eitaa logo
خاکستر زرد''
367 دنبال‌کننده
847 عکس
66 ویدیو
0 فایل
توکل به نام و نامی حق' ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17086711257614 چنل زاپاس: @the_yellow_moon2 قتلگاه: https://eitaa.com/Slaughterhouse گپ: https://eitaa.com/joinchat/1578369907Caf0fdd0007
مشاهده در ایتا
دانلود
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/TheGrayRoses
زمان گذراست؟ دقیق نمیدونم اما لحظات گذران ، خوشی ها و غم ها گذران... هر خوبی و بدی ، پس چرا تنها بودن من گذرا نیست؟ چرا من گذرا نیستم؟ همونطور که بقیه میخوان! هیچ سایه ای از من گذرا نیست ، هر روز سایه ی جدید تری ، سیاهی بالاتری روزای خاکستریِ بیشتری... من برکه ای بودم که حالا باتلاق شده میپوسه! کسی رو نداشتم تا به برکه سر بزنه و حالا هم کسی رو نمیخوام تا توی باتلاق من گیر کنه آیا گذراست؟ و بعد قراره به چه چیزی تبدیل شم؟ به کدوم سازی از تظاهر بخندم؟ ساختمونی که از باورام روزی میساختم حالا تبدیل به بخشی از زندانِ انفرادی شده. با کلی پوسیدگی ، کهنگی و بی خبری! منشور های سکوتِ فرو رفته تک به تک بیرون میان ، خون و گلبرگ هایی از رز که خاکستری بودن که گیر افتاده بین باتلاقِ من بودن که اومده بودن تا من رو از خودم بودن نجات بدم و اما من نجات پیدا میکنم؟ باغِ سرسبزی که حالا خاکستری رنگ شده چیزه دیگه ای میگه ؛ میبینم که چطور من رو یه مسمومیت میبینه! یه بیمار... یه مجموعه ای از افکار که درمان نشدن یه باتلاق گندیده و سایه ی دزدیده شده یه سیاهی از تنهایی... امروز؟ سومین روز از بهاری که همه شروع نامیدنش. ● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/TheGrayRoses
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/joinchat/297927351C72ad6b2ae6
سلام و عشق! توکل به نام اعظمش' اینکه راجب اغلب اتفاقات پیرامونم احساسات عمیقی دارم اغلب اذیت کنندس ، مخصوصا وقتی تو یه درونگرایی باشی که از غم هات با شادی یاد کنی! خب راجب احساساتِ عمیقم میگفتم!!! حتی میتونم برای این موضوع صدها سطر بنویسم و لعنت ... بعضی وقتا عاشق این نوع از شخصیت خودمم؛ به نظرم اگه سعی کنیم از خودمون انتقاد کنیم و به خودمون عشق بورزیم باعث پیشرفتمون میشه! مثل اعتمادی که ابرها بهم دارن ، اونا با یه برخورد میتونن رعد و برق رو ایجاد کنن و یا در کنار هم بودن شکلک های مختلفی ایجاد کنن؛ به هر حال در هر صورت کیوتن.(^^) هعب ، حالا که دارم راجب به موضوعات مختلف حرف میزنم متوجه خیلی از کلمات درهم برهم ذهنم میشم که توی هم پیچ میخورن و افکارم رو اشغال میکنن و انگار نوشتن چندین صفحه ازشون هم به بهبود حالم کمک نمیکنه. کاش میتونستم یه گوشه ای از نجف چمبره بزنم و با بابا علی حافظ بخونم و یا راجب ابر ها باهاش حرف بزنم. بالاخره اونا خوشگلن! یا راجب مراقب از بچه ها مخصوصا وقتی کمتر از سه سال باشن که چقدر سخت و طاقت فرساست اما اونا موجوداتِ فسقلیِ لعنتیِ خوشگل بلا‌! کاش همه ی بحث ها همینقدر شیرین بودن اما خودمم خوب میدونم که نیست! خوب میدونم که دست به دامنِ تظاهرم تا بعضی حرف ها رو نشنوم ، تیکه های گذشته رو برنگردونم و روی پیشرفت احوالم تمرکز کنم و این حتی از مراقب بچه ها هم سخت تره! شاید چون گاهی لجبازم؟! و یا شاید اون یه بُعد از خودم دوست داشتنی نیست... نمیخوام تا قلمم رَدی از زخم و درد رو به یادگار بزاره اما گاهی لازم دارم تا حرف بزنم و اون حس های عمیق و کلمات درهم برهم رو بیرون بریزم! خب فی الحال خدا نگهدارت خاطرات... امروز؟ از جمله همون روزای مخوف شده ● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/joinchat/297927351C72ad6b2ae6
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/ZioZiozz
هی سلام ! چی بنویسم؟ احساس گشنگی میکنم از کدوم زخم بگم؟ از کدوم تنهایی؟ از کدوم تأسفی که هر روز برای خودم می خورم... چقدر دل زده و مُرده به نظر میرسم! یعنی بقیه هم من رو اینطور میبنن؟ و یا اصلا من رو میبینن؟ اگه ازشون خبری نگیرم و چندین روز قصد رفتن کنم کسی هست تا من رو به یاد بیاره؟ حتی نمیدونم در جواب بگم خیر و یا شاید.. اما جواب مثبت؟ خب فکرنکنم من نقشِ یه باقی مونده رو بازی میکنم که انگار به نیمه ی پر لیوان امیدواره ... اما همیشه نیمه ی خالی توی ذوقم میزنه ، قسمتی از ذهنم رو مشغول میکنه و همونجا شروع به نشخوار میکنه از یه نا امیدی هم بالاترم ، خسته و کمی متظاهر... باید به کی امیدوار باشم؟ به پوچی؟ به کدوم خودم؟ به کدوم تظاهر عادت کنم؟ من قراره تا خوب بشم؟ چرا هیچ جوابی وجود نداره لعنتی چرا هیچی نیست لعنت لعنت من به اون اندازه ای که میگن شخصیت خوب داستان خودم هستم؟ امروز؟ هیچ ایده ای ندارم فقط پاییزه، سالهاست... ● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/ZioZiozz
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: @cafeviana
چرا آدما نمیخوان تا از زبونشون استفاده کنن؟ که حرف بزنن و چیزی رو حل کنن؟ رفتارهاشون رقت انگیز و منزجر کنندس! حتی بعضی وقتا فقط یه متظاهرن که دست و پا درآورده ، پوشالی و توخالی... نمیدونم بقیه هم راجبم این فکر رو میکنن و یا نه اما واقعا فکر نکنم اهمیتی هم به اون درصدی از بقیه بدم با اینکه میدونم اگه شخص مقابلم کسی باشه که برام مهمه و دایره ی اطرافم رو تشکیل بده احساس شکست میکنم! اما خب این یه رازه! چرا باید کسی این رو بدونه؟ شایدم بخاطر همین مردم از دهن و کلمات استفاده نمیکنن! آره! اونا یه مشت ترسو ان که گندِ گناهاشون سرباز کرده و بوی تعفن میده! شاید هم خوده منم یه ترسو ام ! از اینکه قراره با کلماتم به دام بیوفتم اینکه آدم از خودش و حماقتش ضربه بیینه سخت تر و رقت انگیز تره! چقدر از کلمه ی رقت انگیز استفاده کردم! اگر رنگ بود چه رنگی میشد؟ یه همرنگی با تمام دنیای من و آدم های اطرافش ؟! زندگی سخت تر از همیشه به نظر میرسه مثل وقتایی که از خواب پا میشم و یه چیو نمیخوام؛ خودمم نمیدونم اون چیز چیه ، اما باز هم نمیخوام. من حتی حاضر به لجبازی با خودمم و این برای خودمم عجیبه! کشفِ هر لحظه از خودم بعضی وقتا خسته کننده و بعضی وقتا هیجان انگیزه چرا ما انسانا دنبال کسایی هستین تا ما رو بشناسن در حالیکه خودمون هم خودمون رو نمیشناسیم همه ی ماها عجیبیم! امروز؟ ۱۴۰۳/۱۱/۱۹ ● ‌● از طرف خاکستر زرد به: @cafeviana
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/joinchat/303562988Ceb01e0495b
حسِ خجالت هنوز هم توی بدنم می چرخه ، دهنم خشک شده از حرفاییه که نزدم و ذهنم خاموش تر از هر فکری... صدای فریادهاشون همچنان توی گوشم نبض میزنه ، دعواهایی که انگار نمیخوان تا تموم شن ... حبابِ تظاهر وقتی میترکه همه جا رو از نابودی خبر میکنه! توی اون لحظه دوست دارم تا برم ، فقط برم و از فرط دلایلی که برای خودمم به خوبی آشکارن یه جایی دنبالِ آرامش بگردم و اما همچین جایی وجود داره؟ اطرافم پر شده از آدمایی که با هر بار دیدنم میخوان تا موقعیتی که دارم رو یادآوری کنن ، این همون حس خجالتیه که گفتم همون حس لعنتیِ آشنا که از انسان ها ساطع میشه و انگار یه کتاب بازی براشون تا تو رو بخونن و راوی رو محکوم کنن تا روی یه خط از داستانت مکث کنه . منم سالهاست خودم رو محکوم کردم به تظاهر به زندگی ای که نمیخواست تا تبدیل به عادت بشه اما مگه این سیرک لعنتی اجازه میداد؟ تو رو دست آموز میکنه تا به وقتش به خوبی بهت بخنده همون کاری که همه میکنن، همون کاری که یادگرفتیم همونی که حسِ آرامش رو برد‌ و هیچ جایی نیست... حالا که لا به لای خط های این دفتر مینویسم میخوام بگم که حالم از قبل بهتره اما خودم هم بهتر میدونم که نیست! چارلی چاپلین یه جایی از زندگیش پایان رو توی خوشی دید و من حتی نمیدونم روی کدوم خط از زندگیمم که منتهی به خوشی بشه همونطور که گفتم زندگی، یه سیرک لعنتیه! ● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/joinchat/303562988Ceb01e0495b
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: @string_theory
هیچ بقایی از من نمانده ، بی حس به خیالم نگاه می کنم و می دانم که او هم به بخشی از مردگیِ من تبدیل شده. آیا کسی خواهد فهمید که خوب نبودم؟ که درمان نمی شوم و سالهاست درمانی ندارم؟ که میانِ سیاهی چمباتنه زده ام... پر از نوشته های بی انتها شده ام ، تنها غمی از من مانده که خودم برایش مویه میکنم ؛ تنها با موج موج ایهام های دست نخورده. از سکوت جولان داده ی افکارم خسته ام ، از سرنوشتی که فنجان قهوه اش را بر روی خاطراتم رها کرده و سالهاست روزهایم تلخ شده، تلخ تر از آذری که دقیقه هایش را شیرین رنگ زدند تا آوارهای مرگ دیده نشود. فصلِ بی فصلی است انگار! پر از تکه های شکسته ام ؛ از درد دوری می کنم و میبینم که مردمان برای دیدن درد کشیدنم مرا به سخره می گیرند، پر از لبخند های پر کشیده ام و میبینم پرنده ی شکست خورده ی اعتماد چطور گوشه ای در قفس کز می خورد و آوازش نوای مرگی برای زندگی است ، پر از من هستم! پر از طبل های پرصدا و توخالی ، پر از ما بدون تو پر از سرشکستی هایی که رهایم نکرده اند... امروز؟روزگاری از آذر ماهِ پاییزی ● ● از طرف خاکستر زرد به: @string_theory
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/remuslupin1973
سلامم! بیشتر از همه توی تابستون دنبال پاییز بودم و میتونم بابت شوقی که راجبش داشتم حس کنم که ذوق روی گونه هام گز گز میکرد، پاییز مثل فوتباله! نه جدی!! میتونه لحظاتی رو برات رقم بزنه که از شادی دچار فراموشی بشی و یا حتی بهت نشون بده چقدر گذرا در حال تلف شدنی و همه ی ما دنبال یه توپی از خوشبختی هستیم که همونم بعضیا مسخره میبینن... دیدی! فوتبال درس زندگیه! به هر حال حالا پاییز رسیده و جوری داره میگذره که حتی وقت اضافه هم بهت نمیده، همکلاسی هام که... خدای من بیا راجبشون چیزی نگم ... بیا راجب پاییز خودم حرف بزنم! توپ خوشبختی من توی چیه؟ میتونم توی این راه به کسی اعتماد کنم و توپم رو بهش شوت کنم؟ هعب اما یاد گرفتم به خودم اعتماد کنم یعنی میدونی حتی اگه بدونم کسی رو هم ندارم به خودم بودن یقین پیدا کردم. اگه هر کسی بدونه چقدر توانمنده میفهمه که از سختی ها میتونه بگذره نه به راحتی اما بالاخره اونا میگذرن و وقتی ایمان به خودت بالا باشه پایانش خوب تموم میشه! سالای مهم زندگیم شاید هنوز نرسیده باشن اما خوشحالم که تا الان هر چند نابلد صرف کارایی کردم که با انجام دادن بعضیاشون حس خوب رو برای خودم رقم زدم. شاید نوشتن هم بخشی از این حس خوبه و منکرش نمیشم! شایدم همه ی ما به یه کلاس جادوی سیاه نیاز داریم تا با گفتن ریدیکالوس با ترس هامون مقابله کنیم. امروز؟ ۱۴۰۳/۷/۵ ● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/remuslupin1973
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/joinchat/3331261237C6e4c1a8dac
همه چیز از اول همینقدر پر از سردرگمی بود؟ همه چیز وقتی من نمیخوام یهو به وجود میان و قراره جلوم سبز بشن و همه چیو نابود کنن! اون لحظه ی لعنتی چرا نبودی؟ چرا نبودین؟ چرا ازم توقع دارن تا درکشون کنم؟ عجیبه! در حالی که من گفتم بهشون که لطفا دروغ نگید... تا کی قراره ادامه بدن؟ مگه من رو ندیدن؟ این شخصیتی که ساخته شده رو مگه نمیبینن؟ منظوز کثیفشون چیه؟ به هر حال دیگه قابل اهمیت نیست، شاید هم برای اونا منم قابل اهمیت نیستم! این حس رو قبلا داشتی؟ اینکه قابل اهمیت نباشی؟ البته تو یه دفتری و شایدم من دارم با خودم حرف میزنم ، مسخره به نظر میرسه اما نمیخوام مورد قضاوت کسایی قرار بگیرم که روزی قراره براشون بی اهمیت باشم.. حتی دیگه نمیدونم قراره به کجا کشیده بشم و حتی میتونم به کسی دوباره اعتماد کنم ؟ اعتماد حس قشنگیه اما با ترس آغشته شده ، هر لحظه اش... امروز؟ روزای سردرگمی ● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/joinchat/3331261237C6e4c1a8dac
تقدیمی با تمام دیرکرد بالاخره تموم شدن! نمیخوام بگم فقط بابت این تقدیمی به شدت موشکافانه عمل کردم چون تقریبا بابت تک تک فعالیت های چنل این حساسیت رو دارم اما فرق این تقدیمی از این جهت بود که فقط منتهی به خودم و خاکستر زرد نمیشد من باید لایه لایه پیام های شما رو زیر و رو میکردم ، اون پیام ، اون تک کلمه از حرفاتون رو که زدید و نادیده گرفته شد ، اون حسِ خاموش شده و تاریخی که به جا مونده و یا خواهد به جا موند رو روشن نگه دارم و این امید رو بهتون بدم که همه ی ماها همیشه حالمون بد نیست و یا همیشه خوب نیستیم و اگه حالمون بد باشه حداقل یک نفر یه جایی حال ما رو میبینه و برای خوب شدنش تلاش میکنه حتی اگه اون یه نفر خوده ما باشیم ! غالب تقدیمی های ارسال شده با موضوع خستگی و روزایی بوده که دست نخورده از خوشی باقی موندن تصمیم من بر این مبنا نبود که بخوام با یادآوریشون شماها رو غم زده و ناراحت کنم اما میخواستم تا بدونید اون یه نفر میتونه یه غریبه باشه که شاید درکتون نکنه اما با تجربه ی لحظاتتون غریبه نبوده! داستانِ این تقدیمی پر از سراشیبی برای خودم بود ، دیدنِ دیدگاه های مشابه و متفاوت و شناخت بیشتر هر کدومتون! یحتمل با ساختار متفاوت نوشته ها رو به رو میشین که بخاطر نزدیکی به صحبت های خودتون بوده! گاها ادبی و گاها محاوره ای بابت صبر ، توجه و شرکتتون متشکرم امیدوارم که مورد قبول بوده باشن! ارادتمند شما ؛ برهان
نظری هم اگر بود شنوا هستم حتما! حقیقتا فکر نمیکردم شروع مهر بخواد انقدر سنگین باشه، تابستون هم من کاملا هر روز مدرسه بودم و فکر میکردم قراره راحت تر برخورد کنم اما انگار دوازدهم فرق داره... تایم های استراحتم حالا به ۳ دقیقه رسیده و نمیخواستم تا تقدیمی ها رو سریع و الکی به دستتون برسونم پس بابتش عذر بخشش!!
حالا همین امشب رئال باید میباخت؟🗿
از ترکیب های برهان پسند! ⇦خاکستر زرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حرف های بقیه که از سر ناآگاهی میزنن اهمیت ندین ؛ اون چیزی که شما تجربه می کنین، هرگز متوجهش نمیشن! ⇦خاکستر زرد
درود رفقا حال قشنگ شما ؟! حقیقتا رباط و مفصل دست راستم آسیب دیده و با آتل گچی یه جا افتادم! در واقع فی الحال من ناتوان از پاسخگویی پی وی هاتون و فعالیت آن چنانی در چنل هستم( البته میدونم که دیگه عادت کردین!) به هر حال مراقب خودتون باشید! ارادتمند شما؛ برهان