادات هدیه گرفته بودم.... ... @telkalayyam
#... از موسیقی های آرامبخش زندگی صدای مکیده شدن آشغال های کوچک درلوله ی جاروبرقی ست @telkalayyam
اول که گفت اسمم عبادالله است توی دلم خنده ام گرفت. گفتم مگر این بابا چند نفر است که اسمش را گذاشته اند عبادالله؟ بعد شروع کرد به آمار دادن. اینکه دقیقا چند نفر از روستایشان کانکس گرفته اند و چند تا کانکس دیگر لازم است. آمار روستاهای دیگر و کل منطقه هم توی دستش بود. هم آمار جزئی و هم آمار کلان. حتی می دانست توی فلان روستا کی چه مشکلی دارد. کارش این بود که نیروهای جهادی را توی کل منطقه ببرد سر همان کاری که اولویت داشت و می دانست که کدام خیّر را وصل کند به کدام مشکل... به تنهایی و به خوبی داشت کار چند تا ارگان را انجام می داد. می گفت از قدم خیر حضرت آقا اینجا را از روز اولش هم آبادتر می کنیم. خلاصه اسم با مسمّایی داشت. عبادالله. یعنی بندگان خدا... @telkalayyam
پیرمرد خیال می کرد این روحانی هایی که همراه ما هستند الان که از کوئیک برگردند صاف می روند پیش آقای روحانی. گفت ما از شما ممنونیم ، قدم روی چشم ما گذاشتید ولی به آقای روحانی بگویید این رسمش نبود. ما از شما خیلی انتظار داشتیم. به آقای روحانی بگویید من پیرزن نود ساله را روی کول گذاشتم تا کجا آوردم پای صندوق رای که به شما رای بدهد... حقش نبود که از ماشینت پیاده هم نشوی و درد و دل این مردم را نشنوی... گفتم حرف دلش را بنویسم بگذارم اینجا شاید... @telkalayyam
بابای آرین این روزها کارش شده روایتگری. دست هر تازه واردی را می گیرد می آورد کنار آوارهای خانه اش. دسته گل ازدواجش را گذاشته روی تاقچه ای که دیگر نیست. آهنی را که روی گردن خانمش افتاده بود نشان می دهد... روی آوارها نشانی گذاشته که جای مرگ عزیزانش گم نشود. می گوید مبینا که داشت می خوابید سجاده اش را هم گذاشته بود زیر سرش گفت بابا نماز صبح یادت نرود بیدارم کنی... می گفت توی مدرسه مبینا را مسخره کرده بودند که بابایت کارگر است. مبینا گفته بود قول می دهم آنقدر درس بخوانم تا دکتر شوم تا دیگر کسی نگوید بابایت کارگر است. می گفت کاش دفتر مشق عبدالباسط را از زیر آوار پیدا می کردم و نشانتان می دادم. توی دفتر مشقش نوشته بود ایران آباد. نوشته بود می سازمت وطن. می گفت اما عبدالباسط ماند زیر آوار. می گفت خیلی سال است که بچه های ما زیر آوارند . اگر می گذاشتند بچه های ما مملکتشان را آباد می کردند... می گفت خبرنگار از من پرسید چه آرزویی داری بردمش پای قبر عزیزهایم گفتم آرزوهای من اینجا زیر خاکند... @telkalayyam
زلزله برای خودش قیامتی ست آنهایی که زلزله را دیده اند دیگر به هیچ سقفی اعتماد نمی کنند... @telkalayyam
اینکه آدم ها خودشان راه بیفتند بروند برای کمک به زلزله زده ها باعث اسراف خدمات و کمک رسانی ها می شود. ما اولویت ها و نیازهای اصلی را نمی دانیم و معلوم است که اگر یک مدیریت واحد وجود داشته باشد بهتر می تواند کمک ها و خدمات را توزیع کند. اما به نظرم درست ترین کار همین است که همه بیایند . اینجا آدم ها و روستاهایی هستند که به قول خودشان هر دوازده ماه سال زلزله زده اند. سال هاست که دیده نشده اند و انگار این همه سال زیر آوار بوده اند. بابای آرین می گفت روز اول دو بار خواستم خودکشی کنم اما نگذاشتند. حالا که اینهمه مردم از این همه جای کشور آمده اند و به من تسلیت می گویند خوشحالم. خوشحالم که کنارم هستید. دلم می خواهد آرین را بزرگ کنم هرکاری برایش بکنم که یا دکتر بشود یا مهندس. توی حرف هایش اگر یک جمله گلایه بود ده تا تشکر و شکر بود... بروید این آدم ها را پیدا کنید. آدم هایی که بیشتر از سرما و پس لرزه، نگران تنها شدن و فراموش شدن اند. دست خالی هم که باشید یک تسلیت و همدردی کوچک اینجا معجزه می کند. این راه های ارتباطی به قیمت گزافی ایجاد شده اند. به قیمت خراب شدن خانه ها و داغ جگرگوشه ها... اینجا به طرز معجزه آسایی آدم های مهربان، آدم هایی که هر کدام چند نفر هستند، آدم هایی که عبادالله هستند، آدم هایی که زندگی شان طبق معمول نیست.. دارند همدیگر را پیدا می کنند. خیلی زود با هم صمیمی می شوند و از هم شماره و آدرس می گیرند... توانایی هایشان را روی هم می گذارند. ضعف های هم را جبران می کنند و یک دست واحد می شوند. من فکر می کنم خبرهای بزرگی توی عالم است. قرار است یک اتفاق بزرگ بیفتد . یک دست پنهان دارد عبادالله ها را از گوشه گوشه ی دنیا جمع می کند و به هم می رساند.. چه اربعینی ها... چه مدافعان حرم... چه امدادگران جهادی... یک نفر دارد آدم های مهربان را از گوشه گوشه ی دنیا جمع می کند و به هم می رساند.. شاید برای یک ماموریت بزرگ @telkalayyam
عکس های نشست خبری افتتاحیه را که نگاه می کردم برایم خجالت آور بود. یک جا چشم هایم بسته بود و دهانم باز... یک جا دستم در اطراف بینی... خلاصه توی هر کدام یک وضعیت نامناسب... خب حواسم به دوربین ها نبود امشب عکس های نشست خبری اختتامیه را دیدم... بد نبودند... با خودم فکر کردم توی این شش ماه که از عمرم گذشته یاد گرفته ام که مقابل دوربین ها مراقب ظاهرم باشم دلم می خواهد برگردم به شش ماه پیش و راهم را جوری عوض کنم که دیگر گذرم به دوربین ها نخورد... تیتر: مصرعی از حسین رستمی @telkalayyam
تولد فرستاده ی مرگ است امیرالمومنین علیه السلام @telkalayyam