نمـے دونست.
اونـے هم ڪه باید بهش بگـے پشیمونـے من و امثال من نیستن...خداست.
اگه می خوای جبران ڪنے بسم الله...
برو به خدا به بگو پشیمونـے تا یه ڪاری برات بڪنه وگرنه ڪه از دست ما ڪاری ساخته نیست.
بعد هم برگشت و راهش را ادامه داد.
ماجرای عجیبی بود و امتحانـے از آن عجیب تر...
اما دلش قرص بود...
خدا همیشه خودش هوای بنده هایش را داشت...
از پیامبرش گرفته تا اویی ڪہ بنده ی تقصیرڪاری بیش نبود.
نمـے دانست تا چه حد توانسته از پس این آزمون سخت بربیاید.
نمـے دانست اما دل خوش به کَرَم بی انتهای خدایـے ڪہ هیچ گاه دستش را حتـے برای لحظه ای رها نڪرده بود.
لبخندی بر لبش نشست.
نگاهـے به آسمان انداخت و زیر لب زمزمه ڪرد:
-خدایا شکرت...
" اَ حَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَڪوا اَنْ یَقولــوا ءامَنّا و هم لا یُفتَنونَ"
"آیا مردم می پندارند رها می شوند؛ همین که گویند ایمان آوردیم و آزمایش نمی شوند؟"
سوره ی عنکبوت/ آیه ی ۲
#پایان
#م_زارعی
@chaharrah_majazi