#خاکریز_خاطرات ۱۱۸
✍ کارِ جالبِ مدیر مهربانِ مدرسه
متن خاطره
مدیر مدرسه بود. یک شب مقدار زیادی لوازم آورد و گفت: لطفاً کمک کن تا اینها رو ببریم مدرسه...
ساعت ۹ شب رسیدیم مدرسه. محمد وسایل رو برد توی آبدارخانه و داخل نایلونهایی جداگانه گذاشت. ازش پرسیدم: نگفتی اینها برای چیه؟ جواب داد: چند تا شاگرد توی مدرسه داریم که یتیم هستند و وضعیت خوبی ندارند، اینها رو برای آنها تهیه کردهام.
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیمیان
📚منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد ۱ ، صفحه ۶۳
#یتیم_نوازی #معلم_شهید #کمک_به_فقرا #بی_تفاوت_نبودن #شهیدابراهیمیان
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۲۵
✍ کار جالبِ شهید برای مخفیانه خدمت کردن
متن خاطره
داود یه دفترچه داشت که توش نشانی خانواده های شهدا و رزمندگان رو نوشته بود. بهشون سرکشی میکرد و مشکلات اونا رو مرتفع میساخت...
بعد از شهادت داود ، یکی از اهالی محل میگفت: مدتها بود که میدیدم سرِ هر ماه ، بستهی پولی را میاندازند توی حیاط خونمون. بعد از سه چهار ماه کنجکاوی کردن، فهمیدم که آقا داود مخفیانه به ما کمک می کند.
.
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید داوود حیدری
📚منبع: کتاب با راهیان نور ؛ صفحه ۱۴۰
#کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #خانواده_شهدا #شهیدداودحیدری
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۳۷
✍ طلبه ی شهیدی که با روش های زیبا به تبلیغ دین می پرداخت...
متن خاطره
با توجه به سرما و یخبندانهایِ شدیدِ مشهد و همچنین حضورِ روسها در کشور، زندگی برای مردم خیلی سخت شده بود. بارها میدیدم که آیت الله سعیدی تویِ صفهایِ طولانیِ نان ایستاده تا برایِ فقرا نان و آذوقه تهیه کند... در همسایگیِ آیت الله سعیدی بنده خدایی زندگی میکرد که وضعِ خوبی نداشت، او می گفت: محلِ سکونتِ ما طبقهی سوم بود. یک روز صدایِ نفسنفس زدنِ یکی را شنیدمکه از پلهها بالا میآمد. وقتی نگاه کردم، دیدم آیت الله سعیدی یک گونیِ ذغال به دوش گرفته و برای ما آورده است.
📌خاطرهای از زندگی روحانی شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی
📚منبع: کتاب بَلاغ ( سیره تبلیغی شهدای روحانی) ، صفحات 65 و 69
#ایثار #کمک_به_فقرا #بی_تفاوت_نبودن #شهید_آیت_الله_سعیدی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۴۵
✍️مسلمان زیستن را از این آیتاللهِ شهید بیاموزیم
متن خاطره
یک روز وقتی پدرم از مسجد برگشتند، دیدم عبا روی دوششان نیست. پرسیدم: عبایتان چه شد؟ ایشانگفتند: سرِ راه مرد فقیری را دیدمکه از سرما می لرزید، من هم دیدم که قبا به تن دارم و فعلاً به عبا احتیاج زیادی ندارم، پس نباید فردِ مسلمانی از سرما بلرزد و من، هم قبا بر تن داشته باشم و هم عبا. برای همین عبایم را رویِ دوشِ آن مردِ فقیر انداختم و آمدم ...
📌خاطرهای از زندگی شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی
📚منبع: کتاب مجمع ملکوتیان ، صفحه ۴۲
#شهیدآیتالله_سعیدی #کمک_به_فقرا #بیتفاوت_نبودن #روحانی_شهید
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۵۳
✍ برخوردِ عجیب حاج احمد متوسلیان با زنی که شوهرش جزو منافقین بود...
متن خاطره
حقوقش روگرفت و از سپاهِ مریوان اومد بیرون. دید زنی بچه به بغل ، کنارِ خیابون نشسته و گریه میکنه. رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن گفت: شوهرِ بیغیرتم من و بچهی کوچیکم رو ول کرده و رفته تفنگچیِ کومله شده، بخدا خیلی وقته که یک شکمِ سیر غذا نخوردیم. حاجی بغضش گرفت. بلافاصله دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیۀ مختصریه؛ فعلا اموراتِ خودتون رو بگذرونید، نشانیتون رو هم بدید به برادر دستواره ، از این به بعد خودش موادِ خوراکی رو میاره دم درِ خانه و بهتون تحویل میده...
📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
#متوسلیان #مردانگی #انفاق #تقوا #کمک_به_فقرا #غیرت #شرافت
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات۱۶۳
✍ شهیدی که شیعه و سنی عاشقش شده بود...
متن خاطره :
سردار شوشتری حتی به خانوادههای اعدامیان هم خدمت می کرد و میگفت: اگر کسی اعدام شده ، خانواده اش چه گناهی کردهاند؟
ایشون به خانوادۀ فقـرا هم سـرکشی، و مشکلاتشون رو برطرف میکردند، به طوری که بعد از شهادتشون به هر روستایی میرویم ، تا اسم شهید شوشتری آورده میشه ، مردم زار زار گریه میکنند و میگن: ما پـدر خود را از دست دادیم...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید نورعلی شوشتری
📚راوی: سردار جاهد (فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان)
#شهیدشوشتری #شهیدوحدت #بی_تفاوت_نبودن #کمک_به_فقرا #مهربانی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۰۵
🌺 لایقِ شهادت که شدی، شهید میشوی...
متن خاطره
حسین همهاش میگفت: من آخرش شهید میشم... وقتی هم من میخندیدم ، می گفت: حالا نگاه کن اگه آخرش شهید نشدم! ... آخرش هم شد اولین شهیدِ فتنه ی ۸۸ ...
حسین پیاده میرفت مدرسه و میآمد. تعجب کردم. پیگیر که شدیم، فهمیدیم پولِ توجیبیهایش رو میده به امامجماعتِ مسجد تا برسونه به نیازمندان.
.
🌷خاطرهای از زندگی بسیجی شهید حسین غلامکبیری
🍃منبع: ماهنامه امتداد ، شماره ۵۵
#شهیدغلامکبیری #شهیدفتنه
#کمک_به_فقرا #مدافع_وطن
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۰۸
🌺 شهید مدافع حرمی که دست رد به سینهی نیازمندی نمیزد
متن خاطره
برای آقا سید علی مهم نبود طرفِ مقابلش کیه، کافی بود متوجه بشه کسی نیازمنده ، تا بهش کمک کنه.یکی از سربازانِ سوری که ظاهراً شیعه هم نبود، میگفت: من نگهبانِ ایست و بازرسی بودم ، سید وقتی مییومد اینجـا ، ترمز میزد و بهم پولی رو کمک میکرد... بعد از شنیدنِ این قضیه از سید پرسیدم: از کجـا این بنـده خدا رو میشناسی؟ آقا سید گفت: متوجه شدم بسیار فقیره و مشکلات زیادی داره. گاهی اوقات که از اینجا رد میشم، خوشحالش میکنم تا دستِ خالی خونه نره...
🌹خاطرهای از زندگی روحانی شهید سید علی زنجانی
✍راوی: یکی از همرزمان شهید
.
#شهیدزنجانی #شهدای_مدافع_حرم #شهدای_روحانیت #کمک_به_فقرا
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۳۶
🌺 کاش مانند این شهید مهربان باشیم...
متن خاطره
از همان کودکی لباسهای اضافی رو برمیداشت و به عشایر میداد. میگفت: مادر! شما که بیش از دو تا چادر نیاز نداری. یکی برای داخلِ خانه ، یکی هم برای بیرون؛ مابقیاش رو ببخش ... نیمی از هفتـه درس میخـوانـد ، نیمی رو کار میکـرد، درآمدش رو هم صرفِ کارهای خیر و خـداپسند میکرد...
.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید محسن خسروی
📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت۴ ، صفحه ۹۲
#شهیدخسروی #کمک_به_فقرا
#امام_زمان علیهالسلام
#ثقلین #شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۳۸
🌺 کاش قلبی به وسعتِ قلب این شهید داشتیم...
متن خاطره
هر چیزی که داشت رو بیـن فقرا و نیـازمندان تقسیم میکرد. بهش گفتم: سید جعفر! کمک کردن به مردم بسه؛ لازم نیست هر چی داری رو بدی به مردم و دستت خالی بشه ... اما آقا سید جعفر در جوابم گفت: حاضرم قلبم رو هم با مردم نصف کنم...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید سید جعفر احمدپناه
📚منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد۱ ، صفحه ۹۶
#شهیداحمدپناه #شهدا
#کمک_به_فقرا
#امام_زمان علیهالسلام
#ثقلین
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۴۲
🌺 شهیدی که با دیگران مهربان بود ، مانند پدر...
متن خاطره
تازه تلویزیون خریده بودیم. مجید بُرد و بخشید به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند... رفته بودیم خونهی یکی از دوستانِ مجید که پدرش فوت شده بود. مجید دخترِ دانش آموزِ خونه رو بُرد بازار و برای او مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی خواستیم برگردیم شهـرمون ، پـولِ کرایه هم نداشت. وقتی بهش اعتراض کردم، گفت: غصه نخور، خدا میرسونه...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید مجید رشیدی کوچی
📚منبع: کتاب راز یک پروانه، صفحه ۱۸۸
#شهیدرشیدی #شهدای_شیراز #کمک_به_فقرا #یتیم_نوازی #توکل #انفاق#امام_زمان علیهالسلام
#ثقلین
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۴۷
🌺 مهربان بودن یعنی این.... بخوان و لذت ببر...
متن خاطره
باید با اتوبوس میرفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده میرفت تا پولش رو جمعکنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... میگفت: دوسـت دارم زندگیام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید...
🌹خاطرهای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاجعبدالله ضابط
📚منبع: کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹
#شهید_ضابط #شهدای_مشهد #انفاق #کمک_به_فقرا #مهربانی #شهدا
#امام_زمان علیهالسلام
#ثقلین
@thaghlain 🌹