#خاکریز_خاطرات ۱۸
✍ بی تفاوت نبودن را از این نوجوان شهید بیاموزیم
متن خاطره:
بچه که بود، با داداشش رفت خونه همسایه. اونجا رادیو روشن بود و صدای ترانه اش بلند... محمودرضا رفت تا رادیو رو خاموش کنه ، اما قدش نرسید. با همون شیرینزبونی کودکانه به همسایه گفت: فاطمه خانوم! می خوای خدا شما رو جهنمی کنه؟ همسایه پرسید: چرا جهنمی کنه؟ محمودرضا گفت: چون ترانه رو خاموش نمی کنید...
🌷 خاطرهای از کودکی شهید محمودرضا وطنخواه
📚 منبع: کتاب سیره دریادلان۲
#موسیقی #بی_تفاوت_نبودن #امر_به_معروف #نوجوان_شهید #شهیدوطن_خواه
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۹
✍ این دقتها شهادت را رقم میزند
متن خاطره :
هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ، اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...
.
🌷خاطره ای از زندگی شهید عطاءالله اکبری
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#نماز_اول_وقت #مسجد
#امر_به_معروف #شهیداکبری #نوجوان_شهید
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۸
✍راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه
🌹به گوش دانشآموزان برسانید
متن خاطره
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری
📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
#وضو #مدرسه #تحصیل #دانش_آموز #نوجوان_شهید #شهیدعامری
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۹۸
✍ یک عملِ مستحبِ ساده با ثوابی عظیم
متن خاطره
محمد رضا آخرِ شب نشسته بود لبِ حوض و داشت وضو میگرفت. مادر بهش گفت: پسرم! تو که همیشه نمازت رو اولِ وقت میخوانی، چی شده که...؟!!!
محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسحِ پاش رو کشید، گفت: الهی قربونت برم مادر! نمازم رو که اولِ وقت توی مسجد خواندم. دارم تجدیدِ وضو میکنم تا با وضو بخوابم؛ شنیدم که پیامبر (ص)
فرمودند هرکس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه، ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسن...
📌خاطرهای از زندگی نوجوان شهید محمد رضا میداندار
📚منبع: کتاب همکلاسی آسمانی ، صفحه 47
#تقوا #وضو #عبادت
#نوجوان_شهید #شهیدمیداندار
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۹۹
✍ شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود
متن خاطره
ظرفها رو از مادرش گرفت ، شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر... مادر رفت سراغِ غذا که رویِ اجاقگاز بود. فرزام هم دنبالش راه افتاد؛ مثل اینکه می خواست به مادرش چیزی بگه. کنارش ایستاد ومودبانه گفت: مادر! چرا اسمم رو گذاشتین فرزام؟!!! چرا نذاشتین علی، حسین؟!!! و ادامه داد: آخه آدم با شنیدنِ اسمِ فرزام یادِ هیچ آدمِ خوبی نمی افته... من اصلاً صاحب اسمم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم.از همونروز به بعد همه علی صدایش میکردند.
📌خاطرهای از زندگی شهید علی پورحبیب
📚 منبع: کتاب آب زیر کاه ، صفحه 37
#نام_نیکو #اسم #احترام_به_والدین #نوجوان_شهید #شهیدپورحبیب
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۱۷
✍ اسیر گرفتن با صدای بُز
متن خاطره
پسرک صدای بُز را از خود بُز هم بهتر در میآورد. میگفت: چوپانی همین چیزهایش خوبه... هر وقت دلتنگِ بُزهایش میشد، میرفت توی یک سنگر و مع مع میکرد. یک شب ۷ سرباز بعثی اومده بودند برای شناسایی. با شنیدن صدای بُز هوس میکنن کباب بخورند. تا وارد سنگر میشن، پسرک اسلحه کشیده و هفت نفرشون رو اسیر میکنه. همهشون رو هم دست به سر آورده بود عقب. توی راه هم کلی براشون صدایِ بُز در آورده بود.
📚 منبع: سالنامه ستاره ها ۱۳۸۸
#لبخندحلال #نوجوان_شهید
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۲۹
✍ نوجوانی که لحظه ی شهادت ، با حرفهایش پرستار را آتش زد...
متن خاطره
یه بسیجی ۱۵ ساله رو آوردند بیمارستان. به شدت زخمی شده بود. دیدم لبهاش تکون می خوره. گوشم رو بردم کنار دهانش؛ گفت: خواهر! تو رو لبِ تشنهی امام حسین(ع) بهم آب بده، خیلی تشنمه...
آتیشم زد. خواستم بهش آب بدم که دکتر گفت: براش ضرر داره...
یه پارچهی خیس برداشتم و کشیدم رویِ لباش تا از عطشش کم بشه. بنده ی خدا پارچه رو میمکید و مدام تقاضایِ آب میکرد. آخرش هم تشنه شهید شد...
📌راوی: خانم قیصر ( از پرستاران جنگ تحمیلی)
📚منبع: نشریه با شهدا در جمعه، شماره ۶۸
#نوجوان_شهید #عطش
#امام_حسین #پرستار
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۴۱
🌺 شهیدی که از نوجوانی عاشقِ خدا بود...
متن خاطره
با نورالله همبازی و پسر عمو بودیم ... بارِ اول نبود که این اتفاق میافتاد. اهلِ نماز اول وقت بود... وقتی وسط بازی ، رها کرد که بره ، می دونستم درخواستـم برای موندنش بیفایده است. اما بهش گفتم: کجا؟ هنوز بازیمون تموم نشده ...
برگشـت و بهـم گفـت: مگه صـدای اذان رو نمیشنـوی؟میرم نماز ...
🌹خاطرهای از زندگی نوجوان شهید نورالله اختری
📚منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد ۱، صفحه ۲۵۱
#شهیداختری #نماز_اول_وقت #نماز #تقوا #نوجوان_شهید#امام_زمان علیهالسلام
#ثقلین
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۵۰
🌺 ابراهیم از نوجوانی مهربان بود...
متن خاطره
هوا خیلی سرد بود. اما نمیخواست ما رو توی خرج بندازه. دلم نیومد؛ همان روز رفتم و یک کلاه براش خریدم. روز بعد کلاه رو سرش کرد و رفت. اما ظهر که اومد بیکلاه بود! بهش گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم دعوام نمیکنی؟ گفتم: نه مادر! چیکارش کردی مگه؟ گفت: یکی از بچهها با دمپایی میاد مدرسه؛ امروز هم سرما خورده بود دیدم کلاه برای او واجبتره...
🌹خاطره ای از نوجوانی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی
📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم ۵ ، صفحه ۵
#شهید_امیرعباسی #شهدای_مشهد #مهربانی #انفاق #نوجوان_شهید #گذشت #ایثار #احترام_به_والدین#شهدا